جدول جو
جدول جو

معنی شومر - جستجوی لغت در جدول جو

شومر
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
لغت نامه دهخدا
شومر
رازیانه بادیان از گیاهان
تصویری از شومر
تصویر شومر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شومن
تصویر شومن
کسی که برنامه ای را در تلویزیون و مانند آن اجرا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف، لباس شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
همسر زن، شو، شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورم
تصویر شورم
کوه، جبل، برای مثال چو برداری میان شورم آواز / مر آواز تو را پاسخ دهد باز (فخرالدین اسعد - ۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
یک بغل غله که چاهخو ودشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند وآن پنج شش من تبریز غله است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بدفالی. بدی و شرارت: شومی نفس، شرارت نفس. (ناظم الاطباء). نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاورۀ خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی، همچنین شوم و شومی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدیمنی. نحوست:
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر راسپرد.
فردوسی.
مشو یار بدبخت وکم بوده چیز
که از شومیش بهره یابی تو نیز.
اسدی.
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی شما شدم.
ناصرخسرو.
وز شومی او همی برون آید
از شاخ بجای برگ او ماری.
ناصرخسرو.
آدمی و جهل و جور و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو.
در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است. (قصص الانبیاء ص 320). پس بیمار شد [شیرویه و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). اما بموجب آنکه پروردۀ نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سوبر. حرکه. بهش. زلنفج. برینس. (یادداشت مؤلف). نوعی از بلوط
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت زند و پازند به معنی امرود باشد و آن میوه ای است معروف که به عربی کمثری خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند امرود. (ناظم الاطباء). هزوارش، کومترا و کومترا (امروت) با کمثری مقایسه شود. بنابراین کومر مصحف ’کومتر’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
کودک نیکوروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از عشایر نجد و منسوب به مرزوق از قبیلۀ عجمان مجاور بنی خالد باشند و مراکز عمده آنها از طف تا عقیر و تا صمّان امتداد دارد و دارای 1200 خانوارند و میان نجد و عراق رفت و آمد دارند. (از معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ مَ)
حوک. حوک خوانند و آن بادروج است. (اختیارات بدیعی). بادروج. (فهرست مخزن الادویه) ، گل بستان افروز است و آن را تاج خروس هم می گویند و بوییدن آن عطسه آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
تمر هندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرمای هندی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صومر
تصویر صومر
باد روگ (ریحان کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کوه جبل: چو برداری میان شورم آواز مر آواز ترا پاسخ دهد باز. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
مرخشگی بد شگونی شوری (شومی دامنی از جاش که دشتبان پیش از کوبیدن به سود خود بر می دارد پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومر
تصویر اومر
فرانسوی آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حومر
تصویر حومر
تمر هندی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومر
تصویر تومر
غده، توده ای از نسج غیر مادی در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوذر
تصویر شوذر
پارسی تازی گشته چادر دواج (لحاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوار
تصویر شوار
خوبی، حسن و جمال، فربهی ریاضت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومل
تصویر شومل
باد سرد باد اپاختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
راننده اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومز
تصویر شومز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت شمیز، شیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومار
تصویر شومار
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودر
تصویر شودر
((شَ یا شُ دَ))
چادر، لحاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورم
تصویر شورم
((شُ یا شو))
کوه، جبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
((فُ یا فِ))
راننده اتومبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شومن
تصویر شومن
((شُ مَ))
مردی که عهده دار اجرای برنامه ای (نمایش های تلویزیونی) است
فرهنگ فارسی معین
یک بغل غله که چاهخو و دشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند و آن عبارت از، 6 من تبریز غله است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
((هَ))
مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج
فرهنگ فارسی معین