کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان) (جهانگیری). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است. (انجمن آرا) (آنندراج). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است: از این چاه برشو به شولان دانش به یک سو شو از جوی و از جر عصیان. ناصرخسرو. این کلمه در شعر ’به سولان’ است با سین مهمله، تلفظی از سولان، کوه معروف آذربایجان. (یادداشت مؤلف) ، چوبی سرکج که بدان دلو به چاه فروبرند و برآرند آب کشی را. (یادداشت به خط مؤلف) ، شاخۀ راست. ترکۀ راست. ترکۀ راست و خوش اندام. عسلوج. عسلوجه. (یادداشت مؤلف)
کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان) (جهانگیری). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است. (انجمن آرا) (آنندراج). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است: از این چاه برشو به شولان دانش به یک سو شو از جوی و از جر عصیان. ناصرخسرو. این کلمه در شعر ’به سولان’ است با سین مهمله، تلفظی از سَوَلان، کوه معروف آذربایجان. (یادداشت مؤلف) ، چوبی سرکج که بدان دلو به چاه فروبرند و برآرند آب کشی را. (یادداشت به خط مؤلف) ، شاخۀ راست. ترکۀ راست. ترکۀ راست و خوش اندام. عسلوج. عسلوجه. (یادداشت مؤلف)
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود عَنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، تَبَرخون شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
نام کوه مرتفعی است در طرف جنوب شرقی از کشورفرانسه در بین دو ایالت ایزره و آلپ علیا، و ارتفاع آن به 4102 متر بالغ گردد. (از قاموس الاعلام ترکی) ، عقل، دانش. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) ، فر و زیبایی، شادی و خوشحالی. (هفت قلزم) ، زندگانی. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مکروفریب و حیله. (برهان) (ناظم الاطباء) ، سگ انگور. (برهان) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). عنب الثعلب. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به اورنگ شود
نام کوه مرتفعی است در طرف جنوب شرقی از کشورفرانسه در بین دو ایالت ایزره و آلپ علیا، و ارتفاع آن به 4102 متر بالغ گردد. (از قاموس الاعلام ترکی) ، عقل، دانش. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) ، فر و زیبایی، شادی و خوشحالی. (هفت قلزم) ، زندگانی. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مکروفریب و حیله. (برهان) (ناظم الاطباء) ، سگ انگور. (برهان) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). عنب الثعلب. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به اورنگ شود
نام ناحیتی است به یمن. (دمشقی). صاحب معجم البلدان گوید نام روستایی است به یمن که به خولان بن عمر از قضاعه منسوب است. در صبح الاعشی آمده که بلاد خولان از بلاد شرقی یمن است و بر اثر جنگها و فتوحات اکثر قوم آن متفرق شده اند و جز ذریتی از آنها که در یمن جای دارند دیگر کسی از آنها وجود ندارد نام قریتی است به نزدیکی دمشق که قبر ابومسلم خولانی بدانجا است. (از معجم البلدان یاقوت)
نام ناحیتی است به یمن. (دمشقی). صاحب معجم البلدان گوید نام روستایی است به یمن که به خولان بن عمر از قضاعه منسوب است. در صبح الاعشی آمده که بلاد خولان از بلاد شرقی یمن است و بر اثر جنگها و فتوحات اکثر قوم آن متفرق شده اند و جز ذریتی از آنها که در یمن جای دارند دیگر کسی از آنها وجود ندارد نام قریتی است به نزدیکی دمشق که قبر ابومسلم خولانی بدانجا است. (از معجم البلدان یاقوت)
درختی است که حضض عصارۀ آن است. (از تاج العروس) (از لسان العرب). درختی است خاردار به ارتفاع سه ذراع یا بیشتر و میوه ای چون فلفل دارد و پوست آن زرد و در اراضی یافت میشود. و عصارۀ آن قسمتی از فیلزهرج باشد. (یادداشت مؤلف) ، نام دوائی است که آنرا بعربی حضض خوانند و بهترین او آن است که از مکه آورند و آن عصارۀ گیاهی است. (آنندراج). - کحل الخولان، عصارۀ حضض. (منتهی الارب)
درختی است که حضض عصارۀ آن است. (از تاج العروس) (از لسان العرب). درختی است خاردار به ارتفاع سه ذراع یا بیشتر و میوه ای چون فلفل دارد و پوست آن زرد و در اراضی یافت میشود. و عصارۀ آن قسمتی از فیلزهرج باشد. (یادداشت مؤلف) ، نام دوائی است که آنرا بعربی حضض خوانند و بهترین او آن است که از مکه آورند و آن عصارۀ گیاهی است. (آنندراج). - کحل الخولان، عصارۀ حضض. (منتهی الارب)
گذشتن سال. تغییر و دگرگونیهای روزگار. (اقرب الموارد) : ابوالطیب طاهر و هرکه در آن سعی کرده بود (در بریدن سرو کشمر) جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. (تاریخ بیهق)
گذشتن سال. تغییر و دگرگونیهای روزگار. (اقرب الموارد) : ابوالطیب طاهر و هرکه در آن سعی کرده بود (در بریدن سرو کشمر) جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. (تاریخ بیهق)
مهمانی عام، (یادداشت مؤلف)، سفرۀ طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است، (آنندراج)، سفرۀ طعام، (از برهان)، سفره و خوان طعام، (غیاث)، سفره، (انجمن آرا)، سماط سلاطین و امرا، (برهان) (ناظم الاطباء)، سفرۀ امرا و بزرگان، (فرهنگ فارسی معین)، مجازاً طعام را نیز گفته اند، (از برهان) (از غیاث)، طعام که بزرگان پخته اند، (انجمن آرا)، طعام، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، اسباب طعام خوری، (منتهی الارب)، به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است، (آنندراج)، موقع صرف ناهار و صلای طعام، (فرهنگ فارسی معین)، به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند، (برهان) (از غیاث)، عناب، (ناظم الاطباء)، رجوع به سنجد شیلان شود، در ارسباران، نسترن وحشی را گویند، (یادداشت مؤلف)، غله زار، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جایی که علف سبز بسیار دارد، (ناظم الاطباء)
مهمانی عام، (یادداشت مؤلف)، سفرۀ طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است، (آنندراج)، سفرۀ طعام، (از برهان)، سفره و خوان طعام، (غیاث)، سفره، (انجمن آرا)، سماط سلاطین و امرا، (برهان) (ناظم الاطباء)، سفرۀ امرا و بزرگان، (فرهنگ فارسی معین)، مجازاً طعام را نیز گفته اند، (از برهان) (از غیاث)، طعام که بزرگان پخته اند، (انجمن آرا)، طعام، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، اسباب طعام خوری، (منتهی الارب)، به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است، (آنندراج)، موقع صرف ناهار و صلای طعام، (فرهنگ فارسی معین)، به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند، (برهان) (از غیاث)، عناب، (ناظم الاطباء)، رجوع به سنجد شیلان شود، در ارسباران، نسترن وحشی را گویند، (یادداشت مؤلف)، غله زار، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جایی که علف سبز بسیار دارد، (ناظم الاطباء)