جدول جو
جدول جو

معنی شوقله - جستجوی لغت در جدول جو

شوقله
(تَ هََ دْ دُ)
بردبار شدن و صاحب حلم شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوقله
تصویر حوقله
گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوله
تصویر شوله
جای ریختن خاکروبه و آشغال در کنار کوچه یا محل دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(شُ وَ لَ)
مصغر شوله. (از معجم البلدان). رجوع به شوله شود
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
خستۀ مقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، وقول. (منتهی الارب) (آنندراج). وقل، یکی. (اقرب الموارد). رجوع به وقل شود.
- رجل وقلهالرأس، یعنی مردی دارای سری بسیار کوچک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
یونس بن احمد بن شوقه اندلسی. استاد ابن شق اللیل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو لَ / لِ)
یک توپ پارچه. (برهان). یک توپ پارچه که درویشان بجای پتو بکار برند. (فرهنگ فارسی معین) ، تیر شهاب که روشناییی باشد که شبها در جانب آسمان از طرفی به طرف دیگر رود. (برهان) ، شله: شوله ماش. شوله قلمکار. (یادداشت مؤلف). رجوع به شله شود، چوله. جولا، مزبله دان بود در کویها. (فرهنگ اسدی). سرگین دان و جای خاک و پلیدیها بود در محله و کویها که جمع کنند به یک جا. (از اوبهی). سرگین دان و جا و موضعی است در کوچه ها که خاکروبه و خلاشه و پلیدیها در آن ریزند. (برهان). جایی که در کوچه ها خاکستر و خاکروبه ریزند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) :
هرگز تو به هیچ کس نشایی
بر سرت دو شوله خاک و سرگین.
شهید.
این دنیی غدار چه خواهی کردن
وین شولۀ پرخار چه خواهی کردن
آخر نه پلنگی تو نه خوکی نه سگی
این جیفه و مردار چه خواهی کردن.
عطار.
، جایی را گویند که گرمابه بانان سرگین در آنجا خشک سازند. (برهان).
- گوشوله، در تداول گناباد خراسان بر مزبله دان و چاهک گرمابه اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو لَ / لِ)
شوله. نیش عقرب که مرتفع باشد. (فرهنگ نظام).
- شوله فعل، آزاردهنده. نیش زننده. که چون نیش عقرب نیش زند:
میزان حکمتی و ترا بر دل است زخم
زین شوله فعل عقربک شوم نشترک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
نام یکی از منازل قمر. (برهان). شوله:
خم شوله چو خم زلف جانان
مغرق گشته اندر لؤلؤ تر.
لبیبی (ازتاج المآثر).
هم شوله بود کو پس شوال زخم زد
بر تارک مبارک پور طغان یزک.
خاقانی.
رجوع به شوله شود.
لغت نامه دهخدا
(شَوِ لَ)
علم است کژدم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تغییر دادن و برگردانیدن دینار را. (ناظم الاطباء). برگردانیدن دینار را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیرون آوردن دراهم در مطالبه. (از اقرب الموارد). منتهی الارب در ’ش ن ف ل’ آورده است. رجوع به شنفله شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قُ لَ)
رنگی از رنگهای اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
یا سوهلی. حسام الدین. از ترکان اقسری از توابع سلجوقیان و حاکم آن دیار و بعضی از نواحی خوزستان بوده است. (از تاریخ گزیده ص 548)
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ لَ)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
برنجاسف. شویلی. (مفردات داودضریر انطاکی ص 225). رجوع به شویلا و برنجاسف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن گیاه شاصلّی ̍ را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
نام شاعری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ لَ)
فرس توقله، اسب نیکو برآینده بر کوه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / لِ)
کیسه مانندی را گویند که از پوش خرما بافند و بر آن خرما نهند و به جاها فرستند و به عربی دوخله گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ قُلْ لَ / لِ)
دوسبو. دومشک. قلتین. مقدار ششصد صاع باشد از آب چه هر قله سیصد صاع است و در مذهب شافعی این مقدار آب کر است. (از یادداشت مؤلف). به مذهب شافعی این مقدار آب از استعمال غیر طاهر نمی شود. (غیاث). در حدیث آمده: اذا بلغ الماء قدر قلتین لم یحمل خبثاً، شافعیان به این حدیث بسیار استناد کنند. (فرهنگ فارسی معین) :
تا در یمینت یم بود بحر از دوقله کم بود
بل کآن همه یک نم بود از مشک و سقا ریخته.
خاقانی.
اعظم سپهبدا در تو قبلۀ یکی است
عقلی که شد دوقله جز این قبله ای نداشت.
خاقانی.
تو دوقله نیستی یک قله ای
غافل از قصۀ عذاب ظله ای.
مولوی.
رجوع به قله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
سرنرۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ لَ)
وقلهالرأس، مرد نیک خردسر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرفتن چیزی را و خوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) ، برآمدن خایه های کسی و فروهشته بر پشت رانها افتادن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
از ’زق ل’، فروهشتن بر هر دو طرف عمامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ عُ)
بالا رفتن بر کوه. (از اقرب الموارد). بالا رفتن و برآمدن بر کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ لَ)
یکی شوکل. (از اقرب الموارد). رجوع به شوکل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قی یَ)
مؤنث شوقی، قوه ای که محرک انسان شود. باعثه. (فرهنگ فارسی معین) ، آن جزء از مکتوب که در آن عرض اشتیاق می نمایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوقله
تصویر حوقله
پیر و ضعیف و عاجز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوقیه
تصویر شوقیه
انگیزنده مونث شوقی، قوه ای که محرک انسان شد باعثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواله
تصویر شواله
پارسی تازی شده شوال (بوقلمون) شوالک زن سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوله
تصویر شوله
یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوقله
تصویر حوقله
((حَ قَ لَ یا حُ قَ لِ))
لا حول و لا قوه الا بالله گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوله
تصویر شوله
((شَ یا شُ لَ))
جای آشغال و خاکروبه در کوچه
فرهنگ فارسی معین