جدول جو
جدول جو

معنی شوغار - جستجوی لغت در جدول جو

شوغار
غار یا آغلی در کوه که شب ها گوسفندان در آن به سر ببرند
تصویری از شوغار
تصویر شوغار
فرهنگ فارسی عمید
شوغار
(شَ / شُو)
شوغاره. بمعنی شوغا که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب. (از برهان). شوغا. شوغاره. شوگا. خاربست و محوطه باشد که گوسفندان را در آن کنند. (از آنندراج). آغل. و رجوع به شوغا شود:
بام مسیح و جای خردمندان
این خاکدان طویله و شوغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شوغار
زاج سفید، (برهان) (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
شوغار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شغار
تصویر شغار
در دورۀ جاهلیت، نوعی نکاح که در آن مردی دختر یا خواهر خود را به مرد دیگر به زنی می داد به شرط آنکه او نیز دختر یا خواهر خود را بدون مهر و کابین به وی بدهد، این امر را پیغمبر اسلام نهی کرد و فرمود مثلاً لا شغار فی الاسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
چهاردیواری که شب ها گوسفندان را میان آن جا می دهند، جای خوابیدن گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنغار
تصویر شنغار
پرندۀ شکاری، باز سیاه چشم، سنقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکار
تصویر شوکار
کسی که در شب گردش می کند، شبگرد، عسس، میر شب
دزدی که در شب دزدی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
عقد شغار بستن مردی با زنی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مصدر باب مفاعله. (منتهی الارب) ، ستم کردن دو کس مر دیگری را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شنقار. به زبان رومی پرنده ای باشد از جنس سیاه چشم و شبیه به چرغ و بیشتر پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان) (بهار عجم) (آنندراج). سنقر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنقار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ / شُ)
رخت خانه. (منتهی الارب). متاع پسندیدۀ خانه. (از اقرب الموارد). شاره. رخت خانه. اثاث البیت. (یادداشت مؤلف) ، رخت بار. (منتهی الارب) ، شرم مرد یا زن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). عورت مردم. (مهذب الاسماء) ، خایۀ مرد، دبر مرد. (منتهی الارب) ، متاع رحل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
بمعنی شوات، نوعی از مرغابی و آن را سرخاب نیز گویند و بوقلمون را هم گفته اند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب و چرخال و بوقلمون. (ناظم الاطباء). رجوع به شوات و شواد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنۀ آن 97 تن. آب از چاه و قنات. محصول آن غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تْ تُءْ)
ریاضت دادن ستور را تا سوار شود بر آن در وقت عرض بیع. آزمودن ستور را تا بنگرد خوبی و نجابت و تک آن را و برگردانیدن ستور را و کذا الامه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام چشمه ای است در نزدیکی کاشان و شمال نطنز، (از یادداشت مؤلف) : به رستاق صرد کاشان نزدیک موغار چشمه ای است و خاصیت او آنکه هرچه در آنجا اندازند از سفال و کلوخ و گل و ظرفهای شکسته متلائم و مجتمع گرداند و منقلب شود به سنگ، (از ترجمه محاسن اصفهان)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان واقع در 28 هزارگزی شمال باختر اردستان با 1380 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به شبغاز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
که در شب کار کند. شبکار. (ناظم الاطباء). رجوع به شبکار شود، مبدل شبکار که شب دزد باشد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
بمعنی شوغا است که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب و اصل این لغت شبگاه بود و چون در کلام فارسی بای ابجد به واو و گاف فارسی به غین تبدیل می یابند شبگاه شوغاه شده. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). حظیره که اشتر را سازند. خفتنگاه گوسفند و جز آن. (یادداشت مؤلف) : الزرب، شوغاه ساختن. الاکتناف، گرد چیزی برآمدن و شوغاه ببافتن شتر را از شاخ درخت. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
حظیره، یعنی جای گوسفندان. (صحاح الفرس). حصارو محوطه ای را گویند که شبها گاوان و گوسفندان و چهارپایان دیگر در آنجا باشند. (برهان). شبغا یعنی جای شب گوسپندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). همان شبغا یعنی شب جای، اصل در این لغت شب گاه است و شو تبدیل شب است. (انجمن آرا). جای شب بودن گوسفندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ اسدی). خبک. آغل. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). غول. نغل. (یادداشت مؤلف) :
چو گرگ دزد گیرد قصد شوغا
شبان اندر شبان افتد به غوغا.
لطیفی.
و رجوع به شبغا شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پیشوایان بزرگ مغان و آتش پرستان، نام ولایتی، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
اشغار. سوختۀ گیاهی که آنرا اجوه گویند و برای شستن لباس و ساختن صابون و سفید شدن کشمش بکار برند (در خراسان بخصوص در گناباد) ، و ناصرخسرو آنرا شخار آورده:
ناصبی شوم را به مغز سر اندر
حکمت حجت بخار و دود شخار است.
(از یادداشت مؤلف).
خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار میرود. سنگ گازران. حجر لوقوا. غرافس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
فریاد و غوغا و هنگامه و شور، طعنه و سرزنش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاه بسیارآب (واحد و جمع در آن یکسان است) ، نام دو رگ در پهلوی شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خالی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو رَ / رِ)
بمعنی شوغار است که جای خوابیدن گوسپندان باشد در شب. (برهان). و رجوع به شوغا و شوغار و شوغاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از خارپشت. (ناظم الاطباء) ، یک نوع حیوانی گوشتخوار و بدبو از طایفۀ سگ که مانند خرگوش در زیر زمین منزل میکند و قسمی ازراسو میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به راسو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
استوارخلقت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
محل خوابیدن گوسفندان در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوار
تصویر شوار
خوبی، حسن و جمال، فربهی ریاضت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومار
تصویر شومار
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنغار
تصویر شنغار
ترکی باز از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار
آوند تهی، چاه پر آب خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود سنگ گاز ران حجر لوقواغرافس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
((شَ))
جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب
فرهنگ فارسی معین
((شُ))
خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود، سنگ گازران، حجرلوقواغرافس
فرهنگ فارسی معین