جدول جو
جدول جو

معنی شوطری - جستجوی لغت در جدول جو

شوطری
(شَ طَ)
مخلص اکبر. معجونی است که در درمان ضعف اعضاء بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ را)
قصعه شطری، کاسه ای که نیمۀ وی پر باشد. (ناظم الاطباء). مؤنث شطران (نیمه پر). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
عمل شاطر. چستی. چالاکی. شوخی. بیباکی. شطارت:
بخون خلق فروبرده بود پنجۀ کین
ندانمش که بقتل که شاطری آموخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(طِ)
محمد بن عبدالوهاب بن محمد بن محمد بن علی المتوکل بن عمرالکاتب الشاطری، معروف به ابن الشاطر بغدادی و مکنی به ابوطاهر. و آن نسبت اجدادی است و این شاطری از ابوحفص بن شاهین و ابوالحسن علی بن عمرالحربی حدیث شنید و خطیب ابوبکر از وی سماع کرد و گوید که وی صدوق بود. وی در ماه رمضان سال 375 هجری قمری تولد یافت و در ماه ربیع الاول سال 452 هجری قمری درگذشت. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
محمد بن احمد الشوبری، شافعی، مصری، فقیه و ملقب به شافعی زمان. در شوبر از شهرهای مصر بسال 977 هجری قمری بدنیا آمد و در سال 1069 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 419 و ج 3 ص 859)
لغت نامه دهخدا
(شُ فُ / شو فِ)
رانندگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ)
صفت شوهر. (یادداشت مؤلف). همسری:
دنیا زنی است عشوه ده و دلستان ولیک
با کس همی بسر نبرد عهد شوهری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ را)
نام جزیره سوماترا. (یادداشت مؤلف) : و هذا الحیوان ای زباد لایعیش غالباً الا بالبلاد الحاره کالحبشه و اطراف الصین و اجوده الموجود بشمطری... و ارفع انواع الزباد الشمطری. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 179)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یک نیمه، بعضی و اندکی. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جزوی. برخی
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
مرد شگرف بی خیر. (منتهی الارب).
- بنوضوطری، گرسنگی. و نام قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ملوحت، پرنمکی، صفت شور، چگونگی شور، یکی از طعمهای نه گانه، نمکینی، (یادداشت مؤلف) :
نشایست بد در نیستان بسی
ز شوری نخورد آب اوهر کسی،
فردوسی،
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کشک،
محمودی (از فرهنگ اسدی)،
- امثال:
نه به آن شوری شور ونه به این بی نمکی، در مواردی بکار رود که اعمال کسی از حد اعتدال خارج باشد،
،
ظاهراً شوره فروش است، (از آنندراج) :
آن مه شوری که شهری شد پر از غوغای او
هر زمان در شورمی آرد مرا سودای او،
سیفی (از آنندراج)،
، قسمی گندم که در گناباد کارند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
نام گیاهی بحری که اهل مغرب آن را اسرار گویند. (فهرست مخزن الادویه). نام گیاهی بحری. (از ناظم الاطباء). گیاهی است دریائی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(را)
یا ’حمعسق’. سورۀ چهل ودومین از قرآن، مکی، و آن پنجاه وسه آیت است، پس از سورۀ فصلت و پیش از سورۀ زخرف است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ طا)
مؤنث اشوط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ طا)
جایگاهی است از عقیق مدینه و گویند از حرۀ بنی سلیم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوری
تصویر شوری
مشورت کردن، کنکاش، مشاورت، رایزنی
فرهنگ لغت هوشیار
نم نم باران
فرهنگ گویش مازندرانی
شوری معنای شوق و فراوانی را در برابر کلیه ی واژه های متضاد
فرهنگ گویش مازندرانی