- شوشت
- پارسی تازی گشته از شوشه با آرش: کاکل
معنی شوشت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکوه
کوله خاس
تابش و حرارت
دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند جیب کوچک
درشتی طبع و گرانی خوی
قوه، جاه، مرتبه، بزرگی
طلا یا نقره که آنرا گدازند و در ناوچه ریزند شمش شفشه، هرچیز شبیه بشمش، لوح چیز طولانی و کوتاه (مانند لوح مزار محراب مسجد تخته حمام)، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود، ریزه هر چیز، پشته بلندی
گاورس ازرن
ربابی که دارای چهار رود باشد چهار تار
کژدم، سپش شپش
گوشه ای در دستگاه نوا
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل
شبست، ویژگی هر چیزی که به نظر ناخوش و ناپسند آید، زشت، برای مثال حاکم آمد یکی به غیض و شبشت / ریشکی گنده و پلیدک و زشت (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۰)
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
قوه و قدرت، جاه، مرتبه، بزرگواری، فر و شکوه، سلاح و تیزی آن، تیزی هر چیز
لخت مادرزاد، برهنه، عریان، عاری، رت، عور، لوت، ورت، پتی، معرّیٰ، تهک، لچ، اوروت، لاج، متجرّد برای مثال شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی - ۵۳۳)
برهنه مادرزاد، آنچه که بر تن وی موی نباشد
ماده نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشانیده است
((ش))
فرهنگ فارسی معین
طلا یا نقره که آن را گدازند و در ناوچه ریزند، هرچیز شبیه شمش، هر چیز طولانی وکوتاه، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود، ریزه هر چیز
بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرار دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربرد غذایی دارد
دستمال ظریف کوچکی که برای تزئین در سمت چپ در جیب بالای کت می گذارند
طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش، هر چیز شبیه شمش، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود، لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند، برای مثال نهی دست بر شوشۀ خاک من / به یاد آری از گوهر پاک من (نظامی۵ - ۷۵۷)
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد
شوال، شوالک، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
شوال، شوالک، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
اصطلاح بازی فوتبال، ضربه سریع و تند به توپ و شوت کردن
ضربه، پرتاب، شلیک (واژه فرهنگستان)، پرت، بی خبر، نادان، زباله روشی برای دفع زباله در برج های مسکونی