جدول جو
جدول جو

معنی شوروی - جستجوی لغت در جدول جو

شوروی
(شو / شَ / شُو رَ)
منسوب به شور، شوری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شوروی
شوروی در فارسی سکالشی منسوب به شوروی
تصویری از شوروی
تصویر شوروی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوروا
تصویر شوروا
شوربا، آش ساده که با برنج و سبزی می پزند
فرهنگ فارسی عمید
شیرو، شیرویه که به پدر عاق شد، (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا)، نام پادشاهی از پادشاهان ایران (قباد سوم) که پسر خسرو پرویز بود، (از فرهنگ لغات ولف)، نام پسر خسرو پرویز که شیرویه نیز گویند، (از لغات شاهنامه) (از ناظم الاطباء) :
به یک هفته زین گونه با رود و می
ببودند شادان ز شیروی کی،
فردوسی،
به نزدیک شیروی رفت آن دو مرد
پرآژنگ رخسار و دل پر ز درد،
فردوسی،
رجوع به شیرویه شود
نام یکی از پهلوانان ایرانی که در خدمت منوچهرشاه می بوده، (برهان)، نام یک پهلوان ایرانی در زمان فریدون، (فرهنگ لغات ولف) :
سپهدار چون قارن کاوگان
سپه کش چو شیروی شیر ژیان،
فردوسی
نام یکی از پهلوانان توران در زمان تور، (یادداشت مؤلف) :
یکی پهلوان بود شیروی نام ...
بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه
شدند از نهیبش دلیران ستوه،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
عمل شبرو. سیر در شب. رفتن به هنگام تاریکی جهان پس از غروب کردن خورشید: دلج، شبروی اول شب است و دلجه، شبروی آخر شب. (منتهی الارب) :
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان
چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته.
خاقانی.
- لباس شبروی، لباس و جامه که دزدان یا عیاران یا آنان که خواهند به شب کارهای شگرف کنند و ناشناس مانند به تن کنند: امیرارسلان گفت: پدر یک دست لباس شبروی میخواهم. (امیرارسلان چ محجوب ص 141)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) :
نشست او و شهروی بر پای خاست
بماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی
نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) :
یکی موبدی بود شهروی نام
خردمند و شایسته و شادکام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهروی. روی شاه. رویی چون شاه. چهره ای چون چهرۀ شاه
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
طاغی. انقلابی. (یادداشت مؤلف). کسی که شورش کند. انقلابی. (فرهنگ فارسی معین) ، معتاد به شورش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شورْ)
شوربا. اصل این ترکیب شوربا، ’شور’ به اضافۀ ’با’است و ’با’ در فارسی بمعنی آش است... شوربا بدین ترتیب لغهً بمعنی آش است که چاشنی خاص یا اجزاء اضافی نداشته باشد و به ساده ترین صورت ممکن (فقط با افزودن نمکی) پخته شود. چنین آشی برای مردم بیمار و کسانی که دستور پرهیز دارند پخته می شود و به بیمزگی معروف است، کنایه از غذای بیمزه و یا وارفته و غیرقابل اکل، کنایه از مردم بی نمک و بی مزه و وارفته است. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- شلم شوروا، شلم شوربا، معنی اصلی آن ’آش شلغم’ است و به معنی چیز درهم ریخته و نامنظم و شلوغ و بی معنی و بی ربط است:
در تجدید و تجدد واشد
ادبیات شلم شوروا شد.
ایرج میرزا.
(از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
و رجوع به شوربا شود
لغت نامه دهخدا
به شب راه رفتن یا سفر کردن، شب بیداری، پارسایی زهد، شبگردی داروغگی، دزدی راهزنی، عیاری. یا جامه (لباس) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: (امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
کسی که شورش کند انقلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبروی
تصویر شبروی
((~. رَ))
شبگردی، در شب سفر کردن، شب زنده داری، پارسایی، راه زنی، دزدی، عیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
متمرّدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
Rebel, Impulsive, Rebellious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsif, rebelle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsywny, buntowniczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
หุนหันพลันแล่น , กบฏ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
импульсивный , мятежный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsiv, rebellisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
جذباتی , باغی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
উত্তেজিত , বিদ্রোহী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
aceleci, isyancı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
haraka, mwasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
冲动的 , 叛逆的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
衝動的な , 反抗的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
אימפולסיבי , מורד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
충동적인 , 반항적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsif, pemberontak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
імпульсивний , бунтарський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsief, rebel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsivo, rebelde
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsivo, ribelle
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
impulsivo, rebelde
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شورشی
تصویر شورشی
आवेगी , विद्रोही
دیکشنری فارسی به هندی