جدول جو
جدول جو

معنی شوردرق - جستجوی لغت در جدول جو

شوردرق
(دَ رَ)
دهی از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل است و 169 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف، لباس شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریر
تصویر شوریر
شومیز، پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شمیز
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
دهی است جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل. دارای 284 تن سکنه میباشد. از دو رشته چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و سردرختی. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند است و 630 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، در 21500گزی شمال خاوری آغ کند و 7000 گزی شوسۀ هروآباد به میانه، دارای 333 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 2000 گزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد. کوهستانی و گرم سیر مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات و خرما و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارقه. (ناظم الاطباء). روشنیها و چیزهای روشن. (غیاث اللغات) : و النور المتقوی بالشوارق العظیمه العاشق لسنخه ینجذب الی ینبوع الحیاه. (حکمت اشراق ص 224). و رجوع به شارقه شود
لغت نامه دهخدا
(شو شَ)
شور و شر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب. غوغا و فریاد و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ دَ)
معرب چغندر و در مصر آن را لفت و بعضی شلجم احمر نامند و آن شبیه به شلجم است در نبات و صورت ولکن برگ آن خشن تر وغیرمأکول برخلاف برگ شلجم که آن را میخورند و طعم آن با حلاوت و تلخی کمی است. انطاکی گفته فرقی میان آن و زردک و شلغم نیست، بیخ آن مایل به استداره و طول و بسیار سرخ و شیرین مایل به تلخی و تیزی است. (از فهرست مخزن الادویه). صوطر. (داود ضریر انطاکی ص 224). چغندر و زردک و گزر. (ناظم الاطباء). اما گزر و زردک غیر چغندر است و هر دو با شلجم (شلغم) فرق دارند
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان سلطانیۀ بخش مرکزی شهرستان زنجان. کوهستانی و سردسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درختی شبیه به لیمو. (ناظم الاطباء) ، در تداول عامۀ خراسان، شبدر که علفی برای چرای چارپایان است. صورتی است از شبدر. رجوع به شبدر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 296 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 123 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
دهی از دهستان خورش رستم است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
در شاهد زیر صاحب منتهی الارب این کلمه را معادل عرفج آورده است: ارقطّ العرفج ، برگ برآوردن گرفت شورطاق، و رجوع به عرفج و قتاد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نامیمون و مشؤوم و نامبارک و نحس. (از ولف) :
نگفتم که با رستم شوردست
نشاید بر این بوم ایمن نشست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دریای شور. رجوع به شور و دریای شور شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ / رِ)
شوره خره. سخت شور (طعام، آب). (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
نام دریاچۀ چیچست به آذربایجان است. (نزهه القلوب ج 3 ص 223، 224، 241)
لغت نامه دهخدا
شودانیق. از طیور صید، صقر یا شاهین را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر. آب آن از چشمه و رود خانه هرات. صنایع دستی آنجا شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ صَ)
یا قورم دیلق. دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 13 هزارگزی شمال هوارند و 29 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 109 تن است. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و گردو و توت و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 8هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. واقع در دره و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 250تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میگردد. محصول آن غلات، نخود و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. در دو محل به فاصله یک کیلومتری به نام کویدرق بالا و پایین مشهور است و سکنۀ کویدرق بالا 113 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوردر
تصویر اوردر
فرانسوی راسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوندر
تصویر شوندر
پارسی تازی گشته چغندر شگندر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرقرق
تصویر شرقرق
شیرگنجشگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارق
تصویر شوارق
روشنیها و چیزهای روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودر
تصویر شودر
((شَ یا شُ دَ))
چادر، لحاف
فرهنگ فارسی معین
ریشه ی گون شستشو دهنده –در نوعی شستشوی ابتدایی به جای صابون
فرهنگ گویش مازندرانی
شستن
فرهنگ گویش مازندرانی