جدول جو
جدول جو

معنی شوراء - جستجوی لغت در جدول جو

شوراء
(شُ وَ)
جمع واژۀ شیّر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شیّر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعراء
تصویر شعراء
شاعران، بیست و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲۷ آیه، جامعه، طسم
فرهنگ فارسی عمید
در حال شوریدن، صفت بیان حالت از شوریدن، شورنده، شوراننده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شوریدن و شورانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شتر مادۀ سبک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چادر درشت بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- حلّه شوکاء، ردائی است که در او درشتی و تازگی هست. (شرح قاموس). جامۀ درشت از نوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشوع. ج، شوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اشوع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شوصاءالعین، آنکه به گوشۀ چشم نگرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محلی است ازآن بنی یربوع در اود یا وادیی است در دیار سلیم و گویند کوهی است طرف چپ عقیق و کوه مزبورمشرف بر سد بلندی است، چشمه های فراوان دارد که در آنها ماهی سیاهی به اندازۀ یک ذراع یافت می شود و آن ماهی پاکیزه ترین نوع ماهی است، (از معجم البلدان)
مرغزار شوران محلی ظاهراً از نواحی هرات وامیر قتلغشاه بعد از قتل امیر نوروز در هرات کوچ کرده و در اینجا فرودآمده است، (تاریخ غازان ص 116)
قریه ای است در بلوک ورامین تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عوران، عیران. (از اقرب الموارد) ، زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخن زشت یا کارزشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سخن زشت. (دهار). کار قبیح و زشت و سخن زشت و فحش. (از ناظم الاطباء) : أعرض عن العوراء و لاتسمعها (تاریخ بیهقی ص 685) ، یعنی از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده. عجبت ممن یؤثر العوراء علی العیناء (از اقرب الموارد) ، یعنی در شگفتم از کسی که سخن زشت را بر سخن نیکو برتری میدهد، دشت بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلاه عوراء، فلاتی که آب در آن نباشد، لیله عوراءالقرّ، شبی بدون سرما، مفرد و واحد ’عوران’. (از اقرب الموارد). رجوع به عوران شود
لغت نامه دهخدا
(شو /شَ / شُو)
گل کازیره و گل کافشه. (ناظم الاطباء). گل کازیره. (منتهی الارب). گل کاجیره. خشکدانه و گل آن. (یادداشت مؤلف). معصفر. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شوران شود، جوانه های محوری در درختان مثمر گاهی مولد ساقه و برگ و گاهی مولد غنچه و گل میباشند و گاهی هم جوانه های مخلوط در آنها دیده میشود. ساقه های یک سالۀ این نباتات معمولاً رشد و نمو قابل ملاحظه می کند و طویل میگردد و در بین باغبانان شوران نامیده میشود. (گیاهشناسی ثابتی ص 222)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
گل کازیره و گل کافشه. (ناظم الاطباء). گل کاجیره
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است نزدیک مدینه که آب باران بسیار دارد. (منتهی الارب)
حره شوران، یکی از سنگستانهای حجاز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آب شور، آبی شور، آب که نمک دارد، (یادداشت مؤلف)، شورابه، آب نمکین و شورمزه، (ناظم الاطباء) :
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود، شود سمائی،
ناصرخسرو،
اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم،
ناصرخسرو،
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست
چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا،
ناصرخسرو،
تا فزایدکوری از شوراب ها
زانکه آب شور بفزاید عمی،
مولوی
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان، (یادداشت مؤلف)
نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان ’سولان’ باشد، (از معجم البلدان)
نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد، (یادداشت مؤلف)
قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است، (یادداشت مؤلف)
نام یکی از بلوکات ساری به مازندران، (ترجمه سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 83)
رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد، (یادداشت مؤلف)
دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس، (فارسنامۀ ناصری)
نام محلی به شمال مروارید در فارس، (فارسنامۀ ناصری)
سه فرسخ جنوبی ارسنجان است، (فارسنامۀ ناصری)
نام شهری به روم، نوشیروان آن را گشوده است، (فهرست شاهنامۀ ولف) :
چنین تا بیامد بدان شارسان
که شوراب بد نام آن کارسان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تأنیث اشوه. زن زشت ترشروی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن زشتروی. (مهذب الاسماء) ، زن نیکوروی (از اضداد) ، زن شوم نامبارک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اسب دراز نیکومنظر یا گشاده دهان گشاده منخرین و این صفت نیکوست در آن. (منتهی الارب). اسب فراخ دهن. (مهذب الاسماء). یا اسب تنگ دهان (از اضداد). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دجله العوراء، دجلۀ بصره راگویند. (از معجم البلدان). شعبه ای از دجله که از مکان کنونی شهر بصره میگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقور، فراخ. وسیع: دارقوراء، خانه فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت از حور و مؤنث احور است. (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیست، بلکه با استعاره بر او اطلاق گردد. (منتهی الارب).
- عین حوراء، چشمی سپیدۀ سخت سپید و همچنان سیاهۀ سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، داغ مدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عاشوراء. (منتهی الارب). روز دهم یا نهم محرم. (ناظم الاطباء). رجوع به عاشورا و عاشوراء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درخت و هرچه ساق دارد از نبات، و ارض شجراء، زمین درختناک. واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجره است بر قیاس: قصبه و قصباء و طرفه و طرفاء. (منتهی الارب). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است. و آن به معنی زمین پردرخت است و جایی که درخت در هم فرورفته چون جنگل و مقابل آن مرداء است. (از اقرب الموارد). درختستان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
شهری است به دمشق و ثوری بقصر هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چاه مغاک دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قدح. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : رمی بالزوراء. (اقرب الموارد) ، آوندی از نقره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظرف نقره. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوراب
تصویر شوراب
آب شور، آب نمکین و شور و شورمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوران
تصویر شوران
گل کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکاء
تصویر شوکاء
چادر درشت بافته، جامه درشت از نوی
فرهنگ لغت هوشیار
ترشروی زن، خوشروی زن از واژگان دو پهلو، سبز گام مرخشه: زن، گشاده دهن اسب، تنگدهن: اسپ از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوراء
تصویر قوراء
یک چشمی: زن، باغ گرد، فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
((زَ یا زُ))
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوراء
تصویر حوراء
زن سیاه چشم، زن بهشتی
فرهنگ فارسی معین