جدول جو
جدول جو

معنی شودکان - جستجوی لغت در جدول جو

شودکان
(شَ دَ)
دام صیاد، اسلحه ای از قبیل شمشیر و گرز و کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادکان
تصویر شادکان
(پسرانه)
کامیاب، کامروا، خوشحال، شادمان، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
(پسرانه)
خوشحال، مسرور، نام برادر شیرویه، پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بودیان
تصویر بودیان
(پسرانه)
نام یکی از قبایل ماد (نگارش کردی: بودیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکام
تصویر خودکام
خودرای، کسی که به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادوان
تصویر شادوان
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شاروان، شادربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
خاندان، خانواده، خانمان، تبار، قبیله، دوده، دودخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، گولخن، تون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اودکلن
تصویر اودکلن
مادۀ عطری مرکب از آب، الکل و اسانس های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
شاد و خوشحال، خوش و خرم، با شادی و خوشحالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوکدان
تصویر دوکدان
جای گذاشتن دوک در ماشین نخ ریسی، جعبه ای که در آن دوک های نخ ریسی را بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
شادمان، کامران، کامروا، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
یاقوت ذیل شادکان شهری در نواحی خوزستان معرفی کرده است. (معجم البلدان). نام جدید فلاحیه. در حدود یکصدو پنجاه قریه و آبادی دارد و سابقاً نام یکی از دو قسمت فلاحیه بود که یکی را جراحی و دیگری را شادکان مینامیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جایگاهی است در شعر امروءالقیس. (از معجم البلدان)
موضعی است به بحرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دیهی است از دهستان دربقاضی، بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور، جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است، 175 تن جمعیت دارد، آب آن از قنات، محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
خوشوقت، خرم، شادمنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال شادمان شادخوار، کامروا کامران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوکدان
تصویر خوکدان
محلی که خوکان را درد آن نگهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن آتشدان گرمابه تون حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زودکین
تصویر زودکین
کسی که زود عداوت و دشمنی نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگان
تصویر رودگان
نهری که از جویبارهای متعدد تشکیل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکدان
تصویر دوکدان
جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند (در چرخ جراب بافی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
سلاله، نسل، طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکان
تصویر شوکان
فرانسوی بر خورنده زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن، آتشدان گرمابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکام
تصویر خودکام
خودسر، خودرای، هوی پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
((دِ))
خاندان، طایفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
((نِ))
شاد، شادان، خوشحال، از روی شادی با خوشحالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
مسرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره