جدول جو
جدول جو

معنی شودن - جستجوی لغت در جدول جو

شودن
(مَ لِ نِ / نَ دَ)
بمعنی شدن. (برهان). رفتن و روانه شدن. کوچ کردن، مردن. (از ناظم الاطباء) ، فارغ گشتن، بردن، رفع کردن، برداشتن، محو کردن، حک کردن و تراشیدن، کم شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن:
گفتا نزدم بتی بدیع رسیده ست
قدر همه نیکوان و عز بتان شود.
خسروی.
رجوع به شدن شود
لغت نامه دهخدا
شودن
کوچ کردن، فارغ گشتن، رفع کردن
تصویری از شودن
تصویر شودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوان
تصویر شوان
(پسرانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بودن
تصویر بودن
برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود،
وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود
توقف کردن،
ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود،
در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام،
باقی بودن، زنده ماندن
گذشتن زمان، سپری شدن
اتفاق افتادن، روی دادن
فرا رسیدن
شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومن
تصویر شومن
کسی که برنامه ای را در تلویزیون و مانند آن اجرا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کودن
تصویر کودن
کند فهم، کم عقل، احمق، کنایه از تنبل، یابو، اسب کندرو، فیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخودن
تصویر شخودن
خراشیدن، مجروح کردن، برای مثال من همانم که مرا روی همی اشک شخود / من همانم که مرا دست همی جامه درید (فرخی - ۴۳۷)، به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم / نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم (کسائی - ۴۰)
به ناخن کندن، ریش کردن، خراشیدن با ناخن یا دندان، برای مثال بکندند موی و شخودند روی / از ایران برآمد یکی هوی هوی (فردوسی - ۱/۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودن
تصویر سودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
سفتن، ساییدن، نرم کردن چیزی، کوبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوان
تصویر شوان
شبان، چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
باز کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَ دَ)
گشودن. باز کردن. کشادن. گشادن. (از ناظم الاطباء). رجوع به گشودن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
گشادن. باز کردن. واکردن. افتتاح:
نبست ایچ در داور بی نیاز
کز آن به دری نیز نگشود باز.
فردوسی.
چنین گفت رستم به ایرانیان
که اکنون بباید گشودن میان.
فردوسی.
دری بر تو نخواهد زین گشودن
نه معنی خواهدت زین رخ نمودن.
ناصرخسرو.
مبین در نقش گردون کآن خیال است
گشودن بند این مشکل محال است.
نظامی.
، به مجاز، روشن کردن. توضیح دادن. حل کردن. مسئله یا معما و جز آن: اگر نه او (ابوحنیفه) راه اجتهاد بنمودی در همه جهان که مسئله بگشودی و خوان مسلمانی او نهاد و مسائل او گشاید دیگران تصرف کردند. (راحه الصدور راوندی). مسایلی که او بگشود نتایج وصی بود. (راحه الصدور راوندی).
حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
حافظ.
، بمجاز، فرج حاصل آمدن. فتوح پیدا آمدن: از ایشان چیزی نمی گشود و راحتی نمی بود، من نیز سر در کنج عزلت کشیدم. (راحه الصدور).
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم.
حافظ.
، از هم باز کردن و به مجاز دریدن. پاره کردن:
امروزبامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده.
کسایی.
برای تمام معانی رجوع به گشادن و گشانیدن شود.
- ابر برگشودن، پراکنده شدن. متلاشی شدن:
نبینی ابر پیوسته برآید
چو باران زو ببارد برگشاید.
(ویس و رامین).
- دست گشودن، در بیعت، آماده شدن برای پذیرفتن آن: این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام... عهد خداست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
- دهن گشودن، دهن باز کردن:
به جام هیچ بزرگی شبی نبردم دست
به نان هیچ کریمی دهن بنگشودم.
ظهیرالدین فاریابی.
- راه برگشودن، راه باز کردن:
چو گرسیوز آمد بنزدیک شاه
بفرمود تا برگشودند راه.
فردوسی.
- گوش دل گشودن، از ته دل گوش دادن. کاملا\’ توجه و دقت کردن:
نشنود گفتارهاشان جز کسی
کز خرد بگشود گوش دل تمام.
ناصرخسرو.
- لب گشودن، کنایه از سخن راندن. حرف زدن:
از تلخی سؤال کریمی که واقف است
فرصت به لب گشودن سایل نمی دهد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ شُ دَ)
شستن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
پیراستن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمرید، خشودن و برگ دور کردن از درخت. خضد، خشودن خار درخت را و بریدن. قلف، خشودن. (منتهی الارب) ، مجازاً تنریه کردن و تبرئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شادن
تصویر شادن
آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوان
تصویر شوان
کنور (انبار غله) شبان چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوون
تصویر شوون
جمع شان
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیدن بناخن کندن، آذردن، فراهم آوردن جمع کردن، خراشیده شدن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودن
تصویر سودن
لمس، مالیدن، کوبیدن، ریز کردن، سفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودن
تصویر اودن
نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودن
تصویر بودن
هستی داشتن، وجود داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشودن
تصویر کشودن
گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشودن
تصویر پشودن
بانگ زدن و زجر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
((گُ دَ))
باز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
((خُ یا خَ دَ))
بریدن شاخه های زیادی درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشودن
تصویر پشودن
((پَ دَ))
بانگ زدن و طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوند
تصویر شوند
علت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سودن
تصویر سودن
تماس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کودن
تصویر کودن
احمق
فرهنگ واژه فارسی سره