جدول جو
جدول جو

معنی شوخگینی - جستجوی لغت در جدول جو

شوخگینی
شوخگنی، حالت و چگونگی شوخگین، ناپاکی و آلودگی و وسخ گرفتگی اندام عموماً و ستبری و سختی دست و پا از بسیاری کار و پینه بستگی آنها خصوصاً، (ناظم الاطباء)، رجوع به معانی شوخ شود
لغت نامه دهخدا
شوخگینی
چرکینی چرک آلودگی
تصویری از شوخگینی
تصویر شوخگینی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرمگینی
تصویر شرمگینی
خجلت، شرمندگی، شرمساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوخگن
تصویر شوخگن
چرکن، چرکین، چرک آلوده. شوخناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوخگنی
تصویر شوخگنی
چرکینی، چرک آلودگی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شرمساری. خجالت. خجلت. شرمندگی. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). خفر. (منتهی الارب). خفاره. (منتهی الارب). حیا. خجولی. باحیایی: سرمایۀ همه نیکیها اندر دانش و ادب است خاصه ادب نفس و تواضع و... و شرمگینی. (قابوسنامه ص 37).
به گرم چشمی من در نظارۀ معنی
به شرمگینی من در افادۀ اشعار.
عرفی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به شرمگین شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
شوخگین. پلید و چرکن. (لغت فرس اسدی). دارای شوخ. چرکین. چرک. درن. دنس. (یادداشت مؤلف). پلید. (صحاح الفرس). دنس. (نصاب). چرکن. (برهان) (آنندراج). جامه و بدن که پرچرک باشد. (از غیاث اللغات) : مروان یک سال درنگ کرد آنجا (بر در قلعه) ، چون اندرماند و هیچ حیلت ندانست برخاست و سر و تن را بشست و مرگ را بیاراست، پس جامۀ طباخ بپوشید و عمامۀ شوخگن اندر سر بست. (ترجمه طبری بلعمی).
شده میراث ز جدانش از دیرینه
شوخگن گشته از شنبه و آدینه.
منوچهری.
هم از اینسان به عید خواهی رفت
شوخگن جبه چارکن دستار.
مسعودسعد.
کیمخت نافه را که حقیر است و شوخگن
عزت بدان کنند که پر مشک اذفر است.
سعدی.
- شوخگن شدن، آلوده شدن به شوخ. چرکین شدن. توسخ. تدنس. طفس. دنس. طفاسه. وسخ. وضر. طبع. (تاج المصادربیهقی). توسخ. تدنس. (المصار زوزنی).
- شوخگن کردن، آلوده کردن به شوخ. چرکین کردن. توسیخ. (المصادر زوزنی).
- شوخگن گردانیدن، آلودن به شوخ. چرکین گردانیدن. ایساخ. ادران. (تاج المصادر بیهقی).
، ناخالص و درآمیخته. آلوده به مواد هیچکاره. ناسره: و چنین میگویند که چون کافور از درخت بیرون کنند شوخگن باشد... و بازرگانان آن را بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
شوخگن، (المعجم)، شوخگن که چرکن باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، چرکین، (ناظم الاطباء)، واقح، (منتهی الارب)، دنس، چرک، چرگن، ناپاک، (یادداشت مؤلف)، پلید و چرکن، (لغت فرس اسدی) :
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار،
منجیک،
موی ژولیده ای بسر دارد
شوخگین جامه ای ببر دارد،
طیان،
- شوخگین شدن، درن، وسخ، وضر، (یادداشت مؤلف)،
، دست و پای سخت و درشت شده و پینه بسته، ریشی که از آن ریم پالاید، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
حالت و چگونگی شوخگن. چرکی. چرک گنی. (یادداشت مؤلف). دنس. چرکنی. ریمناکی. (زمخشری). و رجوع به شوخ و چرک شود
لغت نامه دهخدا
شوخگین، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شوخگین شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ظاهراً از ’گوش’ فارسی و ’چی’ ترکی، شنونده و مستمع، (آنندراج)، جاسوس، (آنندراج)، خبرگیر و خبردهنده، (ناظم الاطباء)، نگهبان، (آنندراج)، پاسبان و نگهبان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کم بها و کم قیمت و ارزان، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوخگن
تصویر شوخگن
چرکین چرکن چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگنی
تصویر شوخگنی
چرکینی چرک آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگین
تصویر شوخگین
چرکین چرکن چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگین
تصویر شوخگین
چرکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخگن
تصویر شوخگن
((گِ))
شوخگین
فرهنگ فارسی معین
آلودگی، قذرات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرک آلود، چرکین، شوخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد