جدول جو
جدول جو

معنی شوخگنی - جستجوی لغت در جدول جو

شوخگنی
چرکینی، چرک آلودگی
تصویری از شوخگنی
تصویر شوخگنی
فرهنگ فارسی عمید
شوخگنی
(گِ)
حالت و چگونگی شوخگن. چرکی. چرک گنی. (یادداشت مؤلف). دنس. چرکنی. ریمناکی. (زمخشری). و رجوع به شوخ و چرک شود
لغت نامه دهخدا
شوخگنی
چرکینی چرک آلودگی
تصویری از شوخگنی
تصویر شوخگنی
فرهنگ لغت هوشیار
شوخگنی
آلودگی، قذرات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوخی
تصویر شوخی
مزاح، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمگنی
تصویر شرمگنی
شرمگینی، خجلت، شرمندگی، شرمساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوخگن
تصویر شوخگن
چرکن، چرکین، چرک آلوده. شوخناک
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
شوخگین. پلید و چرکن. (لغت فرس اسدی). دارای شوخ. چرکین. چرک. درن. دنس. (یادداشت مؤلف). پلید. (صحاح الفرس). دنس. (نصاب). چرکن. (برهان) (آنندراج). جامه و بدن که پرچرک باشد. (از غیاث اللغات) : مروان یک سال درنگ کرد آنجا (بر در قلعه) ، چون اندرماند و هیچ حیلت ندانست برخاست و سر و تن را بشست و مرگ را بیاراست، پس جامۀ طباخ بپوشید و عمامۀ شوخگن اندر سر بست. (ترجمه طبری بلعمی).
شده میراث ز جدانش از دیرینه
شوخگن گشته از شنبه و آدینه.
منوچهری.
هم از اینسان به عید خواهی رفت
شوخگن جبه چارکن دستار.
مسعودسعد.
کیمخت نافه را که حقیر است و شوخگن
عزت بدان کنند که پر مشک اذفر است.
سعدی.
- شوخگن شدن، آلوده شدن به شوخ. چرکین شدن. توسخ. تدنس. طفس. دنس. طفاسه. وسخ. وضر. طبع. (تاج المصادربیهقی). توسخ. تدنس. (المصار زوزنی).
- شوخگن کردن، آلوده کردن به شوخ. چرکین کردن. توسیخ. (المصادر زوزنی).
- شوخگن گردانیدن، آلودن به شوخ. چرکین گردانیدن. ایساخ. ادران. (تاج المصادر بیهقی).
، ناخالص و درآمیخته. آلوده به مواد هیچکاره. ناسره: و چنین میگویند که چون کافور از درخت بیرون کنند شوخگن باشد... و بازرگانان آن را بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شوکان که شهرکی است میان ابیورد و سرخس. (از انساب سمعانی). رجوع به شوکان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به شومان از بلاد صغانیان است از مرز مسلمین، (از انساب سمعانی) :
خبرت هست که در شهر بخارا سی سال
خرزه خوردی به یکی خربزۀ شومانی،
سوزنی،
رجوع به شومان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد:
ای سوختۀ سوختۀ سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.
(منسوب به خیام).
خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.
سلمان ساوجی.
- امثال:
در مسجد نه کندنی است نه سوختنی است
لغت نامه دهخدا
(گِ)
صفت و حالت دوسگن. دوسگینی. لزوجت. چسبندگی. دوسندگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسگن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حالت و چگونگی شبخون. راهزنی و غارت در شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ گِ)
حیا. تنک رویی. شرمگینی. شرمندگی. شرمساری. باحیایی. حجب. (یادداشت مؤلف) :
از این بنده نوازی و از این عذرپذیری
از این شرمگنی نیکخویی خوب خصالی.
فرخی.
شرمگنی نتیجۀ ایمان است و بینوایی نتیجۀ شرمگنی. (از قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قابل دوختن. درخور دوخت. رفوپذیر. وصله پذیر. شایستۀ رقعه زدن. (از یادداشت مؤلف) :
این خرقۀ صدپارۀ ما دوختنی نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
شوخگن، (المعجم)، شوخگن که چرکن باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، چرکین، (ناظم الاطباء)، واقح، (منتهی الارب)، دنس، چرک، چرگن، ناپاک، (یادداشت مؤلف)، پلید و چرکن، (لغت فرس اسدی) :
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار،
منجیک،
موی ژولیده ای بسر دارد
شوخگین جامه ای ببر دارد،
طیان،
- شوخگین شدن، درن، وسخ، وضر، (یادداشت مؤلف)،
، دست و پای سخت و درشت شده و پینه بسته، ریشی که از آن ریم پالاید، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شوخگنی، حالت و چگونگی شوخگین، ناپاکی و آلودگی و وسخ گرفتگی اندام عموماً و ستبری و سختی دست و پا از بسیاری کار و پینه بستگی آنها خصوصاً، (ناظم الاطباء)، رجوع به معانی شوخ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
شبانی. چوپانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شوان و شبانی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شانیه، به معنی نوعی از کشتی. (از اقرب الموارد). رجوع به شانیه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
شوخگن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شوخگن شود
لغت نامه دهخدا
شوخگین، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شوخگین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوانی
تصویر شوانی
شبانی چوپانی
فرهنگ لغت هوشیار
گستاخی بی شرمی بی حیایی، خوشی عشرت، مزاح هزل. مقابل جد جدی. یا شوخی نیست. سهل نیست آسان نیست: اداره یک مملکت شوخی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگن
تصویر شوخگن
چرکین چرکن چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگین
تصویر شوخگین
چرکین چرکن چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگینی
تصویر شوخگینی
چرکینی چرک آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگن
تصویر شوخگن
((گِ))
شوخگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخگین
تصویر شوخگین
چرکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخی
تصویر شوخی
گستاخی، بی شرمی، خوشی، عشرت، مزاح، هزل، مقابل جدی
شوخی خرکی: کنایه از شوخی دور از ادب و نزاکت
با کسی شوخی داشتن: با او صمیمی بودن، سر به سر او گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخی
تصویر شوخی
مزاح
فرهنگ واژه فارسی سره
چرک آلود، چرکین، شوخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد