- شوحه
- غلیواج موشگیر
معنی شوحه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درخت بزرگ پر شاخ و بال و پر سایه
هاوندش مونث شبح تیرتاک (تیرطاق)، پای بنداسپ
قطعه گوشت پاره گوشت. یا شرحه شرحه. پاره پاره قطعه قطعه
گام، درون
فراخی، گزیر چاره
غوره خرما، سرخ و سپید، پستان ماده سگ
درخت کمان
ترفند
جمع شاه، گوسپندان پوست سر
بر باد رفته داراک نیست شده اندک اندکی
زشتی، دوری
فرانسوی تکان خوردن، بر خوردن، به هم خوردن تک از شوک سر نیزه زینه سر تیز، توان، نیش نیش کژدم، دفتین شانه جولاهگان، چنگال خوراک خوری، سیخک پای خروس، (با این آرش در فارسی به کار می رود) : برفره فرهت داب شکوه واحد شوک یکی خار. یا شوکه بیضا. باد آورد، کنگر خر
پینه و آبله ای که بر دستو پا به سبب کار کردن و راه رفتن به هم رسد
آماس پهلو (ذات الجنب)، شکمدرد، جهیدن رگ
طلا یا نقره که آنرا گدازند و در ناوچه ریزند شمش شفشه، هرچیز شبیه بشمش، لوح چیز طولانی و کوتاه (مانند لوح مزار محراب مسجد تخته حمام)، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود، ریزه هر چیز، پشته بلندی
راه ساخته و پرداخته، جاده هموار
جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود
قطعۀ گوشت، پارۀ گوشت
شرحه شرحه: پاره پاره، قطعه قطعه
شرحه شرحه: پاره پاره، قطعه قطعه
ویژگی کسی که دچار شوک شده
شوکه شدن: دچار شوک شدن
شوکه شدن: دچار شوک شدن
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه
ویژگی جادۀ هموار و شن ریزی شده
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل
شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
آنچه در مراسم سوگواری و عزاداری خوانده می شود، گریه و زاری و شیون بر مرده، مویه
جای ریختن خاکروبه و آشغال در کنار کوچه یا محل دیگر
درخت تناور، درخت بزرگ پرشاخ و بال و پرسایه، سایبان بزرگ
ناوچۀ آهنی که سیم و زر گداخته را در آن می ریزند تا شمش شود
بیان، مصیبت، زاری بر مرده، ندبه
خشم بر افروختگی
یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند
((ش))
فرهنگ فارسی معین
طلا یا نقره که آن را گدازند و در ناوچه ریزند، هرچیز شبیه شمش، هر چیز طولانی وکوتاه، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود، ریزه هر چیز