ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است. (برهان) (آنندراج). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است از ’آزتات پتاس’ و این جسم را در هندوستان و مصر پس از آنکه موسم باران گذشت از سطح زمین میگیرند، ولی در ایران از کنار دیوارهای خرابه و مرطوب به دست می آورند و مخصوصاً در کرمان چندین کار خانه شوره سازی موجود است. (ناظم الاطباء). در اصطلاح شیمی، جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها حاصل شود و آن را مصنوعاً هم تهیه کنند و برای ساختن باروت بکار رود. ازتات پتاسیم. شوره قلمی. شورج (معرب). (فرهنگ فارسی معین). ازتاتهای طبیعی که در قدیم بطور کلی معروف به شوره بودند بصورت ژیزمان وجود دارند و قبل از کشف طریقۀ سنتزاسید ازتیک تنها منبع تهیۀ این اسید بودند، فعلاً هم بعلت وجود ’ید’ از استخراج ازتات سدیم ژیزمان خیلی کاسته نشده است. در بعضی نقاط دیگر مثل مصر و ایران، سطح زمین یا دیوارها بعد از باران از یک گرد سفیدرنگی پوشیده میشود که همان ازتات کلسیم می باشد... (شیمی عمومی معدنی فضل اﷲ شیروانی ج 1 ص 270). و نیز رجوع به کتاب شیمی معدنی هاشم بری شود: و از او (بخارا) بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین و شوره خیزد که به جایها ببرند. (حدود العالم). از نمک رنگ او گرفته غبار خاکش ازگرد شوره گشته شخار. عنصری. بی علم عمل چون درم قلب بود زود رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار. ناصرخسرو. ، خاک شور. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شوره زار. نمکزار. زمین باشوره. نمکسار: هر آنگه که دانا بود پرشتاب چه دانش مر او را چه در شوره آب. فردوسی. زمین زراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی. شوره ست سفیه و سفله در شوره هشیار هگرز تخم کی کارد. ناصرخسرو. درد بی علم تخم در شوره ست علم بی درد سنگ در کوره ست. سنائی. به باد قهر ببرد ز سنگ خاره سکون به آب لطف برآرد ز شوره مهرگیاه. انوری. گیتی اهل وفانخواهد شد شوره آب روان نخواهد داد. خاقانی. موکب ابر چون به شوره رسد قطره هابر سراب میچکدش. خاقانی. در عجم ازداد تست بیشه ریاض النعیم در عرب از یاد تست شوره حیاض النعیم. خاقانی. بسا تشنه که بر پندار بهبود فریب شوره ای کردش نمک سود. نظامی. بسی راند بر شوره و سنگلاخ گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ. نظامی. مکن با بدان نیکی ای نیکبخت که در شوره نادان نشاند درخت. سعدی. - شوره بیابان، بیابان شوره زار: مبادا کس که از زن مهر جوید که در شوره بیابان گل نروید. (ویس و رامین). ، زمین نمناک. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج)، خاک نمناک که شوری داشته باشد. (رشیدی). زمین بی حاصل و بی بر. (از ناظم الاطباء). کنایه از زمین بی حاصل. (فرهنگ فارسی معین). شوره زار: نه شگفت ار ز فر دولت تو روید از شوره پیش تو شمشاد. فرخی. در شوره کسی تخم نکارد. عنصری. کی گیرد پند جاهل از تو در شوره نهال چون نشانی. ناصرخسرو. بر شوره مریز آب خوش ایرا نایدت بکار چون بیاغارد. ناصرخسرو. همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. ، کلی و کچلی. (ناظم الاطباء). خشکی سفیدرنگ که بر سر کچل باشد مانند شوره. (رشیدی). سبوسه. سبوسۀ سر. پوسه. ابریه. حزاز. نخالۀ سر. نخالۀ رأس. هبریه. شورۀ سر، پاره های خرد سپیدرنگ که از زیر موی سر و جز آن ریزد. شورۀ موی. ذرات و پوست جداشده از بشره. (یادداشت مؤلف). سفیدی است که برسرهای کچل می باشد. (انجمن آرا) : ز سر کدام کچل شوره ریخت وز کون ریخ که باشدت ز پی شوره آهک و زرنیخ. شریف تبریزی. سران کچل شوره آرد ببار نگون طاسی افتاده در شوره زار. سراج الدین راجی. - شورۀ سر، کک و مکی که بر روی سر نشیند. (فرهنگ فارسی معین). ، برص ابیض. (ناظم الاطباء)، انبار خاک و سرگین بود. (اوبهی)، بازار اسب فروشی، جریان آب، قسمی از بهی و سفرجل، آشیانۀ زنبور عسل، نمی و نمناکی. تری. (ناظم الاطباء)
از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است. (برهان) (آنندراج). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است از ’آزتات پتاس’ و این جسم را در هندوستان و مصر پس از آنکه موسم باران گذشت از سطح زمین میگیرند، ولی در ایران از کنار دیوارهای خرابه و مرطوب به دست می آورند و مخصوصاً در کرمان چندین کار خانه شوره سازی موجود است. (ناظم الاطباء). در اصطلاح شیمی، جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها حاصل شود و آن را مصنوعاً هم تهیه کنند و برای ساختن باروت بکار رود. ازتات پتاسیم. شوره قلمی. شورج (معرب). (فرهنگ فارسی معین). ازتاتهای طبیعی که در قدیم بطور کلی معروف به شوره بودند بصورت ژیزمان وجود دارند و قبل از کشف طریقۀ سنتزاسید ازتیک تنها منبع تهیۀ این اسید بودند، فعلاً هم بعلت وجود ’ید’ از استخراج ازتات سدیم ژیزمان خیلی کاسته نشده است. در بعضی نقاط دیگر مثل مصر و ایران، سطح زمین یا دیوارها بعد از باران از یک گرد سفیدرنگی پوشیده میشود که همان ازتات کلسیم می باشد... (شیمی عمومی معدنی فضل اﷲ شیروانی ج 1 ص 270). و نیز رجوع به کتاب شیمی معدنی هاشم بری شود: و از او (بخارا) بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین و شوره خیزد که به جایها ببرند. (حدود العالم). از نمک رنگ او گرفته غبار خاکش ازگرد شوره گشته شخار. عنصری. بی علم عمل چون درم قلب بود زود رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار. ناصرخسرو. ، خاک شور. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شوره زار. نمکزار. زمین باشوره. نمکسار: هر آنگه که دانا بود پرشتاب چه دانش مر او را چه در شوره آب. فردوسی. زمین زراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی. شوره ست سفیه و سفله در شوره هشیار هگرز تخم کی کارد. ناصرخسرو. درد بی علم تخم در شوره ست علم بی درد سنگ در کوره ست. سنائی. به باد قهر ببرد ز سنگ خاره سکون به آب لطف برآرد ز شوره مهرگیاه. انوری. گیتی اهل وفانخواهد شد شوره آب روان نخواهد داد. خاقانی. موکب ابر چون به شوره رسد قطره هابر سراب میچکدش. خاقانی. در عجم ازداد تست بیشه ریاض النعیم در عرب از یاد تست شوره حیاض النعیم. خاقانی. بسا تشنه که بر پندار بهبود فریب شوره ای کردش نمک سود. نظامی. بسی راند بر شوره و سنگلاخ گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ. نظامی. مکن با بدان نیکی ای نیکبخت که در شوره نادان نشاند درخت. سعدی. - شوره بیابان، بیابان شوره زار: مبادا کس که از زن مهر جوید که در شوره بیابان گل نروید. (ویس و رامین). ، زمین نمناک. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج)، خاک نمناک که شوری داشته باشد. (رشیدی). زمین بی حاصل و بی بر. (از ناظم الاطباء). کنایه از زمین بی حاصل. (فرهنگ فارسی معین). شوره زار: نه شگفت ار ز فر دولت تو روید از شوره پیش تو شمشاد. فرخی. در شوره کسی تخم نکارد. عنصری. کی گیرد پند جاهل از تو در شوره نهال چون نشانی. ناصرخسرو. بر شوره مریز آب خوش ایرا نایدت بکار چون بیاغارد. ناصرخسرو. همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. ، کلی و کچلی. (ناظم الاطباء). خشکی سفیدرنگ که بر سر کچل باشد مانند شوره. (رشیدی). سبوسه. سبوسۀ سر. پوسه. ابریه. حَزاز. نخالۀ سر. نخالۀ رأس. هبریه. شورۀ سر، پاره های خرد سپیدرنگ که از زیر موی سر و جز آن ریزد. شورۀ موی. ذرات و پوست جداشده از بشره. (یادداشت مؤلف). سفیدی است که برسرهای کچل می باشد. (انجمن آرا) : ز سر کدام کچل شوره ریخت وز کون ریخ که باشدت ز پی شوره آهک و زرنیخ. شریف تبریزی. سران کچل شوره آرد ببار نگون طاسی افتاده در شوره زار. سراج الدین راجی. - شورۀ سر، کک و مکی که بر روی سر نشیند. (فرهنگ فارسی معین). ، برص ابیض. (ناظم الاطباء)، انبار خاک و سرگین بود. (اوبهی)، بازار اسب فروشی، جریان آب، قسمی از بهی و سفرجل، آشیانۀ زنبور عسل، نمی و نمناکی. تری. (ناظم الاطباء)
اصلاً عبری و بمعنی خل و دیوانه است و شاید اصلاً با شیدای فارسی از یک ریشه باشد. در زبان فارسی این لغت به همین معنی در بین بازاریان و همسایگان محلۀ کلیمیان و کسانی که با این اقلیت دینی حشر و نشر دارند مستعمل است. در کرمانشاه ’شیت’ بر وزن چیت به همین معنی است و محتمل است که از همان ریشه گرفته شده باشد. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
اصلاً عبری و بمعنی خل و دیوانه است و شاید اصلاً با شیدای فارسی از یک ریشه باشد. در زبان فارسی این لغت به همین معنی در بین بازاریان و همسایگان محلۀ کلیمیان و کسانی که با این اقلیت دینی حشر و نشر دارند مستعمل است. در کرمانشاه ’شیت’ بر وزن چیت به همین معنی است و محتمل است که از همان ریشه گرفته شده باشد. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
صمغالاسرار. نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوۀ آن سبزرنگ و به بلاذر ماند. (از ترجمه ابن البیطار لکلرک ج 2 ص 352 مفردات عربی ابن البیطار ص 74)
صمغالاسرار. نام درختی است که در سواحل دریای حجاز روید و شبیه به درخت غار است و میوۀ آن سبزرنگ و به بلاذر ماند. (از ترجمه ابن البیطار لکلرک ج 2 ص 352 مفردات عربی ابن البیطار ص 74)
لوترا. (جهانگیری). لوتر. (برهان) : همیشه تا که بودزیف زشت و دخ نیکو به لفظ لوتره گویان یاوه گوی کرخ ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف ز بخت باد همه کار دوستان تو دخ. سوزنی
لوترا. (جهانگیری). لوتر. (برهان) : همیشه تا که بودزیف زشت و دخ نیکو به لفظ لوتره گویان یاوه گوی کرخ ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف ز بخت باد همه کار دوستان تو دخ. سوزنی
روناس. (ناظم الاطباء). روناس که بدان چیزها سرخ کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). شطیبه گیاهی است که در علاج نواصیر بکار است. (یادداشت مؤلف). رجوع به روناس شود
روناس. (ناظم الاطباء). روناس که بدان چیزها سرخ کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). شُطَیبَه گیاهی است که در علاج نواصیر بکار است. (یادداشت مؤلف). رجوع به روناس شود
دوایی است که آنرا بیونانی سرخیوس و لبذیون خوانند، و معرب آن شیطرج است و به عربی مسواک الراعی خوانند. (برهان). شیترک. شاهتره. شیطرج. رجوع به شاهتره و شیطرج شود
دوایی است که آنرا بیونانی سرخیوس و لبذیون خوانند، و معرب آن شیطرج است و به عربی مسواک الراعی خوانند. (برهان). شیترک. شاهتره. شیطرج. رجوع به شاهتره و شیطرج شود
مربعی که بقدر نیم گز یا بیشتر اززمین ارتفاع دارد ودر باغ ها و در خانه ها میسازند. (از برهان). چبوتره غلط است و بعضی گویند که چبوتره هندی است و فارسی آن چوتره است. (از غیاث اللغات). مربعی را گویند مرتفع از زمین بقدر نیم گز یا بیشتر که بر در باغها و در خانه ها سازند و آن را سکه (سکّو) گویند و این لغت هندی است. (از آنندراج) (انجمن آرا). سکوی مربعی که در خانه ها و در باغها جهت نشستن سازند. (ناظم الاطباء) ، در ترکی بصورت ’چوتور’ بکار رود بمعنی نوک کوچک است. (حواشی برهان)
مربعی که بقدر نیم گز یا بیشتر اززمین ارتفاع دارد ودر باغ ها و در خانه ها میسازند. (از برهان). چبوتره غلط است و بعضی گویند که چبوتره هندی است و فارسی آن چوتره است. (از غیاث اللغات). مربعی را گویند مرتفع از زمین بقدر نیم گز یا بیشتر که بر در باغها و در خانه ها سازند و آن را سُکه (سکّو) گویند و این لغت هندی است. (از آنندراج) (انجمن آرا). سکوی مربعی که در خانه ها و در باغها جهت نشستن سازند. (ناظم الاطباء) ، در ترکی بصورت ’چوتور’ بکار رود بمعنی نوک کوچک است. (حواشی برهان)
دهی است جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، واقع در چهارده هزارگزی باختر ری، سرراه شوسۀ رباط کریم، در جلگه ای معتدل واقع است. جمعیت آن 273 نفر است که دارای مذهب شیعه و زبان فارسی اند. با آب قنات آبیاری میشود. محصولات آن عبارتند ازغلات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی آن زراعت است. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 123)
دهی است جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، واقع در چهارده هزارگزی باختر ری، سرراه شوسۀ رباط کریم، در جلگه ای معتدل واقع است. جمعیت آن 273 نفر است که دارای مذهب شیعه و زبان فارسی اند. با آب قنات آبیاری میشود. محصولات آن عبارتند ازغلات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی آن زراعت است. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 123)
و یفتح علی الضعف (ش ت ر) . انگشت. ج، شناتر، مابین دو انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضای مابین دو انگشت. (ناظم الاطباء)، انگشت زیادی و ذوالشناتر (شش انگشتی) لقب یکی از ملوک حمیر به همین سبب بوده است. (از اقرب الموارد)، گوشواره. (ناظم الاطباء)
و یفتح علی الضعف (ش َ ت َ رَ) . انگشت. ج، شَناتِر، مابین دو انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضای مابین دو انگشت. (ناظم الاطباء)، انگشت زیادی و ذوالشناتر (شش انگشتی) لقب یکی از ملوک حِمْیَر به همین سبب بوده است. (از اقرب الموارد)، گوشواره. (ناظم الاطباء)
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی
بقیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود: در زمان خادم برون آمد ز در تا خرد او جمله حلوا را بزر گفت: او را گوتر و حلوا بچند ک گفت: کودک نیم دینار و ادند. (مثنوی)
بقیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود: در زمان خادم برون آمد ز در تا خرد او جمله حلوا را بزر گفت: او را گوتر و حلوا بچند ک گفت: کودک نیم دینار و ادند. (مثنوی)
جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن. در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند، پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر
جسمی است سفید رنگ و شکننده و قابل حل در آب که ترکیبی است از پتاسیم و نیتروژن و اکسیژن. در صنایع شیشه سازی و باروت سازی از آن استفاده می کنند، پوسته های سفید رنگ و ریزی در موی سر