آمیختن. (منتهی الارب). شیاب. (از اقرب الموارد). آمیختن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). آمیختگی. (یادداشت مؤلف) ، بعضی از نحویون آن را در حرکات اصطلاح کرده است که: اما فتحۀ مشوب به کسر، آن فتحۀ قبل از اماله است مانند فتحۀ ’ع’ عابد و عارف زیرا معانی اماله مشوب کردن فتحه به کسره و میل دادن الف به یاء است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، خلط کردن میان فعل و قول، و فی المثل: هو یشوب و یروب، در حق شخصی گویند که میان فعل و قول خلط کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لا شوب و لا روب، کنایه از عدم خلط و غش در خرید و فروش است، یا آنکه کنایه از مبری بودن از عیب در کالای مورد معامله است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، نرم راندن. (منتهی الارب) ، خیانت کردن و فریب دادن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، دفاع کردن از کسی. (از اقرب الموارد)
آمیختن. (منتهی الارب). شیاب. (از اقرب الموارد). آمیختن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). آمیختگی. (یادداشت مؤلف) ، بعضی از نحویون آن را در حرکات اصطلاح کرده است که: اما فتحۀ مشوب به کسر، آن فتحۀ قبل از اماله است مانند فتحۀ ’ع’ عابد و عارف زیرا معانی اماله مشوب کردن فتحه به کسره و میل دادن الف به یاء است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، خلط کردن میان فعل و قول، و فی المثل: هو یشوب و یروب، در حق شخصی گویند که میان فعل و قول خلط کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لا شوب و لا روب، کنایه از عدم خلط و غش در خرید و فروش است، یا آنکه کنایه از مبری بودن از عیب در کالای مورد معامله است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، نرم راندن. (منتهی الارب) ، خیانت کردن و فریب دادن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، دفاع کردن از کسی. (از اقرب الموارد)
شوربا و قولهم: ما له شوب و لا روب، یعنی نیست او را شوربایی و نه شیری. (منتهی الارب). ماله شوب و لا روب، نیست او را مرقی و نه شیری. (از اقرب الموارد). و اقرب الموارد این مثل را بعد از معنای عسل آورده است، اما مهذب الاسماء ’ما له شوب و لا روب’ را چنین ترجمه نموده است: نیست او را نه انگبینی و نه شیری. و لسان العرب شوب را شیر و روب را عسل معنی کرده است، شهد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (یادداشت مؤلف) ، پاره از خمیر، آب یا شیر که به چیزی آمیزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیرۀ گوشت. (ناظم الاطباء).
شوربا و قولهم: ما له شوب و لا روب، یعنی نیست او را شوربایی و نه شیری. (منتهی الارب). ماله شوب و لا روب، نیست او را مرقی و نه شیری. (از اقرب الموارد). و اقرب الموارد این مثل را بعد از معنای عسل آورده است، اما مهذب الاسماء ’ما له شوب و لا روب’ را چنین ترجمه نموده است: نیست او را نه انگبینی و نه شیری. و لسان العرب شوب را شیر و روب را عسل معنی کرده است، شهد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (یادداشت مؤلف) ، پاره از خمیر، آب یا شیر که به چیزی آمیزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیرۀ گوشت. (ناظم الاطباء).
دستار، مندیل، (برهان) (آنندراج)، دستار، شبوب و شکوب نیز گفته اند، (سروری)، دستار، (فرهنگ جهانگیری)، روپاک، عمامه، (یادداشت مؤلف) : سر برهنه که تا نهد به سرم شوب دربستۀ چو خرمن خویش، سوزنی، ، دستمال و رومال، (ناظم الاطباء)
دستار، مندیل، (برهان) (آنندراج)، دستار، شبوب و شکوب نیز گفته اند، (سروری)، دستار، (فرهنگ جهانگیری)، روپاک، عمامه، (یادداشت مؤلف) : سر برهنه که تا نهد به سرم شوب دربستۀ چو خرمن خویش، سوزنی، ، دستمال و رومال، (ناظم الاطباء)
خشبهالخباز. (از تاج العروس). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است. (از اقرب الموارد). چوب نان پز، معرب چوبک. (منتهی الارب). چوبک. چوبه. تیرک. وردنه. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوبک و شوبک شود
خشبهالخباز. (از تاج العروس). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است. (از اقرب الموارد). چوب نان پز، معرب چوبک. (منتهی الارب). چوبک. چوبه. تیرک. وردَنه. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوبک و شوبک شود
نام محلی به شام. (لکلرک ج 1 ص 278). قلعه ای به جنوب بحرالمیت. (از دمشقی). قلعه ای است در اطراف شام در میان عمان و ایله نزدیک کرک و آن بلده ای است کوچک و باغها در آنجا بسیار است و اکثر ساکنان آنجا نصرانی هستند. (از معجم البلدان). نام قلعه ای است که صلیبیها آن را در 509 هجری قمری در شرق عربه در کوههای ’شراه’ برپانمودند. این قلعه مشرف بر راه بیابانی دمشق و حجاز و مصر است و به همین جهت تصرف آن برای مسلمانان و صلیبیها حائز اهمیت بود و صلاح الدین ایوبی در سالهای 1171، 1172، 1182، 1183، 1184 میلادی چندین بار برای تسخیراین قلعه اقدام نمود ولی با شکست مواجه گردید و به تخریب شهرهای اطراف آن اکتفا نمود تا آنکه در سال 1189 میلادی قلعۀ مزبور به تصرف صلاح الدین درآمد. و بعد ازصلاح الدین میان جانشینان وی برای تصرف و حکمرانی بر این قلعه درگیری هایی رخ داد و اکنون قلعۀ شوبک یا شوبش بصورت مخروبه ای افتاده است. رجوع به معجم البلدان، مراصدالاطلاع صفی الدین ج 2 ص 132 و تاریخ ابوالفداءچ اروپا ص 247، و دائره المعارف اسلام و شوبق شود
نام محلی به شام. (لکلرک ج 1 ص 278). قلعه ای به جنوب بحرالمیت. (از دمشقی). قلعه ای است در اطراف شام در میان عمان و ایله نزدیک کرک و آن بلده ای است کوچک و باغها در آنجا بسیار است و اکثر ساکنان آنجا نصرانی هستند. (از معجم البلدان). نام قلعه ای است که صلیبیها آن را در 509 هجری قمری در شرق عربه در کوههای ’شراه’ برپانمودند. این قلعه مشرف بر راه بیابانی دمشق و حجاز و مصر است و به همین جهت تصرف آن برای مسلمانان و صلیبیها حائز اهمیت بود و صلاح الدین ایوبی در سالهای 1171، 1172، 1182، 1183، 1184 میلادی چندین بار برای تسخیراین قلعه اقدام نمود ولی با شکست مواجه گردید و به تخریب شهرهای اطراف آن اکتفا نمود تا آنکه در سال 1189 میلادی قلعۀ مزبور به تصرف صلاح الدین درآمد. و بعد ازصلاح الدین میان جانشینان وی برای تصرف و حکمرانی بر این قلعه درگیری هایی رخ داد و اکنون قلعۀ شوبک یا شوبش بصورت مخروبه ای افتاده است. رجوع به معجم البلدان، مراصدالاطلاع صفی الدین ج 2 ص 132 و تاریخ ابوالفداءچ اروپا ص 247، و دائره المعارف اسلام و شوبق شود
شوبق. شوبج. (یادداشت مؤلف). معرب چوبک. (از اقرب الموارد). چوبی که خمیر را بدان پهن میکنند. وردنه. چوبک، چوب پاسبانان. چوبک، نام گیاه چوبک. (فرهنگ فارسی معین). چغان در تداول مردم قزوین. رجوع به چوبک شود
شوبق. شوبج. (یادداشت مؤلف). معرب چوبک. (از اقرب الموارد). چوبی که خمیر را بدان پهن میکنند. وردنه. چوبک، چوب پاسبانان. چوبک، نام گیاه چوبک. (فرهنگ فارسی معین). چُغان در تداول مردم قزوین. رجوع به چوبک شود
یکی آن شبجه است. دروازۀ بلندبنا. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دروازه ای که بنای آن عالی باشد. (ناظم الاطباء) ، دروازه ها. (از اقرب الموارد). دروازه. (منتهی الارب). و رجوع به شبجه شود
یکی آن شَبَجَه است. دروازۀ بلندبنا. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دروازه ای که بنای آن عالی باشد. (ناظم الاطباء) ، دروازه ها. (از اقرب الموارد). دروازه. (منتهی الارب). و رجوع به شبجه شود