جدول جو
جدول جو

معنی شوبج - جستجوی لغت در جدول جو

شوبج
(بَ)
چوبی که خمیر نان را بدان پهن میکنند. وردنه. چوبک. (ناظم الاطباء). رجوع به چوبک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شورج
تصویر شورج
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، ابقر، فوهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوبک
تصویر شوبک
چوبک، چوب کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوب
تصویر شوب
آمیختن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوب
تصویر شوب
دستمال، مندیل، دستار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ)
معرب شوره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معرب شورۀ فارسی است یعنی بارود. رجوع به شوره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیختن. (منتهی الارب). شیاب. (از اقرب الموارد). آمیختن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). آمیختگی. (یادداشت مؤلف) ، بعضی از نحویون آن را در حرکات اصطلاح کرده است که: اما فتحۀ مشوب به کسر، آن فتحۀ قبل از اماله است مانند فتحۀ ’ع’ عابد و عارف زیرا معانی اماله مشوب کردن فتحه به کسره و میل دادن الف به یاء است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، خلط کردن میان فعل و قول، و فی المثل: هو یشوب و یروب، در حق شخصی گویند که میان فعل و قول خلط کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لا شوب و لا روب، کنایه از عدم خلط و غش در خرید و فروش است، یا آنکه کنایه از مبری بودن از عیب در کالای مورد معامله است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، نرم راندن. (منتهی الارب) ، خیانت کردن و فریب دادن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، دفاع کردن از کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شوربا و قولهم: ما له شوب و لا روب، یعنی نیست او را شوربایی و نه شیری. (منتهی الارب). ماله شوب و لا روب، نیست او را مرقی و نه شیری. (از اقرب الموارد). و اقرب الموارد این مثل را بعد از معنای عسل آورده است، اما مهذب الاسماء ’ما له شوب و لا روب’ را چنین ترجمه نموده است: نیست او را نه انگبینی و نه شیری. و لسان العرب شوب را شیر و روب را عسل معنی کرده است، شهد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (یادداشت مؤلف) ، پاره از خمیر، آب یا شیر که به چیزی آمیزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیرۀ گوشت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
دستار، مندیل، (برهان) (آنندراج)، دستار، شبوب و شکوب نیز گفته اند، (سروری)، دستار، (فرهنگ جهانگیری)، روپاک، عمامه، (یادداشت مؤلف) :
سر برهنه که تا نهد به سرم
شوب دربستۀ چو خرمن خویش،
سوزنی،
، دستمال و رومال، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شوینده، (ناظم الاطباء)، رجوع به شوینده شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صُ بَ)
آلتی است که بدان نان سازند. (منتهی الارب). الذی یرق به العجین. معرب است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
درم خرد سبک. (منتهی الارب). الدرهم الصغیر الخفیف. (اقرب الموارد). ربج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صوت الغنم. (یادداشت مؤلف). صدای گوسپند
لغت نامه دهخدا
البان. (مفردات ضریر انطاکی ص 225)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
شوربا، آهار نساجان. (ناظم الاطباء). رجوع به شوربا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سوبر. حرکه. بهش. زلنفج. برینس. (یادداشت مؤلف). نوعی از بلوط
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خشبهالخباز. (از تاج العروس). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است. (از اقرب الموارد). چوب نان پز، معرب چوبک. (منتهی الارب). چوبک. چوبه. تیرک. وردنه. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوبک و شوبک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شوبک. قلعۀ استواری است در اطراف شام در بین عمان و ایله در نزدیکی کرک. (از معجم البلدان). رجوع به شوبک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام محلی به شام. (لکلرک ج 1 ص 278). قلعه ای به جنوب بحرالمیت. (از دمشقی). قلعه ای است در اطراف شام در میان عمان و ایله نزدیک کرک و آن بلده ای است کوچک و باغها در آنجا بسیار است و اکثر ساکنان آنجا نصرانی هستند. (از معجم البلدان). نام قلعه ای است که صلیبیها آن را در 509 هجری قمری در شرق عربه در کوههای ’شراه’ برپانمودند. این قلعه مشرف بر راه بیابانی دمشق و حجاز و مصر است و به همین جهت تصرف آن برای مسلمانان و صلیبیها حائز اهمیت بود و صلاح الدین ایوبی در سالهای 1171، 1172، 1182، 1183، 1184 میلادی چندین بار برای تسخیراین قلعه اقدام نمود ولی با شکست مواجه گردید و به تخریب شهرهای اطراف آن اکتفا نمود تا آنکه در سال 1189 میلادی قلعۀ مزبور به تصرف صلاح الدین درآمد. و بعد ازصلاح الدین میان جانشینان وی برای تصرف و حکمرانی بر این قلعه درگیری هایی رخ داد و اکنون قلعۀ شوبک یا شوبش بصورت مخروبه ای افتاده است. رجوع به معجم البلدان، مراصدالاطلاع صفی الدین ج 2 ص 132 و تاریخ ابوالفداءچ اروپا ص 247، و دائره المعارف اسلام و شوبق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شوبق. شوبج. (یادداشت مؤلف). معرب چوبک. (از اقرب الموارد). چوبی که خمیر را بدان پهن میکنند. وردنه. چوبک، چوب پاسبانان. چوبک، نام گیاه چوبک. (فرهنگ فارسی معین). چغان در تداول مردم قزوین. رجوع به چوبک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
فریب و مکر. (منتهی الارب). خدیعه، اسم مره است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیاهی را نامند که به تازی عشقه گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
یکی آن شبجه است. دروازۀ بلندبنا. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دروازه ای که بنای آن عالی باشد. (ناظم الاطباء) ، دروازه ها. (از اقرب الموارد). دروازه. (منتهی الارب). و رجوع به شبجه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوبه
تصویر شوبه
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوب
تصویر شوب
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوبج
تصویر صوبج
پارسی تازی گشته چوبک ابزاری که با آن خاز را پهن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبق
تصویر شوبق
پارسی تازی گشته چوبک وردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبک
تصویر شوبک
چوبی که خمیر را بدان پهن کنند وردنه چوبک، چوب پاسبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوب
تصویر شوب
((شَ))
آمیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوبک
تصویر شوبک
((بَ))
چوبی که خمیر را بدان پهن می کنند، وردنه، چوبک، چوب پاسبانان
فرهنگ فارسی معین
شبگرد
فرهنگ گویش مازندرانی