جدول جو
جدول جو

معنی شوایه - جستجوی لغت در جدول جو

شوایه
(شِ یَ)
کباب پزی و بریان پزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شوایه
(شَ /شِ / شُ یَ)
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
شوایه
(شُ یَ)
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شوایه
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوانه
تصویر شوانه
(دخترانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
نجیب زاده ای که از طرف شاه منصب افتخاری به او داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
شائبه ها، عیب ها، آلودگی ها، آمیختگی ها، شک و گمان ها، جمع واژۀ شائبه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ قی یَ)
مؤنث شوقی، قوه ای که محرک انسان شود. باعثه. (فرهنگ فارسی معین) ، آن جزء از مکتوب که در آن عرض اشتیاق می نمایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَفْ فُ)
غمگین کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نامی است که عرب به بربران ساکن کوه اوراس در الجزایر (حدود صحراء) داده اند. این قوم بعدها اسلام پذیرفتند ولی بسیاری از عادات دین قدیم خود را حفظ کرده اند
لغت نامه دهخدا
(وی یَ)
سعفهشاویه، شاخ خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ یَ)
توانایی. ضد ضعف. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ قَ)
بیراه شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). بیراه شدن و نومید شدن. (تاج المصادر بیهقی). گمراه شدن. (ترجمان علامۀجرجانی تهذیب عادل). گمراهی. (غیاث اللغات). بمعنی غی ّ. (منتهی الارب). بیراهی، (اصطلاح تصوف) حالتی است که برای سالک در سلوک دست دهد یعنی سالک آنچه را موجب وصول به مطلوب است ندارد و در آن خطا میکند، و تعریف غوایت به اینکه سالک موجبات وصول به مطلوب را نداشته باشد درست نیست، زیرا کسی که از تحصیل مطالب به کلی بازنشیند و اصلاً رهروی نکند فاقد موجبات غوایت نیست، و قول بعضی را که گفته اند: غوایت پیمودن راهی است که به مقصد نرسد نیز نمیتوان پذیرفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 2 ص 1099)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
شوپای. رجوع به شوپا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صوریه. نام شهری است از شهرهای اندلس. (الحلل السندسیه ج 2 ص 80، 81، 172، 176)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَکْکُ)
ربودن چیزی را. خواء، خالی شدن خانه از اهل خود. خواء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کری و ناشنوائی. (برهان). رجوع به شوائی و شوا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
شوائب. جمع واژۀ شائبه. آلودگیها: و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. (جهانگشای جوینی). و جانبین از شوایب خلاف صافی، خراسان از طغات و عدات پاک گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به شوائب و شائبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شویّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شوایه و شوایه و شوایه. (ناظم الاطباء). رجوع به شویه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شاه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ یِ)
نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد. فارس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَرْ رُ)
حی. گرد کردن چیزی و فراگرفتن از هر سوی. (منتهی الارب). رجوع به حی شود، مالک شدن و احراز کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوایه
تصویر غوایه
گمراهی، گمراه گشتن، گمراه کردن، نومیدی، نومید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوقیه
تصویر شوقیه
انگیزنده مونث شوقی، قوه ای که محرک انسان شد باعثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواله
تصویر شواله
پارسی تازی شده شوال (بوقلمون) شوالک زن سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسوار، نژاده نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد فارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
مونث شایب، عیب وصمت، شک گمان، جمع شوایب (شوائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاویه
تصویر شاویه
مونث شاوی و شاخه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوایه
تصویر حوایه
گرد آوردن، فراگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایه
تصویر روایه
باز گفت باز گفتن، آبکشیدن آب بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایه
تصویر دوایه
کبود دندانی، سر شیر، پوسته پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوایه
تصویر هوایه
شیدایی دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
((شُ یِ))
نجیب زاده ای که در قرون وسطی از طرف شاه منصب افتخاری گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
((شَ یِ))
جمع شایبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوایی
تصویر شوایی
احتمال
فرهنگ واژه فارسی سره