جدول جو
جدول جو

معنی شوایا - جستجوی لغت در جدول جو

شوایا
(شَ)
جمع واژۀ شویّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شوایه و شوایه و شوایه. (ناظم الاطباء). رجوع به شویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایا
تصویر شایا
(دخترانه)
سزاوار، شایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وایا
تصویر وایا
بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
شائبه ها، عیب ها، آلودگی ها، آمیختگی ها، شک و گمان ها، جمع واژۀ شائبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوایا
تصویر زوایا
زاویه ها، فضاهای میان دو خط یا دو سطح متقاطع، کنایه از طرزهای نگرش به چیزی، دیدگاه ها، کنج ها، گوشه ها، عبادتگاههای زاهدان و صوفیان، خانقاه ها، محل های زندگی، خانه ها، کنایه از آشیانه های پرنده، جمع واژۀ زاویه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
کری و ناشنوائی. (برهان). رجوع به شوائی و شوا شود
لغت نامه دهخدا
مراد و مقصد و حاجت و ضروری، (برهان)، بایسته، دروا، دربایست، محتاج الیه، وایه، بایا، نیازی، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گاه و بیگاه راعی جودت
زایران را روا کند وایا،
شهاب الدین (از سروری)،
ملک را ز حرزی که وایا بود
نکوتر دعای رعایا بود،
امیرخسرو (از سروری)،
رشته ای زآن نمط که وایا بود
خود به خانه درش مهیا بود،
امیرخسرو (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 411)،
، گشاده، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لویّه. (منتهی الارب). رجوع به لویّه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شظیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سرهای اضلاع سفلی که شبیه به غضروف اند. (ناظم الاطباء). دندانه های هرچیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). به معنی پاره های چیزی: شظایا العصب، ریشه های نی. (یادداشت مؤلف). ریشه های هر چیز. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به شظیه شود، در لغات طب نوشته که شظایا به معنی ریشه های مغز حرام است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
جزء ناحیۀ ’پوی ددم’ در ’کلرمن فراند’ از کشور فرانسه، و 3650 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
موضعی است در بقعۀ کوفه، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
شوائب. جمع واژۀ شائبه. آلودگیها: و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. (جهانگشای جوینی). و جانبین از شوایب خلاف صافی، خراسان از طغات و عدات پاک گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به شوائب و شائبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ /شِ / شُ یَ)
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شُ یَ)
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ یَ)
کباب پزی و بریان پزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شلیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شلیه، پاره ای از گوشت و بقیۀ مال. (آنندراج). رجوع به شلیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سوی و سویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زاویه. کنج ها. گوشه ها. بیغوله ها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوشه ها. جمع واژۀ زاویه. (غیاث) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : آنرا اصول و فروع وزوایا نهاده. (کلیله و دمنه). رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حویّه، به معنی چرب روده و گردگی و چنبر. (ترجمان عادل) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به حویه شود
لغت نامه دهخدا
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایا
تصویر روایا
روایت کننده (راوی)، توضیح:) ه (در راویه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوایا
تصویر زوایا
کنج ها، بیغوله ها، گوشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایا
تصویر وایا
ضرورت، حاجت، مراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
مونث شایب، عیب وصمت، شک گمان، جمع شوایب (شوائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایا
تصویر روایا
((رَ))
جمع راویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وایا
تصویر وایا
بایا، بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوایا
تصویر زوایا
((زَ))
جمع زاویه، گوشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
((شَ یِ))
جمع شایبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوایی
تصویر شوایی
احتمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشوایان
تصویر پیشوایان
ائمه
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیختگی ها، شایبه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام گوسفند که به رنگ قهوه ای مایل به سرخ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی