بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شوال، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شَوال، شَوات، سُرخاب، پیروج، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ، حِربا
مصغر شوال است که سرخاب وبوقلمون باشد و عربان ابوبراقش خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) ، نام یک نوع مرغابی که رنگ پر و بال آن تغییر میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوات و شوار و شواد و شوال شود
مصغر شوال است که سرخاب وبوقلمون باشد و عربان ابوبراقش خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) ، نام یک نوع مرغابی که رنگ پر و بال آن تغییر میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوات و شوار و شواد و شوال شود
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شَوالَک، شَوات، سُرخاب، پیروج، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ، حِربا
اسب جلد و تند و تیز رفتار. (برهان) (جهانگیری). اسب تیزرو. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). اسب. (فرهنگ خطی). اسب مطلق به هر رنگ که باشد. (یادداشت مؤلف) : بیفتاد از آن شولک خوبرنگ بمرد و برفت اینت فرجام جنگ. دقیقی. به زیر اندرون تیزرو شولکی که ناید چنان از هزاران یکی. فردوسی. نشست از بر شولک اسفندیار برفت از پسش لشکر نامدار. فردوسی. فرودآمد از شولک خوبرنگ به ریش خود اندر زده هر دو چنگ. فردوسی. بسا پشته هائی که تو پست کردی به نعل سم شولک و خنگ اشقر. فرخی. سپهدار برکرد شولک ز جای کشیده به کین تیغ کشورگشای. اسدی. به شبرنگ شولک درآورد پای گرائیدبا گرز گردی ز جای. اسدی. شولک تو که پدید آید پندارد خلق کز شبه گوئی بر چار ستون عاج است. مسعودسعد. گر اردوان بدیدی پای و رکاب تو بودی به پیش شولک تو اردوان دوان. سیدحسن غزنوی (از جهانگیری). درآمد بر آن شولک تیزپای چو دریای آتش درآمد ز جای. همایون خواجو. ، نام مرکب اسفندیار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اما بر اساسی نمی نماید: خنگ همایون من در همه کاری رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارکشاه. ، بادریسۀ دوک و آن چرم یا چوب گردی است که در گلوی دوک محکم سازند. (ازبرهان). بادریسۀ دوک. (انجمن آرا) (آنندراج). شوکل. شنگرک. شنگور. (حاشیۀ برهان چ معین) ، مرغی که تغییر رنگ دهد و هر دم به رنگی درآید. (ناظم الاطباء)
اسب جلد و تند و تیز رفتار. (برهان) (جهانگیری). اسب تیزرو. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). اسب. (فرهنگ خطی). اسب مطلق به هر رنگ که باشد. (یادداشت مؤلف) : بیفتاد از آن شولک خوبرنگ بمرد و برفت اینت فرجام جنگ. دقیقی. به زیر اندرون تیزرو شولکی که ناید چنان از هزاران یکی. فردوسی. نشست از بر شولک اسفندیار برفت از پسش لشکر نامدار. فردوسی. فرودآمد از شولک خوبرنگ به ریش خود اندر زده هر دو چنگ. فردوسی. بسا پشته هائی که تو پست کردی به نعل سم شولک و خنگ اشقر. فرخی. سپهدار برکرد شولک ز جای کشیده به کین تیغ کشورگشای. اسدی. به شبرنگ شولک درآورد پای گرائیدبا گرز گردی ز جای. اسدی. شولک تو که پدید آید پندارد خلق کز شبه گوئی بر چار ستون عاج است. مسعودسعد. گر اردوان بدیدی پای و رکاب تو بودی به پیش شولک تو اردوان دوان. سیدحسن غزنوی (از جهانگیری). درآمد بر آن شولک تیزپای چو دریای آتش درآمد ز جای. همایون خواجو. ، نام مرکب اسفندیار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اما بر اساسی نمی نماید: خنگ همایون من در همه کاری رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارکشاه. ، بادریسۀ دوک و آن چرم یا چوب گردی است که در گلوی دوک محکم سازند. (ازبرهان). بادریسۀ دوک. (انجمن آرا) (آنندراج). شوکل. شنگرک. شنگور. (حاشیۀ برهان چ معین) ، مرغی که تغییر رنگ دهد و هر دم به رنگی درآید. (ناظم الاطباء)
شلوار و تنبان. (از برهان). شلوار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زیرجامه. ازار. (یادداشت مؤلف). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) : در شب شوال کودکان را تا روز گاه ببندم شوال و گه بگشایم. سوزنی. از بیم مرا ایدر ریدی به شوال اندر ای خواهر و خالت غر آخر چه شوال است این. سوزنی. ، کار و عمل و صنعت و پیشه. (برهان). کار و عمل و حرفت. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی شوات، که سرخاب باشد و آن نوعی از مرغابی است. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی شوات است و شوالک مصغر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوات. (جهانگیری). و رجوع به شوات و شواد و شوار و شوالک شود، بوقلمون را نیز شوال گویند. (برهان). بوقلمون. (ناظم الاطباء).
شلوار و تنبان. (از برهان). شلوار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زیرجامه. ازار. (یادداشت مؤلف). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) : در شب شوال کودکان را تا روز گاه ببندم شوال و گه بگشایم. سوزنی. از بیم مرا ایدر ریدی به شوال اندر ای خواهر و خالت غر آخر چه شوال است این. سوزنی. ، کار و عمل و صنعت و پیشه. (برهان). کار و عمل و حرفت. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی شوات، که سرخاب باشد و آن نوعی از مرغابی است. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی شوات است و شوالک مصغر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوات. (جهانگیری). و رجوع به شوات و شواد و شوار و شوالک شود، بوقلمون را نیز شوال گویند. (برهان). بوقلمون. (ناظم الاطباء).
از دهات مرو است. از این ده تا شهر سه فرسخ است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو، سالم بن شوال تابعی است، عبده بنت ابی شوال از رابعۀ عدویه روایت میکند. (منتهی الارب)
از دهات مرو است. از این ده تا شهر سه فرسخ است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو، سالم بن شوال تابعی است، عبده بنت ابی شوال از رابعۀ عدویه روایت میکند. (منتهی الارب)
جوالق. کواله. کوال. جوال. در اصطلاح عامۀ مردم عرب، عدل بزرگ بافته شده از پشم یا موی باشد. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 110). و رجوع به مترادفهای کلمه شود
جوالق. کواله. کوال. جوال. در اصطلاح عامۀ مردم عرب، عدل بزرگ بافته شده از پشم یا موی باشد. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 110). و رجوع به مترادفهای کلمه شود
در اطراف تهران اشنک را گویند که گونه ای از صنوبر مخصوص نواحی کوهستانی ایران است. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت سفیدار باشد که آن را در تهران شال و شالک گویند. (جنگل شناسی ج 1 ص 189). رجوع به اشنک و سفیدار شود
در اطراف تهران اشنک را گویند که گونه ای از صنوبر مخصوص نواحی کوهستانی ایران است. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت سفیدار باشد که آن را در تهران شال و شالک گویند. (جنگل شناسی ج 1 ص 189). رجوع به اشنک و سفیدار شود
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صورتی از برگ (به معنی ورق) است. بزوالک ولیک هم برگ است: سرخ ولیک. سیاه ولیک. شال ولیک. وهمچنین ولگ: هزارولگ، و ولگم نیز همین است و بلگم وبلو و بلوه نیز همین است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صورتی از برگ (به معنی ورق) است. بزوالک ولیک هم برگ است: سرخ ولیک. سیاه ولیک. شال ولیک. وهمچنین ولگ: هزارولگ، و ولگم نیز همین است و بلگم وبلو و بلوه نیز همین است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دهی از بخش مغان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 517 تن. آب آن از رودخانه هیرمند است. محصول عمده آن غلات و پنبه و لبنیات و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. ساکنان آن از طایفۀ شهرکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش مغان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 517 تن. آب آن از رودخانه هیرمند است. محصول عمده آن غلات و پنبه و لبنیات و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. ساکنان آن از طایفۀ شهرکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
جمع واژۀ شاکل. راههای گشاده که از شارع عام برآمده باشد. (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ شاکله. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). و رجوع به شاکل و شاکله شود
جَمعِ واژۀ شاکل. راههای گشاده که از شارع عام برآمده باشد. (از منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ شاکله. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). و رجوع به شاکل و شاکله شود
تصغیر دوال است. (برهان) ، دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان) (غیاث) ، نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به دوالک بازی شود. - بازی دوالک، کنایه از مکر و حیله و نیرنگ سازی است: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی
تصغیر دوال است. (برهان) ، دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان) (غیاث) ، نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به دوالک بازی شود. - بازی دوالک، کنایه از مکر و حیله و نیرنگ سازی است: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی