جدول جو
جدول جو

معنی شهوار - جستجوی لغت در جدول جو

شهوار
هر چیز خوب و گران مایه، ویژگی آنچه درخور و لایق شاه باشد، با حالت شاهانه
تصویری از شهوار
تصویر شهوار
فرهنگ فارسی عمید
شهوار
(شَهَْ)
مخفف شاهوار. هر چیز که لایق وسزاوار پادشاهان باشد. (برهان) (غیاث) :
به دیباها و زیورهای شهوار
ز تخت و طبل بزازان و عطار.
(ویس و رامین).
در آنجا تختها بنهاده بسیار
بر آن بر جامه های خوب شهوار.
زراتشت بهرام.
رجوع به شاهوار شود، منسوب به شاه:
نژادش گرچه شهوار است و نیکوست
ابا این نیکویی صد گونش آهوست.
؟
- درّ شهوار، درّ شایسته و لایق شاه. درّ گرانمایه. درّ گرانبها:
چون سینه بجنباند و یک لخت بپوید
از هر سر پرّش بجهد صد در شهوار.
منوچهری.
بدل پاک برنویس این شعر
که بپاکی چو درّ شهوار است.
ناصرخسرو.
از خون چشم بیوه زنان لعلش
از اشک چشم من در شهوارش.
ناصرخسرو.
راز سلیمانی شنو زآن مرغ روحانی شنو
اشعار خاقانی شنو چون درّ شهوار آمده.
خاقانی.
آذین صبوحی را زد قبه حباب از می
بر قبه از آن درّی شهوار نمود اینک.
خاقانی.
خسروا نظمم که وصف بحر جود دست توست
در خوشابی و طراوت چون در شهوار باد.
کاتبی.
- گوهر شهوار، گوهر لایق شاه. گوهر گرانمایه و گرانبها:
سخن از مستمعان قدر پذیرد صائب
قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود.
صائب.
- لؤلؤ شهوار، لؤلؤ لایق شاه. لؤلؤگرانبها:
همیشه تا نشود خاک عنبر اشهب
همیشه تا نشود سنگ لؤلؤ شهوار.
فرخی.
بدخواه تو خواهد چو تو گردد ببزرگی
هرگز نشود سنگ سیه لؤلؤ شهوار.
فرخی.
ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود
دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار.
فرخی.
یا چو زرین شجری درشده اطراف شجر
که بر او بر ثمر از لؤلؤ شهوار بود.
منوچهری.
یا همچو زبرجدگون یک رشتۀ سوزن
اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار.
منوچهری.
چون سیم درون است و چو دینار برون است
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار.
منوچهری.
نشد بی قدر و قیمت سوی مردم
ز بیقدری صدف لؤلوی شهوار.
ناصرخسرو.
ابریم که باشیم همیشه به تک و پوی
وز بحر برآریم همی لؤلؤ شهوار.
مسعودسعد.
ز صندوق و خزینه چند خروار
همه آکنده از لؤلوی شهوار.
نظامی.
در آن اندوه می پیچید چون مار
فشاند از جزعها لؤلوی شهوار.
نظامی.
- مروارید شهوار، مروارید بزرگ و خوشاب و غلطان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهوار
(شَهَْ)
دهی است دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مغرب به میناب بفارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
شهوار
هر که لایق و سزاوار پادشاهان باشد
تصویری از شهوار
تصویر شهوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهیار
تصویر شهیار
(پسرانه)
دوست شاه، یاور شاه، کمک کننده شاه، نام یکی از دانشمند زرتشتی در قرن یازدهم یزگردی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
حیران، واله، شیفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
سوار دلاور، چالاک و ماهر در اسب سواری
شهسوار فلک: کنایه از خورشید
شهسوار سپهر: کنایه از خورشید، شهسوار فلک
شهسوار گردون: کنایه از خورشید، شهسوار فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشوار
تصویر هشوار
هوشیار، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهوات
تصویر شهوات
شهوت ها، چیزی را دوست داشتن و رغبت شدید به آن داشتن، جنبش نفس در طلب لذت و چیزهایی که دوست دارد، خواهش نفس ها، میلها و رغبت به درک لذت، میلها به جماع، جمع واژۀ شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهکار
تصویر شهکار
کار بزرگ و نمایان، ویژگی کاری که در آن هنرنمایی شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
خوب و گران مایه، ویژگی چیزی که درخور و لایق شاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
باریکه ای از چوب که در اطراف چهارچوب در بکوبند، تسمۀ باریک از چرم یا چیز دیگر که بر حاشیه و کنارۀ چیزی بدوزند، تسمه، بند، هر چیزی که مانند زه باشد، زه مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلوار
تصویر شلوار
پوشاکی که از کمر تا پشت پا را می پوشاند، تنبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
راهوار، ویژگی اسب یا استر خوش راه و تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهوان
تصویر شهوان
ورنیک ورنران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
تسمه، بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشوار
تصویر هشوار
هشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوات
تصویر شهوات
میلها و خواهشها و آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
خوش راه و نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تخت مانندی که کودک شیر خوار را در آن خوابانند: و هر گاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
جمع هور، دریاچه های فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
درخور شاه لایق شاه شاهانه: در شاهوار، هر چیز نیک خوب و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را میپوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
نگهدارنده شهر نگهبان بلد: گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق از کمد شهریار شهر گیر شهردار 0 (فرخی)، رئیس شهرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
سوار دلاور و چالاک و ماهر در سواری اسب
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ و نمایان کاری که در آن هنر نمایی کرده باشند شهکار، کار بی مزد و مواجب بیگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
((رَ))
تندرو، راهوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
((زِ))
زوار، نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کناره چیزی را دوزند، چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
شایسته برای شاه، هر چیز خوب و گران بها، نفیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهوات
تصویر شهوات
((شَ هَ))
جمع شهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
((شَ سَ))
سوار دلیر و چالاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلوار
تصویر شلوار
((شَ))
نوعی لباس که معمولاً مردان پوشند و از کمر تا مچ پا را می پوشاند، تنبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهوار
تصویر مهوار
((مَ))
مانند ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشوار
تصویر هشوار
((هُ))
هشیار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهوار
تصویر رهوار
مرکب
فرهنگ واژه فارسی سره