ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسفرغم، ونجنک، نازبو، شاه پرم، شاه سپرغم، اسپرم، سپرغم، اسفرم، شاه سپرم، شاه اسپرغم، ضومران، سپرم، سپرهم، ضیمران، اسپرغم، شاه اسپرم برای مثال از سر شاسپرم تا نکنی لختی کم / ندهد رونق و بالنده و بویا نشود (منوچهری - ۳۴)
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسفَرغَم، وَنجنَک، نازبو، شاه پَرَم، شاهِ سپَرَغم، اِسپَرَم، سِپَرغَم، اِسفَرَم، شاهِ سپَرَم، شاه اِسپَرغَم، ضَومُران، سِپَرَم، سِپَرهَم، ضَیمُران، اِسپَرغَم، شاه اِسپَرَم برای مِثال از سر شاسپرم تا نکنی لَختی کم / ندهد رونق و بالنده و بویا نشود (منوچهری - ۳۴)
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسفرغم، شاه سپرغم، شاسپرم، سپرهم، ضیمران، نازبو، ونجنک، شاه اسپرغم، ضومران، اسپرغم، سپرغم، شاه پرم، شاه سپرم، اسفرم، شاه اسپرم، اسپرم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسفَرغَم، شاهِ سپَرَغم، شاسپَرَم، سِپَرهَم، ضَیمُران، نازبو، وَنجنَک، شاه اِسپَرغَم، ضَومُران، اِسپَرغَم، سِپَرغَم، شاه پَرَم، شاهِ سپَرَم، اِسفَرَم، شاه اِسپَرَم، اِسپَرَم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرم، نازبو، شاه اسپرغم، ونجنک، شاه سپرغم، شاسپرم، شاه اسپرم، اسفرغم، ضومران، اسپرغم، اسفرم، سپرغم، سپرهم، ضیمران، اسپرم، شاه پرم برای مثال بوستان افروز بنگر رسته با شاه سپرم / گر ندیدستی خط قوس قزح بر آسمان (ازرقی - ۷۲)
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سِپَرَم، نازبو، شاه اِسپَرغَم، وَنجنَک، شاهِ سپَرَغم، شاسپَرَم، شاه اِسپَرَم، اِسفَرغَم، ضَومُران، اِسپَرغَم، اِسفَرَم، سِپَرغَم، سِپَرهَم، ضَیمُران، اِسپَرَم، شاه پَرَم برای مِثال بوستان افروز بنگر رسته با شاه سپرم / گر ندیدستی خط قوسُ قزح بر آسمان (ازرقی - ۷۲)
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه سپرغم، نازبو، ضومران، اسپرغم، شاه اسپرم، ونجنک، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، اسفرم، شاه سپرم، شاه اسپرغم، سپرغم، ضیمران، اسپرم، سپرم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاهِ سپَرَغم، نازبو، ضَومُران، اِسپَرغَم، شاه اِسپَرَم، وَنجنَک، شاسپَرَم، اِسفَرغَم، سِپَرهَم، اِسفَرَم، شاهِ سپَرَم، شاه اِسپَرغَم، سِپَرغَم، ضَیمُران، اِسپَرَم، سِپَرَم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، شاه سپرم، ونجنک، ضومران، نازبو، ضیمران، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، سپرم، شاه پرم، اسفرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه اسپرغم، سپرغم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسپَرغَم، شاهِ سپَرَم، وَنجنَک، ضَومُران، نازبو، ضَیمُران، شاسپَرَم، اِسفَرغَم، سِپَرهَم، سِپَرَم، شاه پَرَم، اِسفَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، شاه اِسپَرغَم، سِپَرغَم
مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. (برهان) (آنندراج) : در و کوه و بیابان پر ز سپرم که و مه خسرو ودرویش خرم. زراتشت بهرام. در آن جمعی نشسته شاد و خرم برسته نزدشان صد گونه سپرم. زراتشت بهرام. ، گل همیشه جوان. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) : چون سپرم نه میان بزم بنوروز در مه بهمن بتاز و جان عدوسوز. رودکی
مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. (برهان) (آنندراج) : در و کوه و بیابان پر ز سپرم کِه و مِه خسرو ودرویش خرم. زراتشت بهرام. در آن جمعی نشسته شاد و خرم برسته نزدشان صد گونه سپرم. زراتشت بهرام. ، گل همیشه جوان. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) : چون سپرم نه میان بزم بنوروز در مه بهمن بتاز و جان عدوسوز. رودکی
ریحان برگ معطر. هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد. مطلق گلها و ریاحین. (برهان). اسپرغم. رجوع به اسپرغم شود. سپرم. اسپرهم. کلمه اسپرم جزء دویم نام بعضی گیاهان خوشبو باشد، چون: جم اسپرم، جوان اسپرم، خوش اسپرم، شاداسپرم، شاه اسپرم، کافوراسپرم (اقحوان) (محمود بن عمر ربنجنی) ، مرداسپرم. مورداسپرم: چنان پنداشتی آن مرد دلخواه که اندر اسپرم رفتی همه راه. زراتشت بهرام. - اسپرمها، ریاحین
ریحان برگ معطر. هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد. مطلق گلها و ریاحین. (برهان). اسپرغم. رجوع به اسپرغم شود. سپرم. اسپرهم. کلمه اسپرم جزء دویم نام بعضی گیاهان خوشبو باشد، چون: جم اسپرم، جوان اسپرم، خوش اسپرم، شاداسپرم، شاه اسپرم، کافوراسپرم (اقحوان) (محمود بن عمر ربنجنی) ، مرداسپرم. مورداسپرم: چنان پنداشتی آن مرد دلخواه که اندر اسپرم رفتی همه راه. زراتشت بهرام. - اسپرمها، ریاحین
معرب شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). ریحان سبز مایل بزردی محلل جمیع اورام و منوم و مفتح سدۀ دماغی و رایحۀ او مانع وبا و رافع دردسر محرورین است. (منتهی الارب) (از دزی ج 1 ص 717). معرب شاهسپرم است و آن ریحان باشد و آن را شاهسفرم نیز خوانند. (از اقرب الموارد). رجوع به شاه اسپرم شود
معرب شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). ریحان سبز مایل بزردی محلل جمیع اورام و منوم و مفتح سدۀ دماغی و رایحۀ او مانع وبا و رافع دردسر محرورین است. (منتهی الارب) (از دزی ج 1 ص 717). معرب شاهسپرم است و آن ریحان باشد و آن را شاهسفرم نیز خوانند. (از اقرب الموارد). رجوع به شاه اسپرم شود
مرکب از: شاه و سپرغم. همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ریحان. (شرفنامۀ منیری). نوعی ریحان بزرگ برگ. (یادداشت مؤلف) : بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی. ناصرخسرو. و رجوع بشاه اسپرغم شود
مرکب از: شاه و سپرغم. همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ریحان. (شرفنامۀ منیری). نوعی ریحان بزرگ برگ. (یادداشت مؤلف) : بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی. ناصرخسرو. و رجوع بشاه اسپرغم شود
شاه اسپرم. شاهسپرغم. شاه اسپرغم. شاه اسفرهم. شاه اسپرهم. شاه پرم. شاهسپرم. شاه سپرهم. او را بتازی ضیمران گویند و نام مطلق او ریحان است و بطریق مجاز بر سایر ریاحین اطلاق کنند و بعربی او را حماحم نیز گویند و چنین گویند که حماحم شکوفۀ او بود و بعضی گویند حماحم شاهسبرم سرخ بود. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 212 و اختیارات بدیعی شود. نوعی از گیاهان خوشبوی باشد. ساق آن باریک چون دو قطرشاخ نعناع و برگ آن بزرگ دو برابر برگ نعناع و بزرگتر ترنجیده و بالای آن تا یک ذرع باشد و عطر آن را گرفته در شربتها کنند و اینکه ’لکلرک’ آن را به بازیلیک ترجمه کرده است درست نیست. (یادداشت مؤلف). از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به معنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به شاه اسپرم، شاه پرم، شاه سپرم. شاه سپرهم، شاه اسپرهم، شاه اسپرغم و شاهسپرغم شود
شاه اسپرم. شاهسپرغم. شاه اسپرغم. شاه اسفرهم. شاه اسپرهم. شاه پرم. شاهسپرم. شاه سپرهم. او را بتازی ضیمران گویند و نام مطلق او ریحان است و بطریق مجاز بر سایر ریاحین اطلاق کنند و بعربی او را حماحم نیز گویند و چنین گویند که حماحم شکوفۀ او بود و بعضی گویند حماحم شاهسبرم سرخ بود. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 212 و اختیارات بدیعی شود. نوعی از گیاهان خوشبوی باشد. ساق آن باریک چون دو قطرشاخ نعناع و برگ آن بزرگ دو برابر برگ نعناع و بزرگتر ترنجیده و بالای آن تا یک ذرع باشد و عطر آن را گرفته در شربتها کنند و اینکه ’لکلرک’ آن را به بازیلیک ترجمه کرده است درست نیست. (یادداشت مؤلف). از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به معنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به شاه اسپرم، شاه پرم، شاه سپرم. شاه سپرهم، شاه اسپرهم، شاه اسپرغم و شاهسپرغم شود
شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج). همان شاهسپرغم. (شرفنامۀ منیری). ونجنک. (برهان). حبق الصعتری. حبق الکرمانی. سلطان الریاحین. ریحان. ریحان الملک: چنگ بازان است گویی شاخک شاهسپرم پای بطان است گویی برگ بر شاخ چنار. منوچهری. در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم. منوچهری. پر از چین شود روی شاهسپرم چو تازه شود عارض گلنار. ناصرخسرو. و رجوع به شاه اسپرم و اسپرغم شود
شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج). همان شاهسپرغم. (شرفنامۀ منیری). ونجنک. (برهان). حبق الصعتری. حبق الکرمانی. سلطان الریاحین. ریحان. ریحان الملک: چنگ بازان است گویی شاخک شاهسپرم پای بطان است گویی برگ بر شاخ چنار. منوچهری. در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم. منوچهری. پر از چین شود روی شاهسپرم چو تازه شود عارض گلنار. ناصرخسرو. و رجوع به شاه اسپرم و اسپرغم شود
یکی از انواع ریحان که او را اسپرغم گویند. (فرهنگ سروری). بمعنی اسپرغم است که نوعی ازریحان باشد. (برهان). مطلق ریحان. (شعوری). او را شاهسپرم نیز گویند. (فرهنگ سروری). همان شاه اسپرم است. (انجمن آرای ناصری). اسپرغم است که شاهسفرم نامند. (فهرست مخزن الادویه). ضیمران. ضومران: بنۀ شاسپرم تا نکنی لختی کم ندهد رونق و بالیده و بویا نشود. منوچهری. تاک رز باشدمان شاسپرم برگ رز باشد دستار شراب. منوچهری. آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او چون صدهزار همزه که برطرف مد بود. منوچهری. و رجوع به شاداسپرم، شاه اسپرم، شاه اسفرهم، شاه اسفرغم، شاهسپرغم، شاهسفرم، شاهسپرهم و شاه اسفر شود
یکی از انواع ریحان که او را اسپرغم گویند. (فرهنگ سروری). بمعنی اسپرغم است که نوعی ازریحان باشد. (برهان). مطلق ریحان. (شعوری). او را شاهسپرم نیز گویند. (فرهنگ سروری). همان شاه اسپرم است. (انجمن آرای ناصری). اسپرغم است که شاهسفرم نامند. (فهرست مخزن الادویه). ضیمران. ضومران: بنۀ شاسپرم تا نکنی لختی کم ندهد رونق و بالیده و بویا نشود. منوچهری. تاک رز باشدمان شاسپرم برگ رز باشد دستار شراب. منوچهری. آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او چون صدهزار همزه که برطرف مد بود. منوچهری. و رجوع به شاداسپرم، شاه اسپرم، شاه اسفرهم، شاه اسفرغم، شاهسپرغم، شاهسفرم، شاهسپرهم و شاه اسفر شود
مخفف شاه پر. پر اولین بال جانوران پرنده را گویند. (برهان) (از آنندراج). قادمه. (دهار). پیش بال: ببریده در آشیان تقدیس وصف تو ز جبرئیل شهپر. ناصرخسرو. آن همائی را که سوی جد او بازو زدی عنبرین گیسوی او بازوش را شهپر سزد. سوزنی. گیسوی تو شهپرّ همای نبوی دان بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج. سوزنی. جز دل و چشم جهانسوزان نسازد آشیان گرزه و زاغ کمان و شست شهپرّ عقاب. سوزنی. نسر طایر بیفکند شهپر که پرش بر سهام او زیبد. خاقانی. دهلیز دار ملک الهی است صحن او فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش. خاقانی. مگس ران کردن از شهپرّ طاوس عجب زشت است بر طاوس زیبا. خاقانی. فرمان داد تا شهپر خویش بروی مالید و بصورت اصلی بازیافت. (سندبادنامه ص 254). میبرید از منازل فلکی شاهراهی به شهپر ملکی. نظامی. بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بسته ای سنگ آز. سعدی. شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند. حافظ. شکر خدا که باز در این اوج بارگاه طاووس عرش میشنود صیت شهپرم. حافظ. همای زلف شاهین شهپرش را دل شاهان عالم زیر پر باد. حافظ. و رجوع به شاه پر شود. - شهپر برکندن، پر ریختن: باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند. سعدی. - شهپر جبرئیل (جبریل) ، شاهبال روح الامین که مقدس و فرخنده داشته اند: ای فر پر همای سایۀ درگاه تو شهپر جبریل باد بر سر تو سایبان. خاقانی. خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل غریو سبحۀ رضوان و زیورحورا. خاقانی. بارگی از شهپر جبریل ساخت بادزن از بال سرافیل ساخت. نظامی. عرش روانی که ز تن رسته اند شهپر جبریل بدل بسته اند. نظامی. بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپرّ جبرئیل مگس رانت آرزوست. سعدی. - شهپر روح، شهپر روح الامین. شهپر جبرئیل: هست فراش جد تو در خلد شهپر روح و زلف و گیسوی حور. سوزنی. - شهپر روح الامین، شهپر جبرئیل: ناصیۀ حور عین پرچم شبرنگ تست شهپر روح الامین پر سهام تو باد. خاقانی. ، اصطلاح مصوب فرهنگستان برای قسمتی از بالهای هواپیما که تغییر جهت و امتداد حرکت بتوسط آن انجام میگیرد و کار شهپر را در پرندگان انجام می دهد.
حبهالسوداء است که شونیز نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به حبهالسوداء و شونیز شود
مخفف شاه پر. پر اولین بال جانوران پرنده را گویند. (برهان) (از آنندراج). قادمه. (دهار). پیش بال: ببریده در آشیان تقدیس وصف تو ز جبرئیل شهپر. ناصرخسرو. آن همائی را که سوی جد او بازو زدی عنبرین گیسوی او بازوش را شهپر سزد. سوزنی. گیسوی تو شهپرّ همای نبوی دان بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج. سوزنی. جز دل و چشم جهانسوزان نسازد آشیان گرزه و زاغ کمان و شست شهپرّ عقاب. سوزنی. نسر طایر بیفکند شهپر که پرش بر سهام او زیبد. خاقانی. دهلیز دار ملک الهی است صحن او فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش. خاقانی. مگس ران کردن از شهپرّ طاوس عجب زشت است بر طاوس زیبا. خاقانی. فرمان داد تا شهپر خویش بروی مالید و بصورت اصلی بازیافت. (سندبادنامه ص 254). میبرید از منازل فلکی شاهراهی به شهپر ملکی. نظامی. بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بسته ای سنگ آز. سعدی. شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند. حافظ. شکر خدا که باز در این اوج بارگاه طاووس عرش میشنود صیت شهپرم. حافظ. همای زلف شاهین شهپرش را دل شاهان عالم زیر پر باد. حافظ. و رجوع به شاه پر شود. - شهپر برکندن، پر ریختن: باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند. سعدی. - شهپر جبرئیل (جبریل) ، شاهبال روح الامین که مقدس و فرخنده داشته اند: ای فر پر همای سایۀ درگاه تو شهپر جبریل باد بر سر تو سایبان. خاقانی. خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل غریو سبحۀ رضوان و زیورحورا. خاقانی. بارگی از شهپر جبریل ساخت بادزن از بال سرافیل ساخت. نظامی. عرش روانی که ز تن رسته اند شهپر جبریل بدل بسته اند. نظامی. بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپرّ جبرئیل مگس رانت آرزوست. سعدی. - شهپر روح، شهپر روح الامین. شهپر جبرئیل: هست فراش جد تو در خلد شهپر روح و زلف و گیسوی حور. سوزنی. - شهپر روح الامین، شهپر جبرئیل: ناصیۀ حور عین پرچم شبرنگ تست شهپر روح الامین پر سهام تو باد. خاقانی. ، اصطلاح مصوب فرهنگستان برای قسمتی از بالهای هواپیما که تغییر جهت و امتداد حرکت بتوسط آن انجام میگیرد و کار شهپر را در پرندگان انجام می دهد.
حبهالسوداء است که شونیز نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به حبهالسوداء و شونیز شود