نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) : نشست او و شهروی بر پای خاست بماهوی گفت این دلیری چراست. فردوسی نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) : یکی موبدی بود شهروی نام خردمند و شایسته و شادکام. فردوسی
نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) : نشست او و شهروی بر پای خاست بماهوی گفت این دلیری چراست. فردوسی نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) : یکی موبدی بود شهروی نام خردمند و شایسته و شادکام. فردوسی
معروف به شاهزاده عبدالعظیم یا حضرت عبدالعظیم، و آن بعلت بودن مرقد امامزاده عبدالعظیم بن عبدالله بن عبدالله بن حسین بن زید بن الامام حسن در آنجاست. رجوع به ری و عبدالعظیم بن عبداﷲ... شود
معروف به شاهزاده عبدالعظیم یا حضرت عبدالعظیم، و آن بعلت بودن مرقد امامزاده عبدالعظیم بن عبدالله بن عبدالله بن حسین بن زید بن الامام حسن در آنجاست. رجوع به ری و عبدالعظیم بن عبداﷲ... شود
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
گیرندۀ شهر. فاتح شهر: یکی نامه فرمود پس تا دبیر نویسد ز اسکندر شهرگیر. فردوسی. نبشتند پس نامه ای بر حریر ز شاهنشه اسکندر شهرگیر. فردوسی. چنین گفت با او یکی مرد پیر که ای شاه نیک اختر شهرگیر. فردوسی. گردن هر مرکبی چون گردن قمری به طوق از کمند شهریار شهرگیر شهردار. فرخی. خنیده به کلک و ستوده بتیر بدین گنج بخش و بدان شهرگیر. (گرشاسبنامه ص 10). شاه جهان اسکندر شهرگیر میفرماید... (اسکندرنامه). از اسکندر ذوالقرنین شاه شاهان شهرگیر... (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)
گیرندۀ شهر. فاتح شهر: یکی نامه فرمود پس تا دبیر نویسد ز اسکندر شهرگیر. فردوسی. نبشتند پس نامه ای بر حریر ز شاهنشه اسکندر شهرگیر. فردوسی. چنین گفت با او یکی مرد پیر که ای شاه نیک اختر شهرگیر. فردوسی. گردن هر مرکبی چون گردن قمری به طوق از کمند شهریار شهرگیر شهردار. فرخی. خنیده به کلک و ستوده بتیر بدین گنج بخش و بدان شهرگیر. (گرشاسبنامه ص 10). شاه جهان اسکندر شهرگیر میفرماید... (اسکندرنامه). از اسکندر ذوالقرنین شاه شاهان شهرگیر... (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)
نام سردار سپه اردشیر بابکان. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر خردمند و سالار شاه اردشیر. فردوسی. فرودآمد از دژ دوان اردشیر پیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی. دوان دیدبان شد سوی شهرگیر که پیروزگر گشت شاه اردشیر. فردوسی نام مردی که در میان لشکر اسکندر بوده است. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر بدستش زن و شوی گشته اسیر. فردوسی
نام سردار سپه اردشیر بابکان. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر خردمند و سالار شاه اردشیر. فردوسی. فرودآمد از دژ دوان اردشیر پیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی. دوان دیدبان شد سوی شهرگیر که پیروزگر گشت شاه اردشیر. فردوسی نام مردی که در میان لشکر اسکندر بوده است. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر بدستش زن و شوی گشته اسیر. فردوسی