جدول جو
جدول جو

معنی شهروند - جستجوی لغت در جدول جو

شهروند((شَ وَ))
کسی که در شهر زندگی می کند، اهل یک شهر یا یک کشور
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
فرهنگ فارسی معین
شهروند
اهالی، اهل، تبعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شهروند
مواطنٌ
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به عربی
شهروند
Citizen
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شهروند
citoyen
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شهروند
市民
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شهروند
cittadino
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شهروند
гражданин
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به روسی
شهروند
Bürger
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به آلمانی
شهروند
नागरिक
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به هندی
شهروند
громадянин
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شهروند
obywatel
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به لهستانی
شهروند
公民
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به چینی
شهروند
cidadão
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شهروند
ciudadano
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شهروند
אזרח
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به عبری
شهروند
warga negara
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شهروند
시민
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به کره ای
شهروند
burger
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به هلندی
شهروند
شہری
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به اردو
شهروند
নাগরিক
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به بنگالی
شهروند
พลเมือง
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به تایلندی
شهروند
raia
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شهروند
vatandaş
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرود
تصویر شهرود
(پسرانه)
نهر و رودخانه بزرگ، نام سازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بَ)
نام دهی از نور به مازندران. (ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 149)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بندشده در شهر. محصور و مقید در شهر. مقید و محبوس. (غیاث اللغات). کنایه از زندانی است. (آنندراج). آنکه او را به اقامت در شهری معلوم مجازات کرده اند. محبوس که تنها در شهر معینی تواند زیست و بخارج نبایدش رفتن. که محکوم است از آن شهر بیرون نرود. موقوف از جانب حاکم در شهری معین. (یادداشت مؤلف) : چنانچه آنجا (غزنین) شهربند باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). پس از خوارزمشاه آلتونتاش را با بند بر اثر وی ببردند تابه لهور شهربند باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511).
وفا از شهربند عهد رسته ست
که اینجا خانه در کویی ندارد.
خاقانی.
شهربند فلکم بستۀ غوغای غمان
چون زیم گر بمن از اشک حشر می نرسد.
خاقانی.
شهره مرغی بشهربند قفس
قفس آبنوس لیل و نهار.
خاقانی.
من شهربند لطف توام نه اسیر شروان
کاینجا برون ز لطف تو خشک و تری ندارم.
خاقانی.
چون شیرویۀ شوم که قباد گویند پدر خویش خسرو را بکشت... او را ذلیل گردانید به اصطخر فرستاد و شهربند فرمود. (تاریخ طبرستان).
چون دید پدر که دردمنداست
در عالم عشق شهربند است.
نظامی.
در آن زندانسرای تنگ میبود
چو گوهر شهربند سنگ میبود.
نظامی.
اگرچه داستانی دلپسند است
عروسی در وقایه شهربند است.
نظامی.
حصار فلک برکشیده بلند
در او کردی اندیشه را شهربند.
نظامی.
که روزی فرج یابد از شهربند
بلندیت بخشد چو گردد بلند.
سعدی.
سر در جهان نهادمی از دست او ولیک
از شهر او چگونه رود شهربند او.
سعدی.
، در قید. پایبند. گرفتار:
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم.
سعدی.
شهربند هوای نفس مباش
سگ شهر استخوان شکار کند.
سعدی.
،
{{اسم مرکّب}} زندان. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، حصار. (غیاث اللغات). حصار و دور شهر و دیوار گردشهر که آنرا شهرپناه گویند. (آنندراج از بهار عجم) .باروی شهر و حصار شهر. (ناظم الاطباء) :
قران اندرآمد بکوه سپند
بدید آن همه اردوی و شهربند.
اسدی.
درین چنبر که محکم شهربندیست
نشان ده گردنی کو بی کمندیست.
نظامی.
من که در شهربند کشور خویش
بسته دارم گریزگه پس و پیش.
نظامی.
، کنایه از جسم و کالبد است:
به سقراط گفتند کای هوشمند
چو بیرون رود جان ازین شهربند...
نظامی.
بپای جان توانی شد بر افلاک
رها کن شهربند خاک برخاک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شهری است در طرف ترکستان در نزدیکی جند، و از آن تا خوارزم حدود ده روز راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
آزمند و حریص و طامع. (ناظم الاطباء). اماظاهراً دگرگون شدۀ شره مند باشد (شره، حرص + مند)
لغت نامه دهخدا
سازی بود در قدیم که طول آن دو برابر طول عود است و بر آن ده سیم مزوج بندند و کاسه و سطح آن بر هیئت عود است و اکنون متروک است، تار گنده و بم که در سازها بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
((~. بَ))
دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرود
تصویر شهرود
((شَ))
سازی بود سیمی شبیه به عود، نوایی از آهنگ های قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهروندان
تصویر شهروندان
اهالی شهر، اتباع
فرهنگ واژه فارسی سره
اسیر، زندانی، گرفتار، محاصره، محبوس، بارو، حصار، زندان، محبس
متضاد: آزاد، رها
فرهنگ واژه مترادف متضاد