جدول جو
جدول جو

معنی شهرخا - جستجوی لغت در جدول جو

شهرخا
(شَ رُ)
یکی از اصطلاحات شطرنج بازان. (ناظم الاطباء). ’شاه’ و ’رخ’ دو مهره اند در شطرنج اما ترکیب و اصطلاح فوق جای دیگر دیده نشد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرخ
تصویر شهرخ
(پسرانه)
شاهرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکرخا
تصویر شکرخا
خایندۀ شکر، شکرخوار، برای مثال شکرفروش که عمرش دراز باد چرا / تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ - ۲۴)، کنایه از شیرین گفتار، برای مثال بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی / جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهروا
تصویر شهروا
سکه ای که فقط در قلمرو فرمان روای محلی ضرب کنندۀ آن رواج داشت، برای مثال بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند / که در دیار غریبش به هیچ نستانند (سعدی - ۱۲۱)، سکه ای که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش اسمی آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شکرخای. که شکر بخورد، سخت شیرین. (یادداشت مؤلف) :
ف تنه سامریش در دهن شورانگیز
نفس عیسویش در لب شکّرخا بود.
سعدی.
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.
حافظ.
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود.
حافظ.
طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم
خیر از خانه دربسته تمنا دارم.
صائب.
، کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد:
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین و یغما که تویی.
سوزنی.
گر به شکرخنده آستین بفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
سعدی.
دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین
بلبل خوش سخن و طوطی شکّرخا شد.
سعدی.
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را.
حافظ.
از جمال اوست قاآنی چنین شیرین زبان
جلوۀ آئینه طوطی را شکرخا میکند.
قاآنی.
و رجوع به شکرخای و شکرخایی و شکر خاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شاید از شهرروا باشد. چاو. (یادداشت مؤلف). ظاهراً مخفف شهرروا. (فرهنگ نظام). گویند پادشاهی زر قلب و ناسره زد و آنرا شهروا نام کرد و بنابر شدت و تندی خوی در ملک خود رایج گردانید و در غیر ملک او به هیچ نمی گرفتند. (از برهان). درم و دینار ناسره که خصوصاً در یک شهر رایج باشد، و این در اصل ’شهرروا’ بود یک ’ر’ را مطابق قاعده حذف کردند، و نیز آن درم ناسره که یکی از ملوک ظالم در ملک خود بزور رایج کرده بوده در ملک دیگران رواج نیافت، و ظاهراً به این معنی در اصل شه روا بود. (غیاث) (از رشیدی) (از جهانگیری). زر و سیم ناسره که درملکی رایج و روا و در غیر آن ناروا باشد. نقیض شهرروا. (ناظم الاطباء). رجوع به شهرروا شود:
بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند.
سعدی (گلستان).
، در منتخب نوشته که نوعی از خرمهره که کوچک باشد بقدر تخم خرما. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
بعضی از مردم قم روایت کنند که دیه خمانی بنا کرده شده است بر دست مردی نام او شهرواو این دیه را بنا نهاد بنام خود. (تاریخ قم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
مرکز شهرستان شهرضاست که در سر راه اصفهان به شیراز واقع است و 27215 تن سکنه دارد. توضیح آنکه نام قدیم آن ’قمشه’ بود و در عصر سلطنت رضاشاه نام آن تبدیل به شهرضا گردید (1314 هجری شمسی) ، (شهرستان...) شهرستانی است در جنوب اصفهان و شامل دو بخش است (بخش حومه شهرضا، بخش سمیرم بالا) و جمعاً دارای 136 آبادی و 137804 تن سکنه است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ رُ)
مخفف شاهرخ. رجوع به شاهرخ شود
لغت نامه دهخدا
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از بهای اسمی آن باشد و بنابراین در غیر محلی که ضرب شده ارزش چندان ندارد: بزرگزاده نادان بشهروا ماند که در دیار غریبش بهیچ نستانند 0 (گلستان 114)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرخ
تصویر شهرخ
رخ شطرنج، کشت دادن شاه و زدن رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهروا
تصویر شهروا
((شَ))
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش رسمی آن بوده، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
بی ارزش، تقلبی، قلابی، قلب، کاسد، نارایج، ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد