آوازه. صیت. اشتهار. نامبرداری. بلندآوازگی. معروفیت. نام آوری. (یادداشت مؤلف). اشتهار. (از ناظم الاطباء) : شهرت آفت است و همه آن خواهند و خمول راحت است و همه از آن گریزند. (کیمیای سعادت). رجوع به شهره شود. - شهرت افکندن، آوازه دردادن. معروف کردن. - شهرت بی اصل، معروفیت بی اساس. - شهرت پرست، شهرت پرستنده. آنکه خواهان شهرت و معروفیت است. - شهرت پرستی،آوازه پرستی. - شهرت پیدا کردن، مشهور شدن. معروفیت یافتن. - شهرت جو، جویندۀ شهرت. - شهرت جویی، شهرت طلبی. جستن معروفیت. در پی ناموری وآوازه شدن بودن. - شهرت دادن، اشاعه دادن. انتشار دادن. شایع کردن. - شهرت داشتن، داشتن معروفیت. نامبردار بودن. ناموری. معروف به ودن: در صناعت علم طب شهرتی داشت. (کلیله و دمنه). - شهرت طلب، آوازه جو. شهرت جو. - شهرت طلبی، شهرت جویی. - شهرت کردن، شایع شدن و مشهور گردیدن. (ناظم الاطباء). - ، نیکنام گشتن و یا بدنام و رسوا شدن. (ناظم الاطباء). - شهرت گزین، که آوازه شدن گزیند. تلاش کننده نیکنامی. (ناظم الاطباء). - شهرت یافتن، نیکنام شدن. (ناظم الاطباء). ، افتخار. نازش: مگر شهرت است که... (در تداول عامه). (یادداشت مؤلف). - امثال: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. ؟ ، خبر فاحش و شایع، هر چیزی از خوبی و یا بدی که همه کس آنرا دانسته باشد. نیکنامی یا بدنامی. (ناظم الاطباء) ، آشکارا شدن. آشکار کردن، و با لفظ شدن و کردن مستعمل است. (آنندراج)
آوازه. صیت. اشتهار. نامبرداری. بلندآوازگی. معروفیت. نام آوری. (یادداشت مؤلف). اشتهار. (از ناظم الاطباء) : شهرت آفت است و همه آن خواهند و خمول راحت است و همه از آن گریزند. (کیمیای سعادت). رجوع به شهره شود. - شهرت افکندن، آوازه دردادن. معروف کردن. - شهرت بی اصل، معروفیت بی اساس. - شهرت پرست، شهرت پرستنده. آنکه خواهان شهرت و معروفیت است. - شهرت پرستی،آوازه پرستی. - شهرت پیدا کردن، مشهور شدن. معروفیت یافتن. - شهرت جو، جویندۀ شهرت. - شهرت جویی، شهرت طلبی. جستن معروفیت. در پی ناموری وآوازه شدن بودن. - شهرت دادن، اشاعه دادن. انتشار دادن. شایع کردن. - شهرت داشتن، داشتن معروفیت. نامبردار بودن. ناموری. معروف به ودن: در صناعت علم طب شهرتی داشت. (کلیله و دمنه). - شهرت طلب، آوازه جو. شهرت جو. - شهرت طلبی، شهرت جویی. - شهرت کردن، شایع شدن و مشهور گردیدن. (ناظم الاطباء). - ، نیکنام گشتن و یا بدنام و رسوا شدن. (ناظم الاطباء). - شهرت گزین، که آوازه شدن گزیند. تلاش کننده نیکنامی. (ناظم الاطباء). - شهرت یافتن، نیکنام شدن. (ناظم الاطباء). ، افتخار. نازش: مگر شهرت است که... (در تداول عامه). (یادداشت مؤلف). - امثال: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. ؟ ، خبر فاحش و شایع، هر چیزی از خوبی و یا بدی که همه کس آنرا دانسته باشد. نیکنامی یا بدنامی. (ناظم الاطباء) ، آشکارا شدن. آشکار کردن، و با لفظ شدن و کردن مستعمل است. (آنندراج)
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی