مشهور، نامدار، نامور، معروف، مشهور به نیکی یا بدی، انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، مشارٌ بالبنان، تابلو، انگشت نشان شهرۀ آفاق: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، برای مثال بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشت نما می گردد (صائب - لغت نامه - شهره) شهرۀ عالم: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، شهرۀ آفاق
مشهور، نامدار، نامور، معروف، مشهور به نیکی یا بدی، اَنگُشت نَما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، اَنگِشت کَش، مُشارٌ بِالبَنان، تابلُو، اَنگُشت نِشان شهرۀ آفاق: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، برای مِثال بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشت نما می گردد (صائب - لغت نامه - شهره) شهرۀ عالم: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، شهرۀ آفاق
شهتره. شاهتره. لغتی است در شاهترج. نبات نافع ورقه و بزره للجرب والحکه. معرب شاهتره و معناه سلطان البقول. (از اقرب الموارد). و رجوع به شاهترج و شاهتره و شهتره شود
شهتره. شاهتره. لغتی است در شاهترج. نبات نافع ورقه و بزره للجرب والحکه. معرب شاهتره و معناه سلطان البقول. (از اقرب الموارد). و رجوع به شاهترج و شاهتره و شهتره شود
مشهور و نامدار و نامور. (ناظم الاطباء) : ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری لب را بسر دزک بکن پاک از می. رودکی. شاعر شهید و شهره فرالاوی وآن دیگران بجمله همه راوی. رودکی. میمد، ناحیتی است شهره و آبادان و بسیارنعمت و آبادان. (حدود العالم). بدو پیرزن گفت کای شهره مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد. فردوسی. که بازارگانست این شهره زن ببازارگانی سر انجمن. فردوسی. بدین داستان زد یکی شهره پیر که گر شادی از مرگ من تو ممیر. فردوسی. مگر من ز داد تو بی بهره ام اگرچه بپیوند تو شهره ام. فردوسی. ببازوی رستم یکی مهره بود که آن مهره اندر جهان شهره بود. فردوسی. گر آن گه بدنیا تنم شهره بود کنون بهترم چون به دینم شهیر. ناصرخسرو. دانند که در عالم دین شهره لوائیست پنهان شده در سایۀ این شهره لوایند. ناصرخسرو. بنگر که بهین کار چیست آن کن تا شهره بباشی به دین و دنیا. ناصرخسرو. ای پسر دین محمد بمثل چون جسد است که بر آن شهره جسد فاطمیان همچو سرند. ناصرخسرو. هجران تو ای شهره صنم باد خزانست کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست. مسعودسعد. شهره مرغی به شهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهار. خاقانی. گرچه تبریز شهره تر شهر است لیک شروان شریفتر ثغر است. خاقانی. عقل که اقطاع اوست شهرستان وجود شهره تر از تیغ تو شهرستان دیده نیست. خاقانی. بگذر ز جهان که شهره دزدیست کژ باز تهی نه، مهره دزدیست. نظامی. شهره ما در ضعف و اشکسته پری شهره تو در لطف و مسکین پروری. مولوی. من آنم که شد حاکم نامدار به جود و سخا شهرۀ روزگار. حجه الاسلام نیر تبریزی. - شهرۀ آفاق، مشهوردر همه دنیا. (یادداشت مؤلف). مشهور و نامدار در همه عالم. (ناظم الاطباء) : پیش ازینت بیش از این اندیشۀ عشاق بود مهرورزی ّ تو با ما شهرۀ آفاق بود. حافظ. - شهرۀ آفاق شدن، مشهور شدن در همه جهان: بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن مه چو لاغر شود انگشت نما میگردد. صائب (از آنندراج). - شهرۀ ایام، مشهور روزگار: به ترک آرزوها شهرۀ ایام میگردد نگین دل کنده چون گردید صاحب نام میگردد. بیرام بیگ (از آنندراج). -شهره سخن، سخن شیوا و فصیح که مشهور شود: شهره شود مرد به شهره سخن شهره سخن راهبر جنت است. ناصرخسرو. - شهره شدن، مشهور شدن: مپذیر قول جاهل تقلیدی گرچه بنام شهرۀ دنیا شد. ناصرخسرو. شهره شود مرد به شهره سخن شهره سخن راهبر جنت است. ناصرخسرو. دفتر پیش آر و بخوان حال آنک شهره ازو شد بجهان کربلاش. ناصرخسرو. به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم. حافظ. - شهرۀ شهر، کسی که در شهر معروف شده باشد به چیزی: منم که شهرۀ شهرم بعشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام ببد دیدن. حافظ. - شهرۀ شهر شدن، نامور شدن در شهر و مشهور گشتن در آن. (ناظم الاطباء) : شهرۀ شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم. حافظ. - شهرۀ عالم، شهرۀ آفاق. مشهوردر همه عالم: بشهر این سخن شهرۀ عالم است که هر کس هنربیش روزی کم است. امیرخسرو دهلوی. - شهره نام، نامور. نامدار. مشهور: نیمشب پنهان بکوی دوست گم نامان شوند شهره نامان را مسلم نیست پنهان آمدن. خاقانی. ، مشهور به بدی. بدنام: دروغگوی به آخر نکال و شهره بود چنانکه سوی خردمند شهره شد مانی. ناصرخسرو. چون شهره شود عروس معصوم پاکی و پلیدیش چه معلوم. ناصرخسرو. ، شایع. شایعه. فاش. - شهرۀ دروغ، خبر دروغ. (ناظم الاطباء)
مشهور و نامدار و نامور. (ناظم الاطباء) : ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری لب را بسر دزک بکن پاک از می. رودکی. شاعر شهید و شهره فرالاوی وآن دیگران بجمله همه راوی. رودکی. میمد، ناحیتی است شهره و آبادان و بسیارنعمت و آبادان. (حدود العالم). بدو پیرزن گفت کای شهره مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد. فردوسی. که بازارگانست این شهره زن ببازارگانی سر انجمن. فردوسی. بدین داستان زد یکی شهره پیر که گر شادی از مرگ من تو ممیر. فردوسی. مگر من ز داد تو بی بهره ام اگرچه بپیوند تو شهره ام. فردوسی. ببازوی رستم یکی مهره بود که آن مهره اندر جهان شهره بود. فردوسی. گر آن گه بدنیا تنم شهره بود کنون بهترم چون به دینم شهیر. ناصرخسرو. دانند که در عالم دین شهره لوائیست پنهان شده در سایۀ این شهره لوایند. ناصرخسرو. بنگر که بهین کار چیست آن کن تا شهره بباشی به دین و دنیا. ناصرخسرو. ای پسر دین محمد بمَثَل چون جسد است که بر آن شهره جسد فاطمیان همچو سرند. ناصرخسرو. هجران تو ای شهره صنم باد خزانست کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست. مسعودسعد. شهره مرغی به شهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهار. خاقانی. گرچه تبریز شهره تر شهر است لیک شروان شریفتر ثغر است. خاقانی. عقل که اقطاع اوست شهرستان وجود شهره تر از تیغ تو شهرستان دیده نیست. خاقانی. بگذر ز جهان که شهره دزدیست کژ باز تهی نه، مهره دزدیست. نظامی. شهره ما در ضعف و اشکسته پری شهره تو در لطف و مسکین پروری. مولوی. من آنم که شد حاکم نامدار به جود و سخا شهرۀ روزگار. حجه الاسلام نیر تبریزی. - شهرۀ آفاق، مشهوردر همه دنیا. (یادداشت مؤلف). مشهور و نامدار در همه عالم. (ناظم الاطباء) : پیش ازینت بیش از این اندیشۀ عشاق بود مهرورزی ّ تو با ما شهرۀ آفاق بود. حافظ. - شهرۀ آفاق شدن، مشهور شدن در همه جهان: بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن مه چو لاغر شود انگشت نما میگردد. صائب (از آنندراج). - شهرۀ ایام، مشهور روزگار: به ترک آرزوها شهرۀ ایام میگردد نگین دل کنده چون گردید صاحب نام میگردد. بیرام بیگ (از آنندراج). -شهره سخن، سخن شیوا و فصیح که مشهور شود: شهره شود مرد به شهره سخن شهره سخن راهبر جنت است. ناصرخسرو. - شهره شدن، مشهور شدن: مَپْذیر قول جاهل تقلیدی گرچه بنام شهرۀ دنیا شد. ناصرخسرو. شهره شود مرد به شهره سخن شهره سخن راهبر جنت است. ناصرخسرو. دفتر پیش آر و بخوان حال آنک شهره ازو شد بجهان کربلاش. ناصرخسرو. به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم. حافظ. - شهرۀ شهر، کسی که در شهر معروف شده باشد به چیزی: منم که شهرۀ شهرم بعشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام ببد دیدن. حافظ. - شهرۀ شهر شدن، نامور شدن در شهر و مشهور گشتن در آن. (ناظم الاطباء) : شهرۀ شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم. حافظ. - شهرۀ عالم، شهرۀ آفاق. مشهوردر همه عالم: بشهر این سخن شهرۀ عالم است که هر کس هنربیش روزی کم است. امیرخسرو دهلوی. - شهره نام، نامور. نامدار. مشهور: نیمشب پنهان بکوی دوست گم نامان شوند شهره نامان را مسلم نیست پنهان آمدن. خاقانی. ، مشهور به بدی. بدنام: دروغگوی به آخر نکال و شهره بود چنانکه سوی خردمند شهره شد مانی. ناصرخسرو. چون شهره شود عروس معصوم پاکی و پلیدیش چه معلوم. ناصرخسرو. ، شایع. شایعه. فاش. - شهرۀ دروغ، خبر دروغ. (ناظم الاطباء)
روناس. (ناظم الاطباء). روناس که بدان چیزها سرخ کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). شطیبه گیاهی است که در علاج نواصیر بکار است. (یادداشت مؤلف). رجوع به روناس شود
روناس. (ناظم الاطباء). روناس که بدان چیزها سرخ کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). شُطَیبَه گیاهی است که در علاج نواصیر بکار است. (یادداشت مؤلف). رجوع به روناس شود
شیتره. شیطرج. شاهترج. نام سبزه ای است که بغایت سبز و خرم بود و در طعم اوتلخی باشد و در دواها بکار برند خصوصاً جرب را نافعاست. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع). معرب آن شاهترج. (منتهی الارب). معرب آن شیطرج. (انجمن آرا) (آنندراج). بقله الملک. (برهان قاطع). گیاهی است از تیره نزدیک به کوکناریان دارای گلهای نامنظم و برگهای بریده است که چون با دست نرم کنند بوی دود میدهد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 212)
شیتره. شیطرج. شاهترج. نام سبزه ای است که بغایت سبز و خرم بود و در طعم اوتلخی باشد و در دواها بکار برند خصوصاً جرب را نافعاست. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع). معرب آن شاهترج. (منتهی الارب). معرب آن شیطرج. (انجمن آرا) (آنندراج). بقله الملک. (برهان قاطع). گیاهی است از تیره نزدیک به کوکناریان دارای گلهای نامنظم و برگهای بریده است که چون با دست نرم کنند بوی دود میدهد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 212)
دهی است جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، واقع در چهارده هزارگزی باختر ری، سرراه شوسۀ رباط کریم، در جلگه ای معتدل واقع است. جمعیت آن 273 نفر است که دارای مذهب شیعه و زبان فارسی اند. با آب قنات آبیاری میشود. محصولات آن عبارتند ازغلات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی آن زراعت است. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 123)
دهی است جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، واقع در چهارده هزارگزی باختر ری، سرراه شوسۀ رباط کریم، در جلگه ای معتدل واقع است. جمعیت آن 273 نفر است که دارای مذهب شیعه و زبان فارسی اند. با آب قنات آبیاری میشود. محصولات آن عبارتند ازغلات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی آن زراعت است. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 123)
دوایی است که آنرا بیونانی سرخیوس و لبذیون خوانند، و معرب آن شیطرج است و به عربی مسواک الراعی خوانند. (برهان). شیترک. شاهتره. شیطرج. رجوع به شاهتره و شیطرج شود
دوایی است که آنرا بیونانی سرخیوس و لبذیون خوانند، و معرب آن شیطرج است و به عربی مسواک الراعی خوانند. (برهان). شیترک. شاهتره. شیطرج. رجوع به شاهتره و شیطرج شود
زن کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به بهتر شود، دانۀ بهتر. خال زیباتر: بر آتش رخ زیبای او بجای سپند بغیر خال سیاهش که دید بهدانه. حافظ
زن کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به بُهتُر شود، دانۀ بهتر. خال زیباتر: بر آتش رخ زیبای او بجای سپند بغیر خال سیاهش که دید بهدانه. حافظ
و یفتح علی الضعف (ش ت ر) . انگشت. ج، شناتر، مابین دو انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضای مابین دو انگشت. (ناظم الاطباء)، انگشت زیادی و ذوالشناتر (شش انگشتی) لقب یکی از ملوک حمیر به همین سبب بوده است. (از اقرب الموارد)، گوشواره. (ناظم الاطباء)
و یفتح علی الضعف (ش َ ت َ رَ) . انگشت. ج، شَناتِر، مابین دو انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضای مابین دو انگشت. (ناظم الاطباء)، انگشت زیادی و ذوالشناتر (شش انگشتی) لقب یکی از ملوک حِمْیَر به همین سبب بوده است. (از اقرب الموارد)، گوشواره. (ناظم الاطباء)
گیاهی است از تیره کوکناریان که علفی و یکساله است برخی گونه ها نیز دو ساله اند ارتفاعش بین 20 تا 80 سانتیمتر میرسد و غالبا در باغ ها و مزارع و کشت زارها به طور فراوان میروید. ریشه اش سفید و ساقه بی کرک و رگها متناوب و دارای بریدگی ها بسیار می باشد، گلهایش کوچک و سفید مایل به قرمز و دارای لکه های ارغوانی است. قسمت مورد استفاده این گیاه شاخه های گلدار آن است که به حالت تازه یا خشک مصرف میشوند
گیاهی است از تیره کوکناریان که علفی و یکساله است برخی گونه ها نیز دو ساله اند ارتفاعش بین 20 تا 80 سانتیمتر میرسد و غالبا در باغ ها و مزارع و کشت زارها به طور فراوان میروید. ریشه اش سفید و ساقه بی کرک و رگها متناوب و دارای بریدگی ها بسیار می باشد، گلهایش کوچک و سفید مایل به قرمز و دارای لکه های ارغوانی است. قسمت مورد استفاده این گیاه شاخه های گلدار آن است که به حالت تازه یا خشک مصرف میشوند