جدول جو
جدول جو

معنی شهبالا - جستجوی لغت در جدول جو

شهبالا
(شَ)
به معنی شاه بالا است یعنی دامادبالا، چه شه به معنی داماد هم هست و آن شخصی است که به قد و بالا و سن و سال با کسی که او را کدخدا می کنند برابر می باشد و او را نیز مانند داماد آراسته کرده با داماد به خانه عروس میبرند و به ترکی ساق دوش می گویند. (برهان). شاه بالا. (جهانگیری) (آنندراج). شهباله. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاه بالا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهبال
تصویر شهبال
(پسرانه)
پر بزرگ پرندگان، بزرگترین پر پرنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
(دخترانه)
شاه بانو ملکه، همسر شاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
بانوی شاه، ملکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربالا
تصویر سربالا
مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شه بالا
تصویر شه بالا
شاه بالا، جوانی هم بالا و همسال داماد که شب عروسی دوش به دوش داماد حرکت می کند، ساق دوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهبال
تصویر شهبال
بزرگ ترین پر بال مرغ، شاه بال
فرهنگ فارسی عمید
جوانی هم بالا و همسال داماد که شب عروسی دوش به دوش داماد حرکت می کند، ساق دوش
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان قلعۀ نو است که در بخش کلات شهرستان قوچان واقع است و 575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَهْ لَ / لِ)
شاهبالا. شهبالا. (ناظم الاطباء). بمعنی شه بالا است که همدوش داماد باشد. (برهان). رجوع به شه بالا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاه بانو. بانوی شاه. ملکه
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
مخفف شاهبانج. شاهبانگ. رجوع به شاهبانج و شاهبانگ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خندق. (فرهنگ نعمهاﷲ). برج قلعه و خندقی که گرداگرد شهر و یا قلعه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محلی در 601هزارگزی طهران میان تله زنگ و مازو و در آنجا ایستگاه راه آهن است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 927تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
برافراخته شده مانند شمع. (ناظم الاطباء). با قامتی چون شمع آخته، از اسمای محبوب است. (آنندراج) :
ز سوز سینۀ من شمعبالایی خبر دارد
که از بال و پر پروانه دستی بر کمر دارد.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج).
رجوع به شمعقد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کُ)
مرکز بلوک شهر کلادون در ناحیۀ نور مازندران. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 110 و 111 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) :
یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار
ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این.
باقرکاشی (از آنندراج).
بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت
بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود.
طالب آملی (از آنندراج).
- دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) :
آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود
نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است.
صائب (از آنندراج).
- دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن:
می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم
نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا.
ملا جامی بیخود (از آنندراج).
- دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن:
سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود
خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد.
صائب (ازآنندراج).
- ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن:
می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان
دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند.
صائب (از آنندراج).
، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت:
می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی
شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی.
باقر کاشی (از آنندراج).
، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
لغت نامه دهخدا
شه بال، شاهپر، پر دراز بال طیور و شاهپر، (ناظم الاطباء)، هم قد داماد، ساقدوش و سلدوش، (یادداشت مؤلف)، شاه بالا، رجوع به شاه بالا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطرف بالا. بسوی بالا، فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین، کوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از شاه بمعنی داماد و بالا بمعنی همدوش، (از فرهنگ نظام)، بمعنی همدوش است و به ترکی ساقدوش خوانند و آن شخصی باشد که بقدو بالا و سن و سال موافق باشد با قد و بالا و سن و سال کسی که او را داماد میکنند و او را نیز مانند داماد آراسته کرده همراه داماد بخانه عروس برند، (برهان قاطع)، شه بالا، شه باله، (برهان قاطع)، کسی که بقد و بالای داماد باشد، (انجمن آرا) (آنندراج) :
در شادی خضرخان والا
شادی خان است شاه بالا،
امیرخسرو (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است در شمال غربی هندوستان از ایالت پنجاب در دامنۀ کوه هیمالیا واقع در 272 هزارگزی شمالی دهلی. سکنۀ آن 62000 تن و مرکز تجارتی و صنعتی است و محصول مهم آن گندم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهبال. بزرگترین پرهای بال پرندگان. (ناظم الاطباء). شهپر. و رجوع به شاهبال شود
لغت نامه دهخدا
شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش. شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدبالا
تصویر قدبالا
قامت
فرهنگ لغت هوشیار
شهربانو ملکه. توضیح طبق فرمان محمد رضا شاه پهلوی (1340 ه. ش) ملکه ایران بلقب فوق خوانده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبازی
تصویر شهبازی
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
فرهنگ لغت هوشیار
جوانی هم سن و هم قد داماد که شب عروسی دوش بدوش داماد حرکت میکند ساق دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبال
تصویر شهبال
بزرگترین پر از پرهای بال مرغ شاهبال شعیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
((شَ))
ملکه، همسر شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه بالا
تصویر شاه بالا
ساق دوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
ملکه
فرهنگ واژه فارسی سره
فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه
متضاد: مسئولانه، درست و حسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد