جدول جو
جدول جو

معنی شهبازان - جستجوی لغت در جدول جو

شهبازان
(شَ)
محلی در 601هزارگزی طهران میان تله زنگ و مازو و در آنجا ایستگاه راه آهن است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازان
تصویر بازان
(دخترانه)
بازنده، در حال باختن، پرنده شکاری، نام روستایی در کردستان، باز، جمع، (نگارش کردی: بازان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهباز
تصویر شهباز
(پسرانه)
درخورشاه، لایق شاه، شاه باز نوعی باز سفید رنگ و شکاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهبان
تصویر شهبان
(پسرانه)
برادر زرین ملک در داستان ملک بهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهباز
تصویر شهباز
شاه باز، نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(دِ بُ)
دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 8هزارگزی جنوب قصبۀاسدآباد. سکنۀ آن 595 تن می باشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
عض ّ. عض ّ. (منتهی الارب). درختی است مانند ثمام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
جمع واژۀ شهاب. (منتهی الارب). رجوع به شهاب شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
تثنیۀ باز در حالت رفع
لغت نامه دهخدا
طشت برنجین بزرگ که در آن رخت شویند
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: باز + آن، بمعنی با آن: و شرناق از پوست پلک آزاد نباشد، لکن بازان پیوسته باشد (ذخیرۀ خوارزمشاهی) گفت فردا هر کسی بازان بود که دوست دارد آنرا (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از باختن، در حال باختن، بازنده، رجوع به باختن و بازنده شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در 7 هزارگزی باختر لاهیجان کنار راه فرعی لاهیجان به کیسم در جلگه قرار دارد، هوایش معتدل مرطوب و دارای 189 تن جمعیت می باشد، آبش از نهر کیاجو از سفیدرود و محصولش برنج، ابریشم و صیفی و شغل مردمش زراعت و حصیربافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
مرتع و مزرعه ای است از دهستان قبادی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه که در 12 هزارگزی خاور نهر آب و مجاور مزارع و مراتع مامنان و سرابیان واقع است، در زمستان سکنه ندارد و در تابستان چند خانواده از ایل قبادی برای تعلیف احشام و زراعت بدانجا می آیند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با)
به صیغۀ تثنیه، مثنای عود، رجوع به عود شود، کنایه از دو شاهد است، در حدیث: اًنما القضاء جمر فادفع الجمر عنک بعودین، یعنی بوسیلۀ دو شاهد، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)،
منبر نبی
و عصای او، (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول، دارای 400 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن، واقع در 72 کیلومتری شمال خاور اندیمشک، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبستان. آنجا که شب آرام گیرند. (فرهنگ فارسی معین) ، زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین). زیرزمین. در تداول مردم خوزستان، سرداب عمیق
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی شاه بالا است یعنی دامادبالا، چه شه به معنی داماد هم هست و آن شخصی است که به قد و بالا و سن و سال با کسی که او را کدخدا می کنند برابر می باشد و او را نیز مانند داماد آراسته کرده با داماد به خانه عروس میبرند و به ترکی ساق دوش می گویند. (برهان). شاه بالا. (جهانگیری) (آنندراج). شهباله. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاه بالا شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از شهرستان اردستان، سکنۀ آن 313 تن، آب آن از قنات، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از بازی باشد و آن چنانست که دو کس برابر هم خم شوند و سرها بهم نهندو دستها بر زانو گذارند و سر ریسمانی را بر دست گیرند و سر دیگر آن ریسمان را شخص دیگر بدست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمی گذارد که از مردم اجزای بازی کسی بر ایشان سوار شود و اگر احیاناً سوار شودهمچنان سوار خواهد بود تا دیگری گرفتار شود و شخص که سر ریسمان را در دست دارد خربند گویند، بر هر کس که پای خود را بزند و او را بیاورد و با این دو کس دیگر در قطار کشد تا وقتی که دیگری بهم رسد، آن دو شخص اول نجات یابند و بعربی این بازی را تدبیح بروزن تقبیح گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است از اعمال خوزستان بین شوش و طیب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قریه ای است در شمالی خشت از ایالت فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلیغ وزبان آور. (از ناظم الاطباء). شیوازبان. گشاده زبان
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صورتی از شهربان. شهروان. (یادداشت مؤلف). رجوع به شهربان و شهروان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهربان. قریۀ بزرگی است با باغهای نخیل از نواحی خالص در مشرق بغداد، و عده ای از اهل علم از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب نویسد: از او (خانقین) تا رباط جلولا... پنج فرسنگ، از او تا هارونیه پنج فرسنگ و شهرابان به دست راست به دوفرسنگی این مرحله است. و نیز گوید که شهرابان را دختری ابان نام از تخم کسری ساخته است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 43، 165)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهباز. جانوری است شکاری که به جثه از باز بزرگتر و به گیرائی کمتر میباشد و باز بزرگ را نیز گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) :
خرد است آنکه ترا بنده شدستند بدو
به زمین شیر و پلنگ و به هوا بر شهباز.
ناصرخسرو.
نظام دین شه میزانیان که بر شاهان
خجسته فال تر است از همای و از شهباز.
سوزنی.
اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ
ز روی رشک معذور است ازیرا.
خاقانی.
شهباز سخن به دولت تو
منقار برید نوپران را.
خاقانی.
شهبازم ارچه بسته زبانم بگاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم.
خاقانی.
از آنگاه که باز شهباز صبح از نشیمن افق پروازکرد تا غراب ظلمت بال بگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). شهباز آفتاب چنگ در پردۀ غربیب غراب آویخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355).
گرچه شهباز معرفت بودم
ریختم بال و پر چه میطلبی.
عطار.
سعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دست آورده ام
مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را.
سعدی.
که شهباز من صید دام تو شد
مرا بود دولت بنام تو شد.
سعدی.
کار خرد ضربت این ساز نیست
صید ملخ شیوۀ شهباز نیست.
خواجو.
شهباز دست پادشهم این چه حالت است
کز یاد برده اند هوای نشیمنم.
حافظ.
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم.
حافظ.
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند.
حافظ.
- شهباز بیضا، شهباز سپید:
کعبه را باشد کبوتر در حرم
در حرم شهبازبیضا دیده ام.
خاقانی.
، جوانمرد پاک نژاد اصیل، جوان باشرافت، سپاهی بهادر و دلیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
کوهی است در یمامه در نزدیکی محاره که قریه ای است متعلق به بنی هران. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جوانی مقال شیب پیری، پرده ایست از موسیقی. آن جا که شب آرام گیرند، زیر زمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبان
تصویر شهبان
جمع شهاب، زبانه های آتش گل خورشیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبازی
تصویر شهبازی
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازان
تصویر بازان
تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
خزانمیان دو ماه رومی کانون یکم و دوم دویم دوماه میان زمستان ازماههای رومی، کانون اول وکانون دوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبزان
تصویر هبزان
مردن، نگاه مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبادان
تصویر شبادان
((شَ))
آن جا که شب آرام گیرند، زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هباران
تصویر هباران
((هَ بّ))
دو ماه میان زمستان، از ماه های رومی، کانون اول و کانون دوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهباز
تصویر شهباز
عقاب
فرهنگ واژه فارسی سره