سوراخ کننده. نقب کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین کن. نقب زن. (یادداشت مؤلف). نقب زننده. شکاونده. شکاونه. (ناظم الاطباء) : نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب. خاقانی. به چار پارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب. خاقانی. بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم. خاقانی. گنجی که چنین حصار دارد نقاب در او چکار دارد. نظامی. چرا می باید ای سالوک نقاب در آن ویرانه افتادن چو مهتاب. نظامی. ، معدن چی. (ناظم الاطباء) ، نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده. (یادداشت مؤلف) ، بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد)
سوراخ کننده. نقب کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین کن. نقب زن. (یادداشت مؤلف). نقب زننده. شکاونده. شکاونه. (ناظم الاطباء) : نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب. خاقانی. به چار پارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب. خاقانی. بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم. خاقانی. گنجی که چنین حصار دارد نقاب در او چکار دارد. نظامی. چرا می باید ای سالوک نقاب در آن ویرانه افتادن چو مهتاب. نظامی. ، معدن چی. (ناظم الاطباء) ، نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده. (یادداشت مؤلف) ، بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد)
یکی از دهستان های بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در جلگۀمعتدل هوائی واقع و محدود است از شمال به کوه هرده، از مشرق به دهستان حکم آباد، از جنوب به دهستان کهنه، از مغرب به دهستان آزادوار. محصول عمده آن زیره و کنجد و پنبه و انواع میوه ها است. شغل اهالی زراعت و تجارت و مالداری است. محصول پنبۀ این دهستان مشهور است. دهستان از 27 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12550 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در 36 هزارگزی شمال شرقی جغتای، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 994 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و غلات و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستان های بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در جلگۀمعتدل هوائی واقع و محدود است از شمال به کوه هرده، از مشرق به دهستان حکم آباد، از جنوب به دهستان کهنه، از مغرب به دهستان آزادوار. محصول عمده آن زیره و کنجد و پنبه و انواع میوه ها است. شغل اهالی زراعت و تجارت و مالداری است. محصول پنبۀ این دهستان مشهور است. دهستان از 27 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12550 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در 36 هزارگزی شمال شرقی جغتای، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 994 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و غلات و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی) (آنندراج). روی بند زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه. پردۀ مشبکی که به روی اندازند یا پرده ای که بر هر چیز نفیس اندازند. (ناظم الاطباء). برقع.روبند. روبنده. حجاب. (یادداشت مؤلف) : ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب لالۀ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب. عنصری. اگرت باید این بچه بزایم من وین نقاب از تن و رویش بگشایم من. منوچهری. و آن نقاب عقیق رنگ ترا کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب. ناصرخسرو. چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر. ناصرخسرو. معنیش روی خوب کنم وآنگهی اندر نقاب لفظش پنهان کنم. ناصرخسرو. نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند. مسعودسعد. تا بپوشد زمین ز سبزه لباس تا ببندد هوا ز ابر نقاب. مسعودسعد. به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب. مسعودسعد. شاه ستارگان... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. (کلیله و دمنه). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه). جبهۀ زرین نمود چهرۀ صبح از نقاب عطسۀ شب گشت صبح، خندۀ صبح آفتاب. خاقانی. هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را اجسام دیو و چهرۀ آدم نقابشان. خاقانی. چهرۀ آن شاهد زربفت پوش از نقاب آسمان آمد برون. خاقانی. هر که جز آن خشت نقابش نبود گر چه گنه داشت عذابش نبود. نظامی. چون ندارد روی همچون آفتاب او نخواهد جز شب همچون نقاب. مولوی. ، ماسک. صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهرۀ خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود، در اصطلاح صوفیه، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم ارادۀ معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، جمع واژۀ نقب. رجوع به نقب شود: بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم درین نقاب و ثغور. مسعودسعد. ، راه در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بطن. (اقرب الموارد). ، {{صفت}} مرد نیک دانای آزموده کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد علامه. (از اقرب الموارد). - فرخان فی نقاب، در حق دو شخص هم شکل وشباهت گویند. (منتهی الارب). ، {{مصدر}} ناگاه دچار شدن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) : لقیته نقابا. وردت الماء نقاباً، انبوهی کردم بر آن (آب) بی طلب. (منتهی الارب)، مناقبه. (اقرب الموارد). رجوع به مناقبه شود
پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی) (آنندراج). روی بند زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه. پردۀ مشبکی که به روی اندازند یا پرده ای که بر هر چیز نفیس اندازند. (ناظم الاطباء). برقع.روبند. روبنده. حجاب. (یادداشت مؤلف) : ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب لالۀ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب. عنصری. اگرت باید این بچه بزایم من وین نقاب از تن و رویش بگشایم من. منوچهری. و آن نقاب عقیق رنگ ترا کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب. ناصرخسرو. چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر. ناصرخسرو. معنیْش روی خوب کنم وآنگهی اندر نقاب لفظش پنهان کنم. ناصرخسرو. نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند. مسعودسعد. تا بپوشد زمین ز سبزه لباس تا ببندد هوا ز ابر نقاب. مسعودسعد. به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب. مسعودسعد. شاه ستارگان... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. (کلیله و دمنه). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه). جبهۀ زرین نمود چهرۀ صبح از نقاب عطسۀ شب گشت صبح، خندۀ صبح آفتاب. خاقانی. هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را اجسام دیو و چهرۀ آدم نقابشان. خاقانی. چهرۀ آن شاهد زربفت پوش از نقاب آسمان آمد برون. خاقانی. هر که جز آن خشت نقابش نبود گر چه گنه داشت عذابش نبود. نظامی. چون ندارد روی همچون آفتاب او نخواهد جز شب همچون نقاب. مولوی. ، ماسک. صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهرۀ خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود، در اصطلاح صوفیه، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم ارادۀ معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، جَمعِ واژۀ نقب. رجوع به نقب شود: بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم درین نقاب و ثغور. مسعودسعد. ، راه در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بطن. (اقرب الموارد). ، {{صِفَت}} مرد نیک دانای آزموده کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد علامه. (از اقرب الموارد). - فرخان فی نقاب، در حق دو شخص هم شکل وشباهت گویند. (منتهی الارب). ، {{مَصدَر}} ناگاه دچار شدن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) : لقیته نقابا. وردت الماء نقاباً، انبوهی کردم بر آن (آب) بی طلب. (منتهی الارب)، مناقبه. (اقرب الموارد). رجوع به مناقبه شود
جمع واژۀ شقب و شقب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شقب، به معنی مغاکی میان دو کوه یا شکاف کوه یا تنگ جای از اودیه که مرغان در آن آشیانه گیرند. (آنندراج). و رجوع به شقب شود
جَمعِ واژۀ شَقْب و شِقْب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ شقب، به معنی مغاکی میان دو کوه یا شکاف کوه یا تنگ جای از اودیه که مرغان در آن آشیانه گیرند. (آنندراج). و رجوع به شقب شود
مرد دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن و شاخ دراز و باریک. (منتهی الارب). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج، شناغیب. (یادداشت مؤلف)
مرد دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسن و شاخ دراز و باریک. (منتهی الارب). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج، شناغیب. (یادداشت مؤلف)
شنغار. سنقر. بمعنی شنغار است که جانور سیاه چشم شبیه به چرغ باشد و سلاطین شکار فرمایند. (برهان). نام طائر شکاری سفیدرنگ برابر با عقاب لیکن در قوت از عقاب زیاده و بسیار کمیاب است و این لفظ ترکی است و در رسم الخط ترکی شونقار نویسند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به شنغار شود
شنغار. سنقر. بمعنی شنغار است که جانور سیاه چشم شبیه به چرغ باشد و سلاطین شکار فرمایند. (برهان). نام طائر شکاری سفیدرنگ برابر با عقاب لیکن در قوت از عقاب زیاده و بسیار کمیاب است و این لفظ ترکی است و در رسم الخط ترکی شونقار نویسند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به شنغار شود
دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دارای 383 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، زیره، پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دارای 383 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، زیره، پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)