جدول جو
جدول جو

معنی شنفعه - جستجوی لغت در جدول جو

شنفعه
(شَ فَ عَ)
درازی و بلندی. (ناظم الاطباء). شاید مقلوب شنعفه باشد که بهمین معنی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفعه
تصویر شفعه
حق همسایگی، حق تقدمی که همسایه و شریک ملک در خرید ملک همسایه یا سهم شریک دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ عَ فَ)
درازی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
چرم که از میان شکافته در دو جانب توشه دان دوزند و هر پارۀ آن را نفعه گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، نفع، نفع
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ عَ)
شفعهالضحی، دو رکعت نماز چاشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دو رکعت چاشت است، و شفعه بدان نامیدند که از یک رکعت زاید است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ / عِ)
همسایگی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء).
- حق شفعه، حق خریداری که به همسایه و شریک ملک داده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفعه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
زشتی. اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زشتی وبدی و طعنه. (از غیاث اللغات). رجوع به شنعت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ عَ)
سود. (دهار) (مهذب الاسماء) ، سودمندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از مصدر نفع. (از اقرب الموارد). رجوع به منفعت شود، هر چیز که از آن منتفع شوند. ج، منافع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
تأنیث شنیع. ج، شنایع. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنیع شود
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ / تِ)
نعت مفعولی از شنفتن. شنیده شده:
با دیده اعتبار نباشد شنفته را.
قاآنی.
- بحق چیزهای نشنفته، وقتی از گفتار کسی تعجب کنند این جمله را بر زبان رانند
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ هَُ)
دراهم برآوردن در مطالبه. (منتهی الارب). برآوردن دراهم را جهت دفع احتیاج. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد شنقله آمده است. و رجوع به شنقله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
زشت گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شنع الشی ٔ شناعهً و شنعاً و شنعاً و شنوعاً، زشت گردید، فهو شنیع و شنع و اشنع. (از اقرب الموارد) ، زشتی. (منتهی الارب) ، بسیارزشت گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شناعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شناعت. شناعه. رجوع به شناعت شود.
- شناعه زدن، طعنه زدن:
بر کوس عید آن نکند زخم، کآن زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ عَ)
سرین، خارپشت ماده. (اقرب الموارد). رجوع به قنقعه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ)
عین شافعه، چشم که یک را دو بیند. (منتهی الارب). عین شافعه، ای تنظر، نظرین ای تری الشخص شخصین. (اقرب الموارد). دوبین. احول. کاژ
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
واحدنفع. (از اقرب الموارد). رجوع به نفع شود، چوبدستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عصا. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، نفعات
لغت نامه دهخدا
تصویری از شافعه
تصویر شافعه
مونث شافع و لوچ دوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنعه
تصویر شنعه
زشتی بدی، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
ورفانی خواهشگری، هده همسایگی هده هنبازی، دیوانگی، چشم زخم حق همسایگی. یا حق شفعه. هر گاه مال غیر منقول قابل تقسیمی بین دو تن مشترک باشد و یکی از دو شریک حصه خود را به فصد بیع به شخص ثالثی منتقل کند شریک دیگر حق دارد قیمتی را که مشتری داده است به او بدهد و حصه مبیعه را تملک کند. این حق را حق شفعه و صاحب آن را شفیع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعه
تصویر منفعه
منفعت در فارسی سودمندی، سود دهی
فرهنگ لغت هوشیار
شنیده. یا بحق چیزهای نشنفته. وقتی از گفتار کسی تعجب کنند این جمله رابر زبان رانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفعه
تصویر شفعه
((شُ عَ یا عِ))
حق همسایگی
فرهنگ فارسی معین