جدول جو
جدول جو

معنی شنغف - جستجوی لغت در جدول جو

شنغف
(شِنْ نَ)
مرد مضطرب و باریک خلقت. (منتهی الارب). مرد مضطرب خلقت. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شندف
تصویر شندف
دهل، طبل، کوس، تبوراک، برای مثال تا به در خانۀ تو بر گه نوبت / سیمین شندف زنند و زرّین مزمار (فرخی - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغف
تصویر شغف
سخت دل بسته شدن، نهایت دل بستگی، بالاترین درجۀ عشق و دل باختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشوار، گوشواره
فرهنگ فارسی عمید
(شُنَ)
شنیف بن یزید. محدث است. (منتهی الارب). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَ غَ)
درآمدنگاه بلغم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، دانۀ دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شغاف شود، غلاف دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پردۀ دل. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغاف شود، خون دل. (ناظم الاطباء) ، درد دل، اصل گناه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغاف شود، گناه اصلی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عرفان) نزد سالکان یکی از درجات محبت است. شغف را پنج درجه است: اول، امتثال امر محبوب طوعاً و رغبهً. دوم، محافظت باطن از غیر محبوب. در این مقام اسرار خود از غیر محبوب نگاه دارد. قال علیه السلام: استر ذهبک و ذهابک، مذهب عبارت است از کمال مرد در محبت. و ذهاب مسافرت است بسوی دوست. سوم، معادات اعدای دوست. چهارم، محبت به محبان دوست. پنجم، اخفای احوال که میان عاشق و معشوق رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، شدت محبت. (غیاث اللغات). عشق. فریفتگی. شیفتگی. (یادداشت مؤلف) :
بهر این معنی همه خلق از شغف
می بیاموزند طفلان را حرف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
نام موضعی است در عمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
پوست درخت غاف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دورترین مرحلۀ محبت و دوستی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغاف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بیماریی است که زیر استخوان پهلو از طرف راست پیدا شود. (آنندراج). و رجوع به شغف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نُ)
شاخ گاو باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). رشیدی ندارد و جهانگیری بدون شاهد آورده و ظاهراً مصحف شغ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشمن داشتن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشمن داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ناپسند شمردن، دریافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگردیدن لب زیرین از بالا. (از منتهی الارب). برگردیدن لب زیرین کودک از بالا. (از اقرب الموارد)
به نظر کراهت یا به تعجب و یا به نظر اعتراض دیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گوشوارۀ بالایین یاآویزۀ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمۀ گوش باشد. ج، شنوف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است. (فرهنگ جهانگیری). ورگوشی. (زوزنی). و آن گوشواره یا آویزی است که بر بالای گوش کنند، خلاف قرط که بر نرمۀ گوش آویزند. آنچه از بالا یانرمۀ گوش آویزند زینت را. ج، شنوف، اشناف. (از یادداشت مؤلف). حلقۀ گوش از طرف بالا. ورگوش بالاطرف.
- شنف الدیک، گیاهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
دشمن دار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشمن دار و کراهت دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
طبل و دمامه و دهل و نقارۀ بزرگ. (برهان). دهل. (فرهنگ اسدی). طبل و دهل. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) :
بوق خایه چون به غلغل درفتد
گوئیش در زیر ران شندف زند.
کسائی.
تا بدر خانه تو بر گه نوبت
سیمین شندف زنند و زرین مزمار.
فرخی.
خروش شندف و شیپور برخاست
قیامت گشت و نفخ صور برخاست.
؟ (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شُ دُ)
فرس شندف، اسب بلند یا کز رخسار. (منتهی الارب). الشندف من الخیل، المشرف و قیل المائل الخد. ج، شنادف. (اقرب الموارد). اسب بلند و کج رخسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ طُ)
کلمه ای است عامیه، ذکرها ابن درید و لم یفسرها. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ عَف ف)
دراز مضطرب و باریک خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شنغف شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
مضطرب خلقت. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ غُ)
رسن و شاخ دراز و باریک یا دراز از هر حیوان که باشد. (منتهی الارب). شنغاب. شنغوب. دراز از حیوان. (از اقرب الموارد). ج، شناغب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنغاب شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
رغماً له شنغماً، از اتباع است، برخلاف میل و خواهش او. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به سنغم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ / شِنْ نَ)
دراز سطبر بزرگ. (منتهی الارب). طویل. (از اقرب الموارد). رجوع به شنخف شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
شنحف. دراز و سطبر و بزرگ. (ازمنتهی الارب). طویل. مرد سطبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شنف. گوشواره های بالائین یا آویزه های بالای گوش. (از منتهی الارب). رجوع به شنف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
رسیدن دوستی مر غلاف دل کسی را، و کذا: شغفه المرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (از تاج المصادر بیهقی) (از غیاث اللغات). قوله تعالی: قد شغفها حباً (قرآن 30/12) ، ای دخل حبه تحت شغافه، فراگرفت وی را دوستی او، آراسته شدن مال برای کسی و پس دوست داشتن وی آن مال را. (از ناظم الاطباء) ، رسیدن چیزی در پردۀ دل. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) ، رسیدن بیماری پردۀ دل کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
به غلاف دل کسی آویخته شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن. رسیدن دوستی به میان دل، درآویختن چیزی به چیزی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شندف
تصویر شندف
طبل دمامه نقاره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنوف
تصویر شنوف
جمع شنف، سخته های گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندف
تصویر شندف
((شَ دَ))
طبل، نقاره بزرگ
فرهنگ فارسی معین