گیاهی باشد که از پوست آن ریسمان سازند، سینی، و آن خوانی باشد که ازطلا و نقره و مس و امثال آن سازند. (برهان) (آنندراج). نشت. خوان روئین بود بمعنی سینی. (صحاح الفرس)
گیاهی باشد که از پوست آن ریسمان سازند، سینی، و آن خوانی باشد که ازطلا و نقره و مس و امثال آن سازند. (برهان) (آنندراج). نشت. خوان روئین بود بمعنی سینی. (صحاح الفرس)
حفص بن عمر بن مره شنی. صحابی است، عقبه بن خالد شنی. محدث است، عمر بن ولید شنی. محدث است، صلت بن حبیب تابعی شنی. محدث است. (منتهی الارب). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
حفص بن عمر بن مره شنی. صحابی است، عقبه بن خالد شنی. محدث است، عمر بن ولید شنی. محدث است، صلت بن حبیب تابعی شنی. محدث است. (منتهی الارب). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
دراز تندار از مردم و شتر. (منتهی الارب). شناحی و شناحی ّ، دراز و تن دار از شتر و فقط ماده شتر را شناحیه گویند. (از اقرب الموارد). دراز تنومند و فربه از مردم و از شتر. یقال: رجل شناح و رجل شناحی، مرد دراز تنومند. و بکر شناح و بکر شناحی، شتر جوان. (ناظم الاطباء)
دراز تندار از مردم و شتر. (منتهی الارب). شَناحی و شَناحی ّ، دراز و تن دار از شتر و فقط ماده شتر را شناحیه گویند. (از اقرب الموارد). دراز تنومند و فربه از مردم و از شتر. یقال: رجل شناح و رجل شناحی، مرد دراز تنومند. و بکر شناح و بکر شناحی، شتر جوان. (ناظم الاطباء)
خوشدلی. شادی: برداشت رباب (معشوقه) از سر شنگی و پس آنگه بنواخت و از جمله نواها بدرآمد. سوزنی. چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست چو زلف پرشکنش حلقۀ فرنگی نیست. سعدی. این دلبری و شنگی بی موجبی نباشد وین سرکشی و شوخی باز از کجاست گوئی. فخر بناکتی. - شنگی کردن، شاهدی و شوخی و ظرافت کردن: شنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک. خاقانی
خوشدلی. شادی: برداشت رباب (معشوقه) از سر شنگی و پس آنگه بنواخت و از جمله نواها بدرآمد. سوزنی. چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست چو زلف پرشکنش حلقۀ فرنگی نیست. سعدی. این دلبری و شنگی بی موجبی نباشد وین سرکشی و شوخی باز از کجاست گوئی. فخر بناکتی. - شنگی کردن، شاهدی و شوخی و ظرافت کردن: شنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک. خاقانی
شنئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شنأی ّ (شنئی ّ) منسوب است به شنوءه و شنوی ّ منسوب است به شنوّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
شَنَئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شَنَأی ّ (شَنَئی ّ) منسوب است به شَنوءَه و شَنَوی ّ منسوب است به شَنُوَّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان). مات ابن یحیی و مات دوله الادب و مات احمد انحی العجم والعرب. ؟ (دررثاء ثعلب نحوی). و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان). مات ابن یحیی و مات دوله الادب و مات احمد انحی العجم والعرب. ؟ (دررثاء ثعلب نحوی). و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)