جدول جو
جدول جو

معنی شنجودن - جستجوی لغت در جدول جو

شنجودن
(مَ گَ دَ)
رنجانیدن و مجروح ساختن و خراشیدن. (آنندراج). زخم کردن و مجروح ساختن و خراشیدن. (ناظم الاطباء). (شاید دگرگون شدۀ شخودن باشد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنجیدن
تصویر غنجیدن
ناز کردن، کرشمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکنجیدن
تصویر شکنجیدن
شکنجه کردن، نشگون گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجیدن
تصویر زنجیدن
ناله کردن، زاری کردن، موییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجیدن
تصویر رنجیدن
آزرده شدن، دل تنگ شدن، ملول شدن، برای مثال بیهوده مرنج چون توان آسودن / می باش چنان که می توانی بودن (سنائی - لغت نامه - رنجیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنجیدن
تصویر هنجیدن
کشیدن، برکشیدن، بیرون کشیدن، برآوردن
برهنجیدن: کشیدن، گستردن، برای مثال چنان که مرغ هوا پر و بال بر هنجد / تو بر خلایق بر پر مردمی بر هنج (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
به خود پیچیدن، در هم فشردن، در هم کشیدن، برای مثال بتنجید عذرا چو مردان جنگ / ترنجید بر بارگی تنگ تنگ (عنصری - ۳۵۸)، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندودن
تصویر اندودن
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجیدن
تصویر لنجیدن
درآوردن، بیرون کشیدن، از ریشه درآوردن چیزی از جایی، آهختن
خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجیدن
تصویر سنجیدن
اندازه گرفتن، چیزی را با چیز دیگر مقایسه کردن، وزن کردن، برابر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیدن
تصویر انجیدن
ریزریز کردن، بریدن، آزردن، استره زدن به پوست بدن در حجامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشنجیدن
تصویر پشنجیدن
پشنگ زدن، پشنگ کردن، پاشیدن آب یا مایع دیگر به کسی یا چیزی، برای مثال به خنجر همه تنش انجیده اند / بر آن خاک خونش پشنجیده اند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجیدن
تصویر گنجیدن
جا گرفتن چیزی در جایی یا میان چیز دیگر، درست بودن، درست درآمدن، جا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ اَ کَ دَ)
اشنودن. شنیدن. استماع. اصغاء. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. سماع. شنفتن. نیوشیدن. (یادداشت مؤلف) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه شرفاک مردم شنود.
ابوشکور (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
بدو گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.
ابوشکور.
برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.
فردوسی.
شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.
فردوسی.
چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.
فردوسی.
امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست. (تاریخ بیهقی). چون سخن گویند من بشنودمی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست.
ناصرخسرو.
هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین.
ناصرخسرو.
نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان.
ناصرخسرو.
من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.
ناصرخسرو.
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
معزی.
دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.
خاقانی.
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.
خاقانی.
خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم.
ظهیر فاریابی.
آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم. (سندبادنامه ص 83).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.
سعدی.
مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. (انیس الطالبین ص 128).
- واشنودن، واشنیدن. بازشنیدن:
صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند
کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند.
خاقانی.
، فهمیدن و آگاه شدن. (ولف) :
شنودند کآنجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است.
فردوسی.
، اطاعت کردن. (یادداشت مؤلف). گوش کردن و قبول نمودن. (ولف). پذیرفتن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) :
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن.
فردوسی.
از هرکه دهدپند شنودن باید
با هرکه بود رفق نمودن باید.
ابوالفرج رونی.
، دریافتن. دریافت کردن و فهمیدن. (ناظم الاطباء) ، بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل. (آنندراج). استنشاق:
گربشنود نسیم هوای حریم او
بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس.
عرفی.
نافۀ چین طره گشت دلم
بوی دولت ز خود شنود امشب.
ظهوری.
سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت
تا شنود بوی این کتاب وجودم.
صائب.
، نشوق کردن دارو در بینی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ کَ دَ)
بیانکی می گوید بریدن. قطع کردن. به قطعات کردن. خردخرد کردن. (یادداشت مؤلف) ، کوفتن. نرم کردن. چون گرد کردن. (یادداشت مؤلف) ، اندوهگین شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دی دَ)
آزردن و اذیت کردن و آزرده کردن. (ناظم الاطباء). شنجودن. (آنندراج) ، جهیدن، چکیدن و تراویدن. (از ناظم الاطباء). (معنی اخیر شاید دگرگون شدۀ پشنجیدن باشد؟)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنگیدن
تصویر شنگیدن
یا شنگیدن دل کسی. غنج زدن دل وی خواستار بودن وی کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجیدن
تصویر سنجیدن
برابر کردن، مقایسه کردن، وزن، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنودنی
تصویر شنودنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنجیدن
تصویر شنجیدن
آزردن و اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنجیدن
تصویر پشنجیدن
پاشیدن آب به کسی یا چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیدن
تصویر تنجیدن
در هم فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندودن
تصویر اندودن
مالیدن چیزی روی چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
آفریدن، انباشتن، روی هم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه ریزه کردن ریز ریز کردن، بیرون کشیدن، استره زدن در حجامت بریدن، آزردن زخم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجیدن
تصویر زنجیدن
زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیدن
تصویر رنجیدن
آزرده شدن دلتنگ گشتن ملول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
کمک کردن یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجیدن
تصویر غنجیدن
ناز و غمزه کردن، بذله - گویی کردن هزل و بازی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
((شُ دَ))
شنیدن
فرهنگ فارسی معین