جدول جو
جدول جو

معنی شنبلیله - جستجوی لغت در جدول جو

شنبلیله
گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، شلمیز، حلبة
تصویری از شنبلیله
تصویر شنبلیله
فرهنگ فارسی عمید
شنبلیله
(شَمْ بَ لی لَ / لِ)
شملیز. شملید. شنبلید. شنبلیت. بمعنی شنبلید است و آن رستنیی باشد که به عربی حلبه و به هندی میتهی و به یونانی فریقه خوانند. (برهان). شملیز. به تازی حلبه. (از جهانگیری). سبزیی است خوشبو، تند، خوراکی، از سبزی ها که در طعام پزند. رجوع به شنبلیت و شنبلید شود
لغت نامه دهخدا
شنبلیله
گیاهی است علفی و یکساله از تیره سبزی آساها به طول 30 تا 50 سانتی متر که در نواحی بحرالروم (مدیترانه) و یونان و ایران و آسیای صغیر و مصر و الجزایر روییده یا کشت میشود. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است که 4، 3 قسمت انتهایی برگچه ها دندانه دار است. گلهایش منفرد و رنگ زرد روشن یا بنفش و یا مایل برنگ سفید است. میوه این گیاه نیام خمیده و به طول 3 تا 10 سانتیمتر است و در درونش 5 تا 20 دانه جای دارد. دانه اش زاویه دار به طول 4 تا 6 میلیمتر است رنگ دانه ها از زرد حنایی تا قهوه یی تغییر می کند. بویش قوی و طعمش تلخ و معطر است شلمیز فریقه حلبه خلبه
فرهنگ لغت هوشیار
شنبلیله
((شَ بَ لَ یا لِ))
گیاهی است علفی و یکساله از تیره سبزی آساها. برگ هایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گل هایش منفرد و به رنگ زرد روشن یا بنفش و یا مایل به رنگ سفید است. میوه این گیاه به نام خمیده و به طول 3 تا 10 سانتیمتر است. بویش قوی و طعمش تلخ است
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنبلید
تصویر شنبلید
(دخترانه)
نام کوچکترین دختر برزین، از شخصیتهای شاهنامه، یکی از همسران بهرام گور پادشاه ساسانی، نام گل
فرهنگ نامهای ایرانی
ثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زرد رنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنبلیچه
تصویر دنبلیچه
دنبالچه، یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات، دمغازه، دنب غزه، دمبلیچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنبلید
تصویر شنبلید
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شلمیز، حلبة
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگلیل
تصویر شنگلیل
زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(شَمْ بَ)
نام دختر برزین و زن بهرام گور. نام دختر دهقانی زن بهرام گور:
مهین دخت را نام ماه آفرید
فرانک دگر بد دگر شنبلید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شُمْ یَ)
ابوعبدالرحمن بن شنبویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
زنجبیل. (برهان) (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف شنگبیل. شنگویر، شنگبیز، شنگویل و شنگبیل، بوزن و بمعنی زنجبیل که معرب آن است. (رشیدی). رجوع به شنگبیز شود. (حاشیۀبرهان چ معین). زنجبیل. زنجفیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ لَ)
دارویی است و آن را تخم های کوچک میباشد در غلاف و چون دست بدو رسد دست را رنگین کند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ لَ / لِ)
تبنگوی خیاطی، جامه دان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ بَ لی یَ)
یکی از پنج فرقۀ اصحاب حدیث باشند که اصحاب امام احمد حنبل اند و بعض ایشان مشبهیند و او پیر بود که شافعی دررسید. او خدمت شافعی کرد و عنان اسب شافعی گرفته بود و می گفت اقتدوا هذا الشاب المهتدی. (بیان الادیان)
لغت نامه دهخدا
(شِ لی یَ)
نام قریه ای است در أشروسنه به ماوراءالنهر که شبلی زاهد معروف به دان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ)
شنبلید. شنبلیله. شملید. شملیز. تخمی است که محلل نفخ باشد و گل آن زردرنگ است و شبیه به بهارنارنج و بوی تیزی دارد. بوییدن آن دفع درد سر کند و آن را گل راه رو گویند، چه بیشتر در سر راهها روید. (برهان). شنبلیله. اسم فارسی حلبه است. (فهرست مخزن الادویه). گل زرد حلبه که شملید نیز گویند. اسم فارسی حلبه است که به یونانی فریفه نامند. (فهرست مخزن الادویه). شنبلیت و شنبلید، گل زرد حلبه که شملید نیز گویند و بعضی گفته اند شنبلیت گل سورنجان است که زرد می باشد و شنبلید گل حلبه و شنبلیله نیزگفته اند. (رشیدی) (سروری). و رجوع به شنبلید شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لی لَ / لِ)
دوائی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سوم، معرب آن بلیلج باشد. (برهان). ثمر درختی که به هندی بهیرا گویند. (از غیاث). درختی از نواحی حاره بومی هند، و میوۀ آن در طب بکار است (گااوبا). (یادداشت مرحوم دهخدا). درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هندمی باشد. میوه های آن تقریباً به بزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عرضی پنج تایی می باشد (شبیه میوۀ باقلا). گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی می گیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع می گردد. (فرهنگ فارسی معین). بلیلج. و رجوع به بلیلج شود: اندر میان رامیان و جالهذا (به هندوستان) پنج روزه راه است و همه را به درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ لَ)
چیزی: ما فیه هزبلیله (منتهی الارب) ، ای شی ٔ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ / بُ چَ / چِ)
دم گونه ای که بر بن دنبۀ گوسفند آویخته است. (یادداشت مؤلف) ، استخوانی که در ته ستون فقرات گوسفند است. (یادداشت مؤلف) ، دمغزه. عصعص. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ لَ)
کنفلیل. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ لَ)
گلۀ شتر و گاو، پاره ای از ابر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی لَ)
باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بلیل. و رجوع به بلیل شود.
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ دَ / دِ)
شنبلید. عطر گلها یا گیاههای معطرو خوشبو. (ناظم الاطباء) : شنبلیده و کسن وسبدز در همه رساتیق نه درهم. (تاریخ قم ص 112). شنبلیده و کسن و سبدز در همه رستاقها بهر جریبی 9 درهم و دانگی. (تاریخ قم ص 119). رجوع به شنبلید شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
کلافه ای از نخ (لغه عراقیه). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بوسه دادن. (منتهی الارب). شنبله شنبلهً، بوسه داد او را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ)
شملید. شملیز. بمعنی شنبلیت است که گل راه رو باشدو به عربی حلبه گویند. (برهان). گلی باشد زردرنگ بشکل و قد مانند بهارنارنج و همچنان شکفته و بویکی تیزدارد و بوییدنش رفع درد سر کند و آن را گل راهرو نیز خوانند از بهر آنکه بیشتر در سر راهها روید. (فرهنگ جهانگیری). گل زرد حلبه. (انجمن آرا) :
تو گفتی که کوهی است از شنبلید
که باد دهان از برش بردمید.
اسدی.
، گل و شکوفۀ سورنجان. (برهان). گل سورنجان است که زرد می باشد. (آنندراج). شکوفۀ سورنجان. (یادداشت مؤلف). گل سورنجان. (صاحب جامع). شکوفۀ سورنجان. (بحر الجواهر). گل سورنجان است که زرد می باشد و شنبلیت نیز گفته اند. (از انجمن آرا). گل سورنجان است، و آن اولین گل است که پس از نخستین باران بهاری شکفد. (یادداشت مؤلف) (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71لکلرک مترجم ابن البیطار ج 2 ص 346). گل سورنجان است که آن را اصابع هرمس نیز نامند. (ابن البیطار در کلمه اصابع هرمس). سورنجان. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). گل زرد گل سورنجان شکوفۀسورنجان است. (مخزن الادویه). گلی باشد زرد و خوشبوی. (صحاح الفرس). گلی است که زردرنگ باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). گلی است زرد خردبرگ و خوشبوی. (فرهنگ اسدی) :
جام کبود و بادۀ سرخ و شعاع زرد
گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید.
کسائی مروزی.
چو خورشید رخشنده آمد پدید
زمین شد بسان گل شنبلید.
فردوسی.
سکندر چو گفتار ایشان شنید
به رخساره شد چون گل شنبلید.
فردوسی.
هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید
جهانی پر از لاله و شنبلید.
فردوسی.
از رویها بروید گلهای شنبلید
بر تیغها بخندد اغصان ارغوان.
فرخی.
با جامۀ زری زرد چون شنبلید
با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن.
فرخی.
از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید
از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار.
فرخی.
تا به رنگ و بوی چون سوسن نباشد شنبلید
تا به طعم و فعل چون زیتون نباشدزنجبیل.
فرخی.
تا چون سمن سپید بود برگ نسترن
چون شنبلیدزرد بود برگ زعفران.
فرخی.
که آن نوشکفته گل نورسید
همی گشت از باد چون شنبلید.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
بیخته برگ سمن بر عارضین شنبلید
ریخته برگ بنفشه بر رخان جلنار.
منوچهری.
روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد
روی من چون شنبلید پژمریده در چمن.
منوچهری.
گویی که شنبلید همه شب زریر کوفت
تا برنشست گرد به رویش بر اززریر.
منوچهری.
تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان
چون شنبلید کردم رخسار خویشتن.
قطران.
داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی
شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ.
قطران.
در میان برف سر برکرده برگ شنبلید
همچو زر پخته رسته در میان سیم خام.
قطران.
تو گویی که کوهی است از شنبلید
که باد وزانش بر آتش دمید.
اسدی (گرشاسبنامه ص 35).
همه کوهش از رنگ گل ناپدید
همه راغ پر سوسن و شنبلید.
اسدی (گرشاسبنامه ص 116).
یکی جام زرین به کف چون نبید
چو لاله می و جام چون شنبلید.
اسدی.
چه نرگس چه نو ارغوان و خوید
چه شب بو چه نیلوفر وشنبلید.
اسدی (گرشاسبنامه ص 95).
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن.
اسدی (گرشاسبنامه ص 203).
از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان
ای برادر تا بدانی زردخار از شنبلید.
ناصرخسرو.
بنگر که چو شنبلید گشته ست
آن لالۀ آبدار و رنگین.
ناصرخسرو.
روی سخا گشته است زردتر از شنبلید
و اشک سخن گشته نیز سرخ تر از ارغوان.
خاقانی.
در هنگامۀ عشق چه تعویذ می باید نوشت و در مرغزار شوق شنبلید می باید کشت. (سندبادنامه ص 140).
شنبلید و لالۀنعمان بروی سبزه بر
هست پنداری به مینا بر عقیق و کهربا.
؟ (از تاج المآثر).
و شرابهاء مروق از زرد و سرخ و سپید ملون چون شنبلید و لعل و گلاب. (تاریخ طبرستان).
شنبلید سرشک در دیده
زعفران خورده باز خندیده.
نظامی.
از پرندش غبار زردی شست
برگ سوسن ز شنبلیدش رست.
نظامی.
جیش، نبات شنبلید که حلبه باشد. (منتهی الارب).
- چون برگ گل شنبلید شدن، زردروی شدن:
از آشوب گفت آنچه دید و شنید
جوان شد چو برگ گل شنبلید.
فردوسی.
- رخ شنبلید شدن، کنایه از زردروی شدن از ترس یا خجلت:
چو رودابه این از پدر بشنوید
دلش گشت پرخون رخش شنبلید.
فردوسی.
چو دهقان پرمایه او را بدید
رخ او شد از بیم چون شنبلید.
فردوسی.
- شنبلید زرد. رجوع به شنبلید شود:
تا شنبلید زرد پدید آمده ست گشت
نیلوفر کبود به آب اندرون نهان.
فرخی.
- گل شنبلید. رجوع به شنبلید به معنی گل زرد شود.
- لعل رخسار شنبلید شدن، کنایه از زرد شدن روی گلگون از ترس یا خجلت:
بیامد بدان خانه او را بدید
شده لعل رخسار او شنبلید.
فردوسی.
، در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی آن را به لاله و شقایق ترجمه کرده است، و این غریب است. (یادداشت مؤلف) ، برگ سورنجان. (برهان) (بحر الجواهر). ورق سورنجان. (صاحب منهاج) ، تخم حلبه و آن دانه هایی زردرنگ باشند که ترۀ آن را پخته میخورند و به هندی میتهی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبیله
تصویر نبیله
نبیله در فارسی مونث نبیل بنگرید به نبیل مونث نبیل، جمع نبائل
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو دسته سورنجانها که دارای پیازهای تخم مرغی شکل باندازه شاه بلوط می باشد، پوست پیازها قهوه یی رنگ و مغزش سفید و شیرین مزه است. کاسبرگهای این گیاه از گلبرگها بزرگترند و مادگی دارای سه شاخه است و گلهایش منفردند. پیازهای شنبلید در تداوی به عنوان مدر و ضد نقرس به کار می رفته اند سورنجان مصری اصابع مصری شقلیل حافر المهر قولون طیر ناغی اکنه عکنه عقنه فعطله قلب الارض مخمور چیچکی شنبلیت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو دسته سورنجانها که دارای پیازهای تخم مرغی شکل باندازه شاه بلوط می باشد، پوست پیازها قهوه یی رنگ و مغزش سفید و شیرین مزه است. کاسبرگهای این گیاه از گلبرگها بزرگترند و مادگی دارای سه شاخه است و گلهایش منفردند. پیازهای شنبلید در تداوی به عنوان مدر و ضد نقرس به کار می رفته اند سورنجان مصری اصابع مصری شقلیل حافر المهر قولون طیر ناغی اکنه عکنه عقنه فعطله قلب الارض مخمور چیچکی شنبلیت
فرهنگ لغت هوشیار
قنبیل بنگرید به قنبیل گیاهی است از تیره فرفیون که گونه های مختلفش بشکل درختچه می باشد ولی گاهی نمو جالبی کرده و بشکل درخت در می آید و یا ارتفاع 10 متر نیز می رسد این گیاه بومی گرم زمین خصوصا عربستان حبشه هندوسراندیب می باشد، برگهایش کامل و دارای گوشوارک و بیضوی و خشن و بی کرک است. گلهایش دوپایه و پوشیده از کرکهای نازک و دارای نهنج محدب است. گل نرش دارای تعداد زیادی پرچم و گل ماده شامل 3 برچه است. میوه اش به بزرگی نخود و پوشید از غبار قرمز رنگ (تارهای غده یی کوچک میکروسکوپی) است. قسمت مورد استفاده این درخت بشره کپسولهای میوه آن است که شامل تارهای غده یی کرک مانند است و بدین جهت برای به دست آوردن آن میوه رسیده گیاه را به صورت قطعاتی در آورده خشک می کنند و سپس آنها را در سبدی قرار داده برروی یکدیگر مالش می دهند. بر اثر این عمل غباری از اصطکاک میوه ها بر یکدیگر حاصل می گردد که از سوراخهای سبد بر روی پارچه ای که در زیر آن قرار دارد جمع آوری می شود. این گرد حاصل برنگ قرمز یا آجری یا قرمز تیره است. این گرد خاصیت اشتغال شدید دارد و اگر در آب ریخته شود بر سطح آن قرار می گیرد و بر اثر حرارت بوی معطر از آن استشمام می شود. گرد حاصل شامل مقادیر زیادی صمغ (80 درصد) و ماده ای به نام روتلرین یا کامالین یا مالوکسین است. این گرد بهترین داروی نافع کرم کدو و مخصوصا بوتریوسفال است. مقدار زیاد آن دارای اثر مسهل شدید است ولی با تهوع و قی همراه می باشد، پس از مصرف این گرد به منظور رفع کرم کدو خوردن مسهل ضروری نیست. مصرف این گرد بمقدار 6 تا 2 گرم برای اشخاص بالغ و نیم تا 2 گرم برای اطفال 5 تا 10 ساله است قنبلیله ورس کمله کامالا ملوتوس کنبیلا کنبیله قنبیله. توضیح در طب قدیم چون منحصرا گرد این گیاه که زرد رنگ است و گرد و خاک را دارد در تداوی مصرف می شده عامه مردم خیال می کرده اند که نوعی خاک است، گرد (پودر) گیاه قنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره فرفیون که گونه های مختلفش بشکل درختچه می باشد ولی گاهی نمو جالبی کرده و بشکل درخت در می آید و یا ارتفاع 10 متر نیز می رسد این گیاه بومی گرم زمین خصوصا عربستان حبشه هندوسراندیب می باشد، برگهایش کامل و دارای گوشوارک و بیضوی و خشن و بی کرک است. گلهایش دوپایه و پوشیده از کرکهای نازک و دارای نهنج محدب است. گل نرش دارای تعداد زیادی پرچم و گل ماده شامل 3 برچه است. میوه اش به بزرگی نخود و پوشید از غبار قرمز رنگ (تارهای غده یی کوچک میکروسکوپی) است. قسمت مورد استفاده این درخت بشره کپسولهای میوه آن است که شامل تارهای غده یی کرک مانند است و بدین جهت برای به دست آوردن آن میوه رسیده گیاه را به صورت قطعاتی در آورده خشک می کنند و سپس آنها را در سبدی قرار داده برروی یکدیگر مالش می دهند. بر اثر این عمل غباری از اصطکاک میوه ها بر یکدیگر حاصل می گردد که از سوراخهای سبد بر روی پارچه ای که در زیر آن قرار دارد جمع آوری می شود. این گرد حاصل برنگ قرمز یا آجری یا قرمز تیره است. این گرد خاصیت اشتغال شدید دارد و اگر در آب ریخته شود بر سطح آن قرار می گیرد و بر اثر حرارت بوی معطر از آن استشمام می شود. گرد حاصل شامل مقادیر زیادی صمغ (80 درصد) و ماده ای به نام روتلرین یا کامالین یا مالوکسین است. این گرد بهترین داروی نافع کرم کدو و مخصوصا بوتریوسفال است. مقدار زیاد آن دارای اثر مسهل شدید است ولی با تهوع و قی همراه می باشد، پس از مصرف این گرد به منظور رفع کرم کدو خوردن مسهل ضروری نیست. مصرف این گرد بمقدار 6 تا 2 گرم برای اشخاص بالغ و نیم تا 2 گرم برای اطفال 5 تا 10 ساله است قنبلیله ورس کمله کامالا ملوتوس کنبیلا کنبیله قنبیله. توضیح در طب قدیم چون منحصرا گرد این گیاه که زرد رنگ است و گرد و خاک را دارد در تداوی مصرف می شده عامه مردم خیال می کرده اند که نوعی خاک است، گرد (پودر) گیاه قنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
دم کوتاه بز
فرهنگ گویش مازندرانی
شنبلیله
فرهنگ گویش مازندرانی