جدول جو
جدول جو

معنی شناویدن - جستجوی لغت در جدول جو

شناویدن
(مَ کَ دَ)
شنا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکاویدن
تصویر شکاویدن
شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناسیدن
تصویر شناسیدن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناسیدن، اشناختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن، برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ)
مرکّب از: ناو + یدن، پسوند مصدری، لغهً: مانند ’ناو’ به چپ و راست متمایل شدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تلوتلو خوردن چون شاخ درخت از نسیم. (فرهنگ خطی)، مید. مور. تمور. (از منتهی الارب)، ایستاده در یکجا به راست و چپ جنبیدن وحرکت کردن، چنانکه ناو و کشتی آنگاه که متوقف است ودریا متموج و ناآرام. (یادداشت مؤلف)، سر جنبانیدن. این بر و آن بر شدن چیزآویخته. (فرهنگ خطی)، نوسان. جنبیدن: مظمظه و ذبذبه، ناویدن چیز آونگان. مأد، ناویدن شاخ نازک. ناویدن گیاه. ارتناح، ناویدن از مستی و جز آن. عنیان، ناویدن درخت از چپ و راست. (از منتهی الارب) :
چو مست هر طرفی می فتی و می ناوی
که شب گذشت کنون نوبت دعاست مخسب.
مولوی.
، پینکی باشد که مقدمۀ خواب است. (برهان قاطع) (آنندراج)، پینکی و خواب. (انجمن آرا)، پینکی. خواب کردن. (فرهنگ نظام) (جهانگیری)، پینکی رفتن. چرت پیش از خواب. (فرهنگ خطی)، غنودن و چرت زدن. (ناظم الاطباء) ، خمیدن. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری)، خم شدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، خرامیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء)، رفتاری به ناز. (برهان قاطع)، گرازان رفتن. چمیدن. (فرهنگ خطی)، با ناز و تبختر رفتن. (ناظم الاطباء)، مانده گردیدن. (برهان قاطع) ، نالیدن. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ خطی)، ناله کردن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، نالش. (فرهنگ خطی) ، گریستن. (ناظم الاطباء) ، میان تهی و کاواک نمودن سنگ و یا قطعۀ چوبی را. (ناظم الاطباء)، مرکّب از: ناو + یدن) به معنی بصورت ناو درآوردن. رجوع به ناو شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ رَ تَ)
شکافتن، نقب زدن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ فَ دَ)
تعریف کردن و شناساندن. (آنندراج) ، شناختن، دریافتن، فهمیدن و واقف شدن. (ناظم الاطباء) ، تشخیص دادن. بازشناختن:
موبمو و ذره ذره مکر نفس
می شناسیدند چون گل از کرفس.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دَ شُ دَ)
شنا کردن. شناوری نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ گَ دَ)
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد:
همین آشفته و سرگشته شاوید
درونش تیشۀ حسرت بکاوید.
؟
در معنی رفتن:
از آنجا با غم فرقت بشاوید
به این آشفتگی مانده ست جاوید.
؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ اَ تَ)
شنودن. (فرهنگ فارسی معین). شنیدن. (آنندراج). استماع کردن. نیوشیدن. بشنیدن. (یادداشت مؤلف) :
چو رودابه این از پدر بشنوید
دلش گشت پرخون رخش شنبلید.
فردوسی.
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان نالۀ زار او بشنوید.
فردوسی.
امیر آواز ابواحمد بشنوید بیگانه، پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی) ، گوش دادن. (یادداشت مؤلف) ، بو کردن. (آنندراج). بوئیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پساویدن
تصویر پساویدن
لمس کردن، دست مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهیدن
تصویر پناهیدن
پناه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنامیدن
تصویر پنامیدن
منع کردن، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخائیدن
تصویر شخائیدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاریدن
تصویر شخاریدن
مجروح کردن، خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداویدن
تصویر انداویدن
انداییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرما دادن چیزی را، سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
عجله کردن، تند رفتن به عجله حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراویدن
تصویر تراویدن
تراوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشناسیدن
تصویر اشناسیدن
شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاویدن
تصویر شکاویدن
شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکالیدن
تصویر شکالیدن
اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
((دَ))
میان تهی کردن، خرامیدن، خمیدن، خم شدن، چرت زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاویدن
تصویر شکاویدن
((ش دَ))
شکافتن، نقب زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هناییدن
تصویر هناییدن
اثر گذاشتن، تاثیر کردن، اثر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سناییدن
تصویر سناییدن
احترام گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
ابکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پناهیدن
تصویر پناهیدن
اکتناف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
لمس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره