کهنه، دیرینه، فرسوده، کنانه، برای مثال به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - کنانه)
کُهنِه، دیرینه، فرسوده، کنانه، برای مِثال به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - کنانه)
نشان، نشانی، آماج، هدف، چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی نشانه کردن: هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
نشان، نشانی، آماج، هدف، چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی نشانه کردن: هدف تیر قرار دادن، برای مِثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)