شناعه. زشتی و بدی و قباحت. (ناظم الاطباء). شنعت. زشتی. (مهذب الاسماء). زشت شدن. (دهار). رجس. ردائت. شین. فظاعت. (یادداشت مؤلف) : با آل او روم سوی او نیست هیچ باک برگیرم از منافق ناکس شناعتش. ناصرخسرو. من روم سوی قناعت دل قوی تو چرا سوی شناعت می روی. مولوی. ، سرزنش. (فرهنگ فارسی معین). ملامت کردن، طعنه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). - شناعت زدن، طعنه زدن: مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر. خاقانی. مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان کآن صاع عید دید به بار سحردرش. خاقانی. - شناعت کردن، طعنه زدن. سرزنش کردن. شنعت کردن. (فرهنگ فارسی معین) : مشکن از طعن ناکسان که سگان جز شناعت بروی مه نکنند. خاقانی. - شناعت نمای، نشان دهنده شنعت: کز این طبلهای شناعت نمای چه باشد که طبلی بمانی بجای. نظامی
شناعه. زشتی و بدی و قباحت. (ناظم الاطباء). شنعت. زشتی. (مهذب الاسماء). زشت شدن. (دهار). رجس. ردائت. شین. فظاعت. (یادداشت مؤلف) : با آل او روم سوی او نیست هیچ باک برگیرم از منافق ناکس شناعتش. ناصرخسرو. من روم سوی قناعت دل قوی تو چرا سوی شناعت می روی. مولوی. ، سرزنش. (فرهنگ فارسی معین). ملامت کردن، طعنه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). - شناعت زدن، طعنه زدن: مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر. خاقانی. مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان کآن صاع عید دید به بار سحردرش. خاقانی. - شناعت کردن، طعنه زدن. سرزنش کردن. شنعت کردن. (فرهنگ فارسی معین) : مشکن از طعن ناکسان که سگان جز شناعت بروی مه نکنند. خاقانی. - شناعت نمای، نشان دهنده شنعت: کز این طبلهای شناعت نمای چه باشد که طبلی بمانی بجای. نظامی
درخواست عفو یا کمک از کسی برای دیگری، خواهشگری، پایمردی، در تشیع، اعتقادی مبنی بر اینکه معصومین می توانند به اذن خداوند فرد را از وارد شدن به دوزخ نجات داده و او را مشمول غفران و رحمت الهی کنند
درخواست عفو یا کمک از کسی برای دیگری، خواهشگری، پایمردی، در تشیع، اعتقادی مبنی بر اینکه معصومین می توانند به اذن خداوند فرد را از وارد شدن به دوزخ نجات داده و او را مشمول غفران و رحمت الهی کنند
قوی و استوار شدن محکم بودن، بلند نظر بودن طبع عالی داشتن، استواری: (و سایر جزایر دریا بار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند ... منتظم شد) (المعجم. چا. دانشگاه . 18)، بلند نظری بزرگ منشی
قوی و استوار شدن محکم بودن، بلند نظر بودن طبع عالی داشتن، استواری: (و سایر جزایر دریا بار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند ... منتظم شد) (المعجم. چا. دانشگاه . 18)، بلند نظری بزرگ منشی