سریع. شتاب. (ناظم الاطباء). سریع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن بازی کن و خندان. (مهذب الاسماء) ، از حیث لفظ و معنی مانند شموس است (ستور سرکش و بدرام). (از اقرب الموارد). چموش. رجوع به شموس شود
سریع. شتاب. (ناظم الاطباء). سریع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن بازی کن و خندان. (مهذب الاسماء) ، از حیث لفظ و معنی مانند شموس است (ستور سرکش و بدرام). (از اقرب الموارد). چموش. رجوع به شموس شود
هامون شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). پست و مغاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پست بودن زمین. (از تاج العروس) ، رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن و ناپدید شدن در زمین. (از اقرب الموارد) ، دورمعنی و باریک شدن سخن. (منتهی الارب). دور شدن سخن از فهم. (از اقرب الموارد). پیچیدگی
هامون شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). پست و مغاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پست بودن زمین. (از تاج العروس) ، رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن و ناپدید شدن در زمین. (از اقرب الموارد) ، دورمعنی و باریک شدن سخن. (منتهی الارب). دور شدن سخن از فهم. (از اقرب الموارد). پیچیدگی
خوشبو. معطر. بوی خوشدار. (ناظم الاطباء). سخت خوشبو و معطر. (از اقرب الموارد) ، آنچه بوییدنی است از گل و سپرغم و مانند آن. بوییدنی. ج، شمومات. (یادداشت مؤلف). چیز بوییدنی. (آنندراج) ، دارویی باشد که ببویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
خوشبو. معطر. بوی خوشدار. (ناظم الاطباء). سخت خوشبو و معطر. (از اقرب الموارد) ، آنچه بوییدنی است از گل و سپرغم و مانند آن. بوییدنی. ج، شمومات. (یادداشت مؤلف). چیز بوییدنی. (آنندراج) ، دارویی باشد که ببویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نامی است می را. (مهذب الاسماء). می سرد. (ناظم الاطباء). می، بدان جهت که درمی گیرد مردم را به بوی یا آنکه بلا و شدت دارد، مانند: بلا و شدت باد شمال یا می سرد باد شمال وزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). خمر. (تحفۀ حکیم مؤمن) : هر یک از وصف شراب شمول لول. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448) ، لغتی است در شمال (شمال) که بادی است. (منتهی الارب). باد شمال. (ناظم الاطباء). بادی که از طرف قطب می وزد. (منتهی الارب) (آنندراج)
نامی است می را. (مهذب الاسماء). می سرد. (ناظم الاطباء). می، بدان جهت که درمی گیرد مردم را به بوی یا آنکه بلا و شدت دارد، مانند: بلا و شدت باد شمال یا می سرد باد شمال وزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). خمر. (تحفۀ حکیم مؤمن) : هر یک از وصف شراب شمول لول. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448) ، لغتی است در شَمال (شِمال) که بادی است. (منتهی الارب). باد شمال. (ناظم الاطباء). بادی که از طرف قطب می وزد. (منتهی الارب) (آنندراج)
سوی دست چپ برگشتن باد و وزیدن آن بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برچیدن از درخت خرما آنچه بر درخت بود. (منتهی الارب) ، همه را فرارسیدن. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). همه رافراگرفتن. احاطه کردن. (فرهنگ فارسی معین). (از اقرب الموارد). فراگرفتن چیزی را و محیط شدن بر چیزی. (آنندراج) (غیاث). شامل شدن. در بر گرفتن. (یادداشت مؤلف) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات و شمول عدل حاصل است، می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). - شمول داشتن، فروگرفتن. (زمخشری) (یادداشت مؤلف). شامل شدن. فراگرفتن. (یادداشت مؤلف). ، با باد شمال گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). جستن از باد شمال. (المصادر زوزنی) ، در باد سرد نهادن می را تا سرد شود، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) ، به چادر پوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قبول کردن شتر ماده بار گرفتن را و آبستن شدن، پوشیدن شتران کسی شتران دیگری را و درآمدن در گلۀ وی. (از منتهی الارب). رجوع به شمل شود
سوی دست چپ برگشتن باد و وزیدن آن بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برچیدن از درخت خرما آنچه بر درخت بود. (منتهی الارب) ، همه را فرارسیدن. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). همه رافراگرفتن. احاطه کردن. (فرهنگ فارسی معین). (از اقرب الموارد). فراگرفتن چیزی را و محیط شدن بر چیزی. (آنندراج) (غیاث). شامل شدن. در بر گرفتن. (یادداشت مؤلف) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات و شمول عدل حاصل است، می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). - شمول داشتن، فروگرفتن. (زمخشری) (یادداشت مؤلف). شامل شدن. فراگرفتن. (یادداشت مؤلف). ، با باد شمال گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). جستن از باد شمال. (المصادر زوزنی) ، در باد سرد نهادن می را تا سرد شود، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) ، به چادر پوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قبول کردن شتر ماده بار گرفتن را و آبستن شدن، پوشیدن شتران کسی شتران دیگری را و درآمدن در گلۀ وی. (از منتهی الارب). رجوع به شمل شود
قوس باناه یا بانیه، کمان سخت که زه آن نهایت متصل به وی باشد و آن را قوس بانیه نیز گویند، (منتهی الارب ذیل مادۀ ب ن ی)، زه مستحکم کمان، (ناظم الاطباء)، نام قصبۀ مرکز قضای باندرمه، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221)
قوس باناه یا بانیه، کمان سخت که زه آن نهایت متصل به وی باشد و آن را قوس بانیه نیز گویند، (منتهی الارب ذیل مادۀ ب ن ی)، زه مستحکم کمان، (ناظم الاطباء)، نام قصبۀ مرکز قضای باندرمه، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221)
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها