جدول جو
جدول جو

معنی شمن - جستجوی لغت در جدول جو

شمن
مرتاض در میان بوداییان، راهب بودایی، بت پرست، برای مثال بت پرستی گرفته ایم همه / این جهان چون بت است و ما شمنیم (رودکی - ۵۲۶)، به عاشقی چو من ایزد نیافرید شمن / به دلبری چو تو گیتی نپرورید صنم (امیرمعزی - ۴۱۱)
تصویری از شمن
تصویر شمن
فرهنگ فارسی عمید
شمن
(شَ مَ)
نام دهی به استرآباد و ابوعلی حسین بن جعفرشمنی از آنجا است. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شمن
(شَ مَ)
بت پرست را گویند. (غیاث) (از فرهنگ اوبهی) (آنندراج). صنم پرست. وثنی. عابد صنم. پرستندۀ صنم و بت. (یادداشت مؤلف). این لغت از سنسکریت سرمن مشتق شده و در زبان اخیر از برای روحانیان استعمال می شده است و ’سرمن’ کسی است که خانه و کسان را ترک گوید و در خلوت به عبادت و ریاضت گذراند. بعبارت دیگر سرمن، یعنی زاهدو تارک الدنیا. (از یشتها ج 2 ص 36 و 37) :
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.
رودکی.
بسته کف دست و کف پای شوغ
پشت فروخفته چو پشت شمن.
کسایی.
از ایران یکی کهترم چون شمن
پیام آوریده به شاه یمن.
فردوسی.
اگر تاج ایران سپارد به من
پرستش کنم چون بتان را شمن.
فردوسی.
خم آورده از بارشاخ سمن
صنم شد گل و گشته بلبل شمن.
فردوسی.
شمن گر ببیند چو ایشان به چین
گسسته بود بر بتان آفرین.
فردوسی.
همیشه خرم و آباد باد ترکستان
که قبلۀ شمنان است و جایگاه بتان.
بهرامی.
بخت پرستیدن خواهد ترا
همچو وثن را بپرستد شمن.
فرخی.
ز ایران را مثل نماز برد
چو شمن در بهار پیش وثن.
فرخی.
این قیاس است ورنه زایر او
نه وثن باشد و نه خواجه شمن.
فرخی.
چونانکه دستش را پرستد سخا
بت را پرستیدن نیارد شمن.
فرخی.
مرا جز پرستیدنش کار نیست
بلی بت پرستی است کار شمن.
فرخی.
اندیشۀ رعیت چندانکه او کند
اندیشۀ وثن نه همانا کند شمن.
فرخی.
بوستان گویی همچون بت فرخار شده
مرغکان چون شمن و گلبچگان چون وثنا.
منوچهری.
تا همی گریی همی خندی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن.
منوچهری.
بت من جانور آمد سمنش بی دل و جان
منم او را شمن و خانه من فرخار است.
بوالمثل.
این یکی ماند چو بر چهر شمن روی صنم
وآن دگر ماند چو بر چهر صنم اشک شمن.
قطران.
خلق یکسر بت پرستان گشته اند
جانهاشان چون شمن بتشان بدن.
ناصرخسرو.
باد اقبال در پرستش او
تا شمن در پرستش صنم است.
مسعودسعد.
تا ز چرخ و فلک سجود آرند
پیش تو چون شمن به پیش صنم.
مسعودسعد.
عالم چه باشد ار نبود چون تویی در او
بت چیست گر بدو نبود رغبت شمن.
ادیب صابر.
آرزو خوردن دگر دان آرزو کردن دگر
هر دو با هم کرد نتوان یا وثن شو یا شمن.
سنایی.
هرگز شمنان چین باشند چو ما از تو
از روی بتان خوددر هر نظری گلچین.
سوزنی.
بتی پری رخ و آهن دلی، ولی رخ تو
چنین پری زده کردار و شیفته ست شمن.
سوزنی.
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را.
انوری (از آنندراج).
هم نمودار سجود صمد است
شمنان را که هوای صنم است.
خاقانی.
بنگر آخر در من و در رنگ من
یک صنم چون من ندارد خود شمن.
مولوی.
یاد می کن آن زمانی را که من
چون صنم بودم تو بودی چون شمن.
مولوی.
هیچ گرد خود نمی گردد که من
کژروی کردم چو اندر دین شمن.
مولوی.
چونکه جفت احولانیم ای شمن
لازم آمد مشرکانه دم زدن.
مولوی.
، خادم بتکده. (از یادداشت مؤلف) :
یکی خادم از پیش هر بت شمن
بر آتش دمان مشک و عنبر به من.
اسدی.
در آن خانه دید از شمن مرد شست
میانه یکی پیر شمعی به دست.
اسدی.
شمن هرچه بد گرد آتش فراز
ستادند با نیزه های دراز.
اسدی.
بر او مردم شهر پاک انجمن
زده حلقه انبوه و چندی شمن.
اسدی.
دگر ره شمن گفت کای نیکنام
خدای تو چند است و دینش کدام.
اسدی.
بتان را به خاک اندر افکنده تن
به خون غرقه پیش بت اندر شمن.
اسدی.
به شهری دگر دید بتخانه ای
شمن مر ورا هرچه فرزانه ای.
اسدی.
چو رخسار شمن پرگرد و زردست
همان چون بتستانی بوستانست.
ناصرخسرو.
، گاهی به خود بت هم گفته اند. (فرهنگ لغات شاهنامه). بت است که به عربی صنم گویند. ج، شمنان. (انجمن آرا) ، لقب روحانی هندی است. (فرهنگ لغات شاهنامه). راهب بودایی یا برهمایی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شمن
راهب بودایی یا برهمایی، بت پرست
تصویری از شمن
تصویر شمن
فرهنگ لغت هوشیار
شمن
راهب بودایی یا برهمایی، بت پرست
تصویری از شمن
تصویر شمن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشمن
تصویر خشمن
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
کسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ مِ)
غضبناک. خشمناک. خشمگین. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). غضبان. غضوب. آرغده. خشمین. (یادداشت بخط مؤلف) :
گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی
سیرت این چرخ همین سیرت است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
دهی است از دهستان چهارفریضۀ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی با400 تن سکنه. آب از چاه. محصول آنجا سبزی، صیفی. شغل اهالی حصیربافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ابن مصر بن بیصربن حام بن نوح آبادکننده شهر اشمون یا اشمونین بود. گویند مصر بن بیصر نواحی مصر را میان فرزندان خویش تقسیم کرد و از اشمون و نواحی پائین آن را تا منف در خاور و باختربه اشمن داد و اشمن در اشمون سکونت گزید. از این روشهر مزبور بنام وی شهرت یافت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
عداوت و خصومت تنازع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
((دُ مَ))
آن که بد فرد دیگری را خواهان است، عدو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
العدوّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
Conspirator, Enemy, Foe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
conspirateur, ennemi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
음모자 , 적 , 적
دیکشنری فارسی به کره ای
دشمنانه، دشمن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
سازش کرنے والا , دشمن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
ষড়যন্ত্রকারী , শত্রু , শত্রু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
ผู้สมรู้ร่วมคิด , ศัตรู , ศัตรู
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
mpangaji, adui
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
komplo yapan, düşman
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
מְזִימָה , אויב , אויב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
陰謀者 , 敵
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
заговорщик , враг
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
साजिशकर्ता , शत्रु , दुश्मन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
konspirator, musuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
samenzweerder, vijand
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
cospiratore, nemico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
conspirador, inimigo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
阴谋者 , 敌人 , 敌人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
spiskowiec, wróg
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
змовник , ворог
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
Verschwörer, Feind
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
conspirador, enemigo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی