درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانک، رنگینان، شفترنگ، شکیر، شلیر، مالانک، رنگینا، تالانه، شفرنگ
درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانَک، رَنگینان، شَفترَنگ، شَکیر، شَلیر، مالانَک، رَنگینا، تالانِه، شَفرَنگ
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در خاور بندرعباس. حدود: شمال: دهستان سیاهو و احمدی. خاور: بخش میناب. جنوب: دریای عمان. باختر: دهستان ایسین. موقعیت: جلگه و گرم و مرطوب. آب: از رودخانه، چاه و قنات. محصول عمده: غلات و خرما. آبادی: 144. جمعیت: حدود 18 هزارتن. مرکز دهستان: قریۀ شمیل. دیه های مهم: حسن لنگی، جلابی، قلعه قاضی، تخت سردره و زیارت. راه شوسۀ بندرعباس به میناب از این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). از بلوکات ناحیۀ عباسی. طول و عرض: 36 هزار گز. حد شمالی: برودان احمدی. شرقی: میناب. جنوبی: خلیج فارس. غربی: ایسین. مرکز آن قصبۀ شمیل است و 17 قریه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در خاور بندرعباس. حدود: شمال: دهستان سیاهو و احمدی. خاور: بخش میناب. جنوب: دریای عمان. باختر: دهستان ایسین. موقعیت: جلگه و گرم و مرطوب. آب: از رودخانه، چاه و قنات. محصول عمده: غلات و خرما. آبادی: 144. جمعیت: حدود 18 هزارتن. مرکز دهستان: قریۀ شمیل. دیه های مهم: حسن لنگی، جلابی، قلعه قاضی، تخت سردره و زیارت. راه شوسۀ بندرعباس به میناب از این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). از بلوکات ناحیۀ عباسی. طول و عرض: 36 هزار گز. حد شمالی: برودان احمدی. شرقی: میناب. جنوبی: خلیج فارس. غربی: ایسین. مرکز آن قصبۀ شمیل است و 17 قریه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
امین بن ابراهیم. در ده کفرشیما از قرای لبنان بدنیا آمد و مبادی نحو، حساب، ادبیات و زبان انگلیسی را در دانشگاه آمریکایی بیروت آموخت. بعد در سال 1854م. به انگلستان سفری کرد، سپس به تجارت پرداخت و ثروتی فراوان به دست آورد، ولی بعد به سبب ناسازگاری مزاجش تجارت را ترک کرد و به مصر رفت و در آنجا در شمار قضات پاکدامن، راستگو و موثق معروف شد و در سال 1886م. روزنامۀ حقوق را منتشر ساخت و درعین حال به تألیف کتب و نوشتن مقالات و انشاء اشعارو قصاید بلند پرداخت. از آثار اوست: 1- السدره الجلیه فی الاحکام القضائیه چ مصر 1885م. 2- المبتکر چ بیروت 1869م. 3- النظام الشوری چ اسکندریه 1879م. 4- الوافی چ اسکندریه 1879م. (از معجم المطبوعات مصر) ابن جنبار. شاعری است از عرب. (یادداشت مؤلف)
امین بن ابراهیم. در ده کفرشیما از قرای لبنان بدنیا آمد و مبادی نحو، حساب، ادبیات و زبان انگلیسی را در دانشگاه آمریکایی بیروت آموخت. بعد در سال 1854م. به انگلستان سفری کرد، سپس به تجارت پرداخت و ثروتی فراوان به دست آورد، ولی بعد به سبب ناسازگاری مزاجش تجارت را ترک کرد و به مصر رفت و در آنجا در شمار قضات پاکدامن، راستگو و موثق معروف شد و در سال 1886م. روزنامۀ حقوق را منتشر ساخت و درعین حال به تألیف کتب و نوشتن مقالات و انشاء اشعارو قصاید بلند پرداخت. از آثار اوست: 1- السدره الجلیه فی الاحکام القضائیه چ مصر 1885م. 2- المبتکر چ بیروت 1869م. 3- النظام الشوری چ اسکندریه 1879م. 4- الوافی چ اسکندریه 1879م. (از معجم المطبوعات مصر) ابن جنبار. شاعری است از عرب. (یادداشت مؤلف)
میوۀ خوشبو و گوارا و آبدار شبیه به شفتالو. (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). زلیق. شلیر. شفترنگ. رنگینان. تالانک. فرسک. شفتالوی بی پرز. شبته رنگ. و در شلیر، را به لام بدل شود. (یادداشت مؤلف). درختی است از تیره گل سرخیان از دستۀ بادامیها که در حقیقت یکی از گونه های هلو محسوب است. میوه اش از هلو کوچکتر و بدون کرک و دارای طعمی مطبوع است. اصل این درخت از آسیا است و بهترین نوع آن در ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). رنگش سفید یا سرخ و یا سرخ و سفید است: زمین بین که از رنگ معشوق عاشق گهی سیب بیرون دهد گه شلیل. خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری). - شلیل دورنگ، زردآلو. (ناظم الاطباء)
میوۀ خوشبو و گوارا و آبدار شبیه به شفتالو. (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). زلیق. شلیر. شفترنگ. رنگینان. تالانک. فرسک. شفتالوی بی پرز. شبته رنگ. و در شلیر، را به لام بدل شود. (یادداشت مؤلف). درختی است از تیره گل سرخیان از دستۀ بادامیها که در حقیقت یکی از گونه های هلو محسوب است. میوه اش از هلو کوچکتر و بدون کرک و دارای طعمی مطبوع است. اصل این درخت از آسیا است و بهترین نوع آن در ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). رنگش سفید یا سرخ و یا سرخ و سفید است: زمین بین که از رنگ معشوق عاشق گهی سیب بیرون دهد گه شلیل. خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری). - شلیل دورنگ، زردآلو. (ناظم الاطباء)
شملید. حلبه و شمبلیله. شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان) (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملید. حلبه و شمبلیله. شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان) (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملیت. شلمیز. حلبه و شمبلیله. (منتهی الارب). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان) (آنندراج). حلبه. (نصاب الصبیان). شملیز. شنبلیت. شنبلید. شمبلید. حلبه. شنبلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود، گلی زرد و خوشبو. (منتهی الارب) (از برهان)
شملیت. شلمیز. حلبه و شمبلیله. (منتهی الارب). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان) (آنندراج). حلبه. (نصاب الصبیان). شملیز. شنبلیت. شنبلید. شمبلید. حلبه. شنبلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود، گلی زرد و خوشبو. (منتهی الارب) (از برهان)
بی آرام و ناراحت کردن کسی را: مللته تملیلا، بی آرام و ناراحت کردم او را. (ناظم الاطباء) ، برگرداندن چیزی را: ملل الشی ٔ تملیلا، قلبه . (از اقرب الموارد)
بی آرام و ناراحت کردن کسی را: مللته ُ تملیلا، بی آرام و ناراحت کردم او را. (ناظم الاطباء) ، برگرداندن چیزی را: ملل الشی ٔ تملیلا، قلبه ُ. (از اقرب الموارد)
شملید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی شملید است که حلبه و شنبلیله باشد. (برهان). حلبه. شملید. شنبلید. شنبلیت. سملیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی شملید است که حلبه و شنبلیله باشد. (برهان). حلبه. شملید. شنبلید. شنبلیت. سملیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
کوماج و گوشت در خاکستر پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نان در خاکستر گرم یعنی مله پخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، طریق ملیل،راه سپرده و روشن. (منتهی الارب) (از آنندراج). راه پاسپرده و آسان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کوماج و گوشت در خاکستر پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نان در خاکستر گرم یعنی مله پخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، طریق ملیل،راه سپرده و روشن. (منتهی الارب) (از آنندراج). راه پاسپرده و آسان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خویهای مردم. (تفلیسی). شمائل. خصلتها. عادتها. (آنندراج) (غیاث) (از بهارعجم). طبعها. عادتها. خویها. خوها. خلق ها. اخلاق. (یادداشت مؤلف)، خوبیهای ذات. سرشتهای نیکو. خصلتهای پاکیزه. اخلاق پسندیده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شمال که به معنی خوبی ذات و سرشت نیکو و خصلتهای پاکیزه و اخلاق پسندیده باشد. (از برهان) : تویی ظل خدا و نور خالص به گیتی کس شنیده ست این شمایل. منوچهری. او (امیر سعید) از پدر خویش عادلتر بود و شمایل او بسیار بوده است که اگر همه را یاد کنیم دراز گردد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 113). سخنهای تو در رسایل بدایع هنرهای تو در شمایل غرایب. (منسوب به حسن متکلم). خجسته نایب صدرالخلافه عون الدین که ازشمایلش آبستن است باد شمال. خاقانی. از شمایل شمامه های بهار به قیامت ستاره کرده نثار. نظامی. باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت. (گلستان). در صحبت آن درویشان از شمایل و فضایل خواجه بسیار می شنودم. (انیس الطالبین ص 214). شرح بزرگی ولایت خواجه بهاءالحق والدین قدس اﷲ سره می کردند واز شمایل ایشان بسیار ذکر کردند. (انیس الطالبین ص 142). بر دکان من آمدند و از شمایل سلطان العارفین ابویزید قدس اﷲ روحه العزیز ذکر می کردند. (انیس الطالبین ص 133). - خجسته شمایل، خوشخوی. (ناظم الاطباء). ، شاخهای نورستۀ درخت. (آنندراج) (از برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء)، جوی کوچک و جدول آب، گروه مردم اندک. (از برهان) (ناظم الاطباء)، روی. چهره. شکل. (آنندراج) (از برهان) (غیاث). فارسی زبانان بمعنی صورت و تقطیع و وضع استعمال کنند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از غیاث) : توان شناخت به یک روز از شمایل مرد که تا کجاش رسیده ست پایگاه علوم. سعدی (گلستان). در وصف شمایلت سخندان ای کودک خوبروی حیران. سعدی. بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم. سعدی. این چه طلعت مکروه است... و منظر ملعون و شمایل ناموزون. (گلستان). دریغ اگر این بنده با حسن شمایلی که دارد زبان دراز و بی ادب نبودی. (گلستان). علی الخصوص کسی را که طبع موزون است چگونه دوست ندارد شمایل موزون. سعدی. بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم. سعدی. ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت چه نیکوست. سعدی. شمایل تو لطیف است و صورت تو قبول مباد جز تو مرا دل به دیگری مشغول. میرحسن دهلوی (ازآنندراج). اثر نماند ز من بی شمایلت آری اری مآثر محیای من محیاک. حافظ. - بدیعشمایل، که چهره ای بدیع دارد. زیباروی: چشم بدت دور ای بدیعشمایل یار من و شمع جمع و میر قبایل. سعدی. - شکل و شمایل، ترکیب. صورت. هیکل. منظر. روی. (ناظم الاطباء). قیافه و چهره: مرد گذرنده چون در او دید شکلی و شمایلی نکو دید. نظامی. گویند که داشت شخص پرویز شکلی و شمایلی دلاویز. نظامی. ای برده دلم را تو بدین شکل و شمایل پروای کست نیست جهانی به تو مایل. (منسوب به حافظ). - شمایل پرست، صورت پرست. دوستدار شمایل (زیبا) : سایۀ شمشاد شمایل پرست سوی دل لاله فروبرده دست. نظامی. - قد و شمایل، بالا و چهره: نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود. سعدی. ، عکس. تصویر: شمایل مولای متقیان، شبیه و تصویر آن حضرت
خویهای مردم. (تفلیسی). شمائل. خصلتها. عادتها. (آنندراج) (غیاث) (از بهارعجم). طبعها. عادتها. خویها. خوها. خلق ها. اخلاق. (یادداشت مؤلف)، خوبیهای ذات. سرشتهای نیکو. خصلتهای پاکیزه. اخلاق پسندیده. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ شمال که به معنی خوبی ذات و سرشت نیکو و خصلتهای پاکیزه و اخلاق پسندیده باشد. (از برهان) : تویی ظل خدا و نور خالص به گیتی کس شنیده ست این شمایل. منوچهری. او (امیر سعید) از پدر خویش عادلتر بود و شمایل او بسیار بوده است که اگر همه را یاد کنیم دراز گردد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 113). سخنهای تو در رسایل بدایع هنرهای تو در شمایل غرایب. (منسوب به حسن متکلم). خجسته نایب صدرالخلافه عون الدین که ازشمایلش آبستن است باد شمال. خاقانی. از شمایل شمامه های بهار به قیامت ستاره کرده نثار. نظامی. باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت. (گلستان). در صحبت آن درویشان از شمایل و فضایل خواجه بسیار می شنودم. (انیس الطالبین ص 214). شرح بزرگی ولایت خواجه بهاءالحق والدین قدس اﷲ سره می کردند واز شمایل ایشان بسیار ذکر کردند. (انیس الطالبین ص 142). بر دکان من آمدند و از شمایل سلطان العارفین ابویزید قدس اﷲ روحه العزیز ذکر می کردند. (انیس الطالبین ص 133). - خجسته شمایل، خوشخوی. (ناظم الاطباء). ، شاخهای نورستۀ درخت. (آنندراج) (از برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء)، جوی کوچک و جدول آب، گروه مردم اندک. (از برهان) (ناظم الاطباء)، روی. چهره. شکل. (آنندراج) (از برهان) (غیاث). فارسی زبانان بمعنی صورت و تقطیع و وضع استعمال کنند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از غیاث) : توان شناخت به یک روز از شمایل مرد که تا کجاش رسیده ست پایگاه علوم. سعدی (گلستان). در وصف شمایلت سخندان ای کودک خوبروی حیران. سعدی. بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم. سعدی. این چه طلعت مکروه است... و منظر ملعون و شمایل ناموزون. (گلستان). دریغ اگر این بنده با حسن شمایلی که دارد زبان دراز و بی ادب نبودی. (گلستان). علی الخصوص کسی را که طبع موزون است چگونه دوست ندارد شمایل موزون. سعدی. بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم. سعدی. ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت چه نیکوست. سعدی. شمایل تو لطیف است و صورت تو قبول مباد جز تو مرا دل به دیگری مشغول. میرحسن دهلوی (ازآنندراج). اثر نماند ز من بی شمایلت آری اَری ْ مآثر محیای من محیاک. حافظ. - بدیعشمایل، که چهره ای بدیع دارد. زیباروی: چشم بدت دور ای بدیعشمایل یار من و شمع جمع و میر قبایل. سعدی. - شکل و شمایل، ترکیب. صورت. هیکل. منظر. روی. (ناظم الاطباء). قیافه و چهره: مرد گذرنده چون در او دید شکلی و شمایلی نکو دید. نظامی. گویند که داشت شخص پرویز شکلی و شمایلی دلاویز. نظامی. ای برده دلم را تو بدین شکل و شمایل پروای کَسَت نیست جهانی به تو مایل. (منسوب به حافظ). - شمایل پرست، صورت پرست. دوستدار شمایل (زیبا) : سایۀ شمشاد شمایل پرست سوی دل لاله فروبرده دست. نظامی. - قد و شمایل، بالا و چهره: نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود. سعدی. ، عکس. تصویر: شمایل مولای متقیان، شبیه و تصویر آن حضرت
شلیر، درختی است از تیره گل سرخیان، میوه آن لطیف و شیرین و شبیه زردآلو و یکی از گونه های هلوست. شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک، تالانک، تالانه، نگینان و رنگینا نیز گفته شده
شلیر، درختی است از تیره گل سرخیان، میوه آن لطیف و شیرین و شبیه زردآلو و یکی از گونه های هلوست. شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک، تالانک، تالانه، نگینان و رنگینا نیز گفته شده