شملید. حلبه و شمبلیله. شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان) (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملید. حلبه و شمبلیله. شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان) (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
قومیت. مجموعۀ خصایص و صفات ملتی: نه شیوۀ ملیت و نه رسم تمدن نه رابطۀ طایفه نه قاعده حی. ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 316). ، به معنی تابعیت به کار رود و آن رابطه ای است سیاسی که فردی را به دولتی مرتبط می سازد بطوری که حقوق و تکالیف اصلی وی از همین رابطه ناشی می شود. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
قومیت. مجموعۀ خصایص و صفات ملتی: نه شیوۀ ملیت و نه رسم تمدن نه رابطۀ طایفه نه قاعده حی. ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 316). ، به معنی تابعیت به کار رود و آن رابطه ای است سیاسی که فردی را به دولتی مرتبط می سازد بطوری که حقوق و تکالیف اصلی وی از همین رابطه ناشی می شود. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
شملیت. شلمیز. حلبه و شمبلیله. (منتهی الارب). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان) (آنندراج). حلبه. (نصاب الصبیان). شملیز. شنبلیت. شنبلید. شمبلید. حلبه. شنبلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود، گلی زرد و خوشبو. (منتهی الارب) (از برهان)
شملیت. شلمیز. حلبه و شمبلیله. (منتهی الارب). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان) (آنندراج). حلبه. (نصاب الصبیان). شملیز. شنبلیت. شنبلید. شمبلید. حلبه. شنبلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود، گلی زرد و خوشبو. (منتهی الارب) (از برهان)
شملید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی شملید است که حلبه و شنبلیله باشد. (برهان). حلبه. شملید. شنبلید. شنبلیت. سملیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی شملید است که حلبه و شنبلیله باشد. (برهان). حلبه. شملید. شنبلید. شنبلیت. سملیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
بار کوچکی باشد که بر بار بزرگ بندند و گاه بر پشت چاروا اندازند و بر بالای آن سوار شوند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بار کوچکی را گویند که بر بار بزرگ بندند و آن راتمبلیت نیز گویند. (انجمن آرا) ، یک لنگه بار را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
بار کوچکی باشد که بر بار بزرگ بندند و گاه بر پشت چاروا اندازند و بر بالای آن سوار شوند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بار کوچکی را گویند که بر بار بزرگ بندند و آن راتمبلیت نیز گویند. (انجمن آرا) ، یک لنگه بار را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)