جدول جو
جدول جو

معنی شملق - جستجوی لغت در جدول جو

شملق
(شَ لَ)
گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب). زن گنده پیر کلانسال. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند آن با سین (سملق) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمله
تصویر شمله
شال، دستار، عبا، چادری که به خود می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمل
تصویر شمل
باد شمال، قلیل و اندک از مردم یا باران یا خرما یا چیز دیگر
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملق
تصویر تملق
چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ لَ / لِ)
تیر شهاب. (از برهان) (ناظم الاطباء). روشنایی در شبها در آسمان که از جانبی به جانب دیگر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تیر شهاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
درویش. بی چیز. بی نوا. (از ناظم الاطباء). مفلس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
مالۀ گلکاری. (ناظم الاطباء). مالۀ گلکاران. (منتهی الارب). مملقه
لغت نامه دهخدا
(مُ شَلْ لَ)
نعت مفعولی منحوت از شلاق. در تداول عامه سخت تازیانه خورده. (یادداشت مؤلف).
- مشلق کردن، به شلاق زدن. به تازیانه زدن. بسیار زدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نوعی گیاه است. (از دزی ج 1 ص 727)
لغت نامه دهخدا
(شَپَ لَ)
شاپلاق. شپلاق. صدای سیلی. رجوع به شپلاق شود. آوای زدن با کف دست بر روی یا گردن. تپانچه که اسم دیگرش سیلی است. (فرهنگ نظام). زدنی با آواز بر صورت یا گردن کسی با کف دست:
زمانه بین که ز سرپنجۀ ستم هر دم
به بیخ گوش نشاطم همی زند شپلق.
فوقی یزدی
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ لِ)
سنگ تابان گرد. ج، دمالق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ و حافر دملق و دمالق، املس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ)
مرد چاپلوس، مرد سبک تیززبان، شمشیر تیز
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / شَ مَ لَ)
شلغم. (از برهان) (ناظم الاطباء). شلغم. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از فرهنگ اوبهی). تقلیب و تبدیل شلغم است. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به شلغم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
نوعی از چادر کوتاه که بر خود پیچند. ج، شملات، شمال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گلیم خرد که به خود درکشند. (یادداشت مؤلف).
- ام شمله، دنیا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ، می. شراب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ، خورشید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی به سراسر نوشته اند.
نظام قاری.
شمله کاین عزتم ز دولت اوست
گردنم زیر بار منت اوست.
نظام قاری.
خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد
خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد.
نظام قاری.
امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148) ، علاقۀ دستار. تحت الحنک. شاشوله. شاغوله. (ناظم الاطباء). علاقۀ دستار. (از برهان).
- شملۀ دستار، ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف) : غذبه، شملۀ دستار. سمط، شملۀ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. (منتهی الارب).
، دم. دنباله. دنبال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ لَ)
اندک از خرما و از باران و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ مِلْ لَ)
ناقه شمله، ماده شتر سریع و شتابرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَلَ)
ابن سمیدع بن صواربن عبدشمس. جد عمالقۀ ثانیه که ملوک حمیر بدانها منسوبند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ مُ)
چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ لِ / زُمْ مَ لِ)
آنکه پیش از مجامعت انزال افتدش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمالق. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس ج 6 ص 383 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
هیأت در خودپیچیدگی جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- شملهالصماء، نوعی از چادر بخود پیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
زمین هموار بی گیاه. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
گنده پیر کلانسال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمله
تصویر شمله
چادر کوتاه که بر خود پیچند، اندک بر خود پیچیدن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلق
تصویر شپلق
صدای سیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالق
تصویر شالق
پرورنده اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلق
تصویر شلق
زدن، شکافتن اندامی را، تخم سوسمار مار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمل
تصویر شمل
چارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمق
تصویر شمق
دیوانه واری شادی دیوانه وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلق
تصویر شپلق
((شَ پَ لَ))
شاپلاق، سیلی، سیلی صدادار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
((تَ مَ لُّ))
چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملق
تصویر تملق
چاپلوسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تبصبص، تصلف، چاپلوسی، چرب زبانی، ریاکاری، زبان به مزدی، سالوس، مجیز، مجیزگویی، دم لابه، مداهنه، موس موس، چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، مجیز گفتن، مداهنه کردن، لابه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد