باد شمال، قلیل و اندک از مردم یا باران یا خرما یا چیز دیگر چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
باد شمال، قلیل و اندک از مردم یا باران یا خرما یا چیز دیگر چارُق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارُغ، شُم، پاتابِه، پاتُوِه، پای تابِه، پالیک
شاپلاق. شپلاق. صدای سیلی. رجوع به شپلاق شود. آوای زدن با کف دست بر روی یا گردن. تپانچه که اسم دیگرش سیلی است. (فرهنگ نظام). زدنی با آواز بر صورت یا گردن کسی با کف دست: زمانه بین که ز سرپنجۀ ستم هر دم به بیخ گوش نشاطم همی زند شپلق. فوقی یزدی
شاپلاق. شپلاق. صدای سیلی. رجوع به شپلاق شود. آوای زدن با کف دست بر روی یا گردن. تپانچه که اسم دیگرش سیلی است. (فرهنگ نظام). زدنی با آواز بر صورت یا گردن کسی با کف دست: زمانه بین که ز سرپنجۀ ستم هر دم به بیخ گوش نشاطم همی زند شپلق. فوقی یزدی
شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی به سراسر نوشته اند. نظام قاری. شمله کاین عزتم ز دولت اوست گردنم زیر بار منت اوست. نظام قاری. خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد. نظام قاری. امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148) ، علاقۀ دستار. تحت الحنک. شاشوله. شاغوله. (ناظم الاطباء). علاقۀ دستار. (از برهان). - شملۀ دستار، ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف) : غذبه، شملۀ دستار. سمط، شملۀ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. (منتهی الارب). ، دم. دنباله. دنبال. (یادداشت مؤلف)
شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی به سراسر نوشته اند. نظام قاری. شمله کاین عزتم ز دولت اوست گردنم زیر بار منت اوست. نظام قاری. خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد. نظام قاری. امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148) ، علاقۀ دستار. تحت الحنک. شاشوله. شاغوله. (ناظم الاطباء). علاقۀ دستار. (از برهان). - شملۀ دستار، ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف) : غذبه، شملۀ دستار. سمط، شملۀ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. (منتهی الارب). ، دم. دنباله. دنبال. (یادداشت مؤلف)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)