جدول جو
جدول جو

معنی شملخ - جستجوی لغت در جدول جو

شملخ
(شَ لَ / شَ مَ لَ)
شلغم. (از برهان) (ناظم الاطباء). شلغم. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از فرهنگ اوبهی). تقلیب و تبدیل شلغم است. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به شلغم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماخ
تصویر شماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمل
تصویر شمل
باد شمال، قلیل و اندک از مردم یا باران یا خرما یا چیز دیگر
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سینه بند زنان، پستان بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمله
تصویر شمله
شال، دستار، عبا، چادری که به خود می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
بسیار مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مفازه شموخ، بیابان دور و دوراطراف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب). زن گنده پیر کلانسال. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند آن با سین (سملق) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
نوعی از چادر کوتاه که بر خود پیچند. ج، شملات، شمال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گلیم خرد که به خود درکشند. (یادداشت مؤلف).
- ام شمله، دنیا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ، می. شراب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ، خورشید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی به سراسر نوشته اند.
نظام قاری.
شمله کاین عزتم ز دولت اوست
گردنم زیر بار منت اوست.
نظام قاری.
خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد
خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد.
نظام قاری.
امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148) ، علاقۀ دستار. تحت الحنک. شاشوله. شاغوله. (ناظم الاطباء). علاقۀ دستار. (از برهان).
- شملۀ دستار، ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف) : غذبه، شملۀ دستار. سمط، شملۀ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. (منتهی الارب).
، دم. دنباله. دنبال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ لَ)
اندک از خرما و از باران و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
تیر شهاب. (از برهان) (ناظم الاطباء). روشنایی در شبها در آسمان که از جانبی به جانب دیگر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تیر شهاب شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
هیأت در خودپیچیدگی جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- شملهالصماء، نوعی از چادر بخود پیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ مِلْ لَ)
ناقه شمله، ماده شتر سریع و شتابرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
شمخ است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند شدن کوه. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شمخ شود، تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تکبر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بلندی. ارتفاع. (یادداشت مؤلف). تشامخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَمْ ما)
ابن ضرار. نام شاعری تازی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (منتهی الارب). از شاعران جاهلیت و از قبیلۀ قیس است. (یادداشت مؤلف). شماخ بن ضرار بن حرمله، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک کرد. نام او معقل و لقب او شماخ بود. در زمان خلافت عثمان درگذشت. دیوان او را شیخ احمد بن امین شنقیطی در سال 1317 هجری قمری چاپ کرده است. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به فهرست عقدالفرید، الموشح ص 67، 87 و 88، اعلام زرکلی و فهرست المعرب جوالیقی شود
نام پهلوانی ایرانی. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات شاهنامه) :
پذیره فرستاد شماخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
شامخ. بلند: نهری صحاب و جویی پرآب یافتند و کوهی شماخ و زمینی سنگلاخ. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
پسر قینان بن ارفخشدبن سام بن نوح است و عابر پسر اوست. (برهان قاطع). نام پسر قینان بن ارفخشدبن سام بن نوح (ع) است و هود نبی (ع) پسر او بود. (آنندراج) (تاریخ سیستان ص 42). نام پسر ارفخشد و جد ابراهیم. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (منتهی الارب). شلح ’سام بعد از تولید نمودنش ارفکشد... را پانصد سال زندگی نموده و ارفکشد شلح را تولید نمود’. (ترجمه کتاب مقدس) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به تاریخ گزیده ص 30، 130، و تاریخ سیستان ص 12 و تاریخ کرد ص 113 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
چشم برکندن. یقال: تملخت العقاب عینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فاسد شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ لَ)
ترۀ پاکیزه و نرم. کشلح. تره کشمخه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به کشمخه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره پامچال ها که در طب بعنوان مدر اندامها آنرا مصرف میکنند اندر و صاقس اندر و طالیس ملاح کشملخ بوگور تلان کلنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمل
تصویر شمل
چارق
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ایست موذی از راسته راست بالان که دارای قطعات دهانی خرد کننده و دگردیسی ناقص است. این حشره دارای دو زوج بال است: یک زوج بالهای جلوی که سخت است و تبدیل به نوعی قاب شده و جهت پرواز بکار نمیرود ولی یک زوج بالهای عقبی را که چند مرتبه چین خورده بزیر خود حفظ میکنند. پاهای عقبی ملخ برا جستن رشد زیادی کرده است. ملخ بزراعتها خسارات فراوان وارد میکند مخصوصا نوزاد آن پس از خروج از تخم بسیار پر خور و حریص است و سر راه خود آنچه را که ببیند میخورد از این جهت در مبارزه با ملخ همیشه باید محل های تخم ریزی آنرا دانست و وسایل انهدام نوزادها را قبل از خروج از تخم آماده کرد تا بمحض خروج از تخم بدفع آنها اقدام شود. ملخ دارای انواع مختلف است و آنها که بیشتر بزراعتها خسارت وارد میسازند عبارتند از: ملخ دریایی ملخ مراکشی و ملخ ایتالیایی. ملخهای ماده معمولا در انتهای شکم خود دنباله باریکی جهت سوراخ کردن زمین دارند که باین وسیله در سوراخی که درزمین تعبیه میکنند تخم ریزی مینمایند و روی تخها را با خاک میپوشانند و تخمها در فصل مناسب تبدیل به نوزادهای بدون بال شده و از سوراخ خارج میشوند و بمزارع حمله میکنند جراد یا ملخ آبی میگو یا ملخ ایتالیایی. گونه ای ملخ که زرد روشن و یا زرد تیره است و طول نر آن در حدود 5 سانتیمتر و طول ماده اش در حدود 3 سانتیمتر است. این ملخ در اواخر تابستان در نقاط مرطوب و علف زار تخم گذاری مینماید. نوزاد آن در اوایل بهار از تخم خارج میشود و به جوانه های نباتات و غلات و بقولات و پنبه و انواع میوه حمله میکند. یا ملخ بی بال . میگو یا ملخ پیاده. نوزاد ملخ که هنوز بدون بال است پوره ملخ. یا ملخ دریایی. گونه ای ملخ که زرد رنگ است و طول بدن ماده اش 6 تا 8 سانتیمتر و نر آن 5 تا 6 سانتیمتر است و عظیم الجثه تر از ملخ های مراکشی و ایتالیایی میباشد. ملخ های دریایی عموما در اواخر بهار و اوایل تابستان در نقاط مرطوب و کنار جویها تخم گذاری میکنند. این نوع ملخ خصوصا نوزاد آن آفت صیفی کاری و پنبه و غلات و برگ اشجار میباشد. یا ملخ دریایی. میگو، خرچنگ دریایی. یا ملخ مراکشی. گونه ای ملخ که خاکستری رنگ و دارای لکه های سیاه است و بالهای زرینش بی رنگ میباشد طول بدن ماده آن بین 3 تا 4 سانتیمتر و طول بدن نرش 2 تا 3 سانتیمتر است. این گونه ملخ معمولا عموما در اواخر تابستان در بیابانهای خشک و دامنه کوهها و ریگزارها تخم میگذارد و نوزاد آن در اوایل فروردین از تخم خارج میشود. ملخ مذکور بیشتر به غلات حمله میکند و از برگ گندم و جو تغذیه مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخ
تصویر شمخ
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمله
تصویر شمله
چادر کوتاه که بر خود پیچند، اندک بر خود پیچیدن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سرفراز، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
گرازیدن (به تکبر راه رفتن و تکبر رورزیدن)، بلندی در کوه بیابان دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مملخ
تصویر مملخ
شور کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
((شَ))
سینه بند، پستان بند، نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد، شاماخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمل
تصویر شمل
((شَ مْ یا مَ))
گروه، جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمل
تصویر شمل
((شَ مَ))
چارق، کفش چرمی ساده
فرهنگ فارسی معین