جدول جو
جدول جو

معنی شمطان - جستجوی لغت در جدول جو

شمطان
(شُ)
جمع واژۀ اشمط و شمطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اشمط و شمطاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمان
تصویر شمان
هراسان، آشفته و پریشان، برای مثال از آن ملک را نظام و زاین عهد را بقا / وزآن دوستان به فخر و زاین دشمنان شمان (عنصری - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
روح پلید و خبیث
متمرد، نافرمان
دیو، اهریمن
در اسلام فرشته ای که چون از فرمان الهی در سجده کردن آدم خودداری کرد از بهشت رانده شد و به گمراه ساختن آدمیان پرداخت، ابلیس
بازیگوش
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مؤنث اشمط. زن دوموی. ج، شمط، شمطان. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). زن دوموی. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به اشمط شود
لغت نامه دهخدا
(شُطْ طا)
جمع واژۀ شطّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابلیس. (ناظم الاطباء). (از مادۀ شطن شطوناً، یعنی دور شد دور شدنی) و وجه تسمیه آن است که از درگاه حضرت آفریدگار مطلق رانده شده است. برخی گفته اند از مادۀ شاط شیطاً می باشد که به معنی هلاک شدن است، بنابراین وزن آن فعلان است و وجه تسمیه نیز ظاهر است. در مجمعالسلوک گفته است که ’شیطان آتشی است ناصاف که آمیخته به تاریکی کفر است در جسم و روان آدمی مانند جریان خون روان است’. علماء در تفسیر این لفظ از آیت مبارکۀ ’شیاطین الانس و الجن’ (قرآن 112/6) اختلاف دارند، واین اختلاف بر دو قول است: قول اول آن است که شیاطین همگی فرزند ابلیسند جز آنکه وی فرزندان خود را به دو قسمت ساخت، قسمتی را مأمور وسوسۀ بنی نوع بشر ساخت و قسمت دیگر را مأمور وسوسۀ جن کرد، پس قسم اول شیاطین انس و قسم دوم شیاطین جنند. قول دوم آن است که شیاطین هر متمرد نافرمانی از نوع جن و انس را نامند و از این رو پیغمبر (ص) به ابوذر فرمود: هل تعوذن باﷲ من شر شیطان الانس و الجن ؟ ابوذر گفت: مگر برای بنی آدم هم شیطان وجود دارد؟ فرمود: بلی شیاطین انس شریرتر از شیاطین جنند، و این قول ابن عباس است که امام فخر رازی در تفسیر بیان کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). وجودی مظهر خبث و شرارت که موجب گمراهی و شرک و غرور و ظلم و بدبختی افراد بشر گردد. اهریمن. ابلیس. در قرآن و روایات اسلامی آمده که وی نخست فرشته بود و چون از امر الهی مبنی بر سجده کردن آدم (ع) امتناع کرد از درگاه احدیت رانده شد و به اغوا و اضلال خلق پرداخت. (از فرهنگ فارسی معین). رأس الکفر. جم. خابل. خیتعور. سفیف. سرفح. غرور. ابلیس. ابوقره. شر. اجدع. بلاز. شیخ نجدی. ابولبینی. ابوخلاف. خناس. حارث. دیو. باطل. ابومره. ابوالعیزار. عزازیل. اجدع. (منتهی الارب). این کلمه با تیتان یونانیان شباهت دارد. عرب گمان کند که هر شاعری را شیطانی است و از جمله شیطان فرزدق شاعر معروف عمرو نام داشته است. (یادداشت مؤلف). ابوالجن. ابوفزه. ابوکروس. ابولیلی. ابومخلد. الابیض. (المرصع). ترجمه لفظ یونانی دیاپوس می باشد که به معنی سخن چین است، و آنرا ابدون و اپلیون یعنی هلاک کننده و فرشتۀ جهنم نیز گویند. (از قاموس کتاب مقدس) : به خبر اندر است که آن روز که عیسی از مادر جدا شد اندر آن ساعت... هرچه بر روی زمین شیطان بود بر ابلیس گرد آمدند، آن مهتران ایشان گفتند بر روی زمین حدیثی آمد و ندانیم که آن چیست، ابلیس سه شبانه روز بر روی زمین همی گشت تا به عیسی رسید، او را دید که از مادر آمده دانست که این حدیث است. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). چون دانست که (خواجه حسن) که کار خداوندش ببود... خویشتن را به دست شیطان نداد. (تاریخ بیهقی). این نامه بدو رسید لختی هم شیطان در او دمیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410).
به قول، ندۀ یزدان قادرند ولیک
به اعتقاد، همه امتند شیطان را.
ناصرخسرو.
گرگی تو نه میر مر خراسان را
سلطان نبود چنین، تو شیطانی.
ناصرخسرو.
با قوت تو زمرۀ کفار را چه قدر
شیطان چه پای دارد با حملۀ شهاب.
رشید وطواط.
ز نیرنگ هوا و از فریب آز خاقانی
دلت خلد است خالی ساز از طاوس و شیطانش.
خاقانی.
آدم از او به برقع همت سپیدروی
شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا.
خاقانی.
بس ای خاقانی از تلقین فاسد
که شیطان می کند تلقین سودا.
خاقانی.
ما ناوکی ودعوت ما تیر ناوکی
تیری کز او علامت شیطان دریده ایم.
خاقانی.
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیمکار شیطان.
خاقانی.
بول شیطان مکن به قاروره
پیش چشم طبیب عقل مدار.
خاقانی.
خدایا هیچ درمانی و وقعی
ندانستیم شیطان و قضا را.
سعدی.
- امثال:
شیطان خانه خود را خراب نکند. (امثال و حکم دهخدا).
گوش شیطان کر. (امثال و حکم دهخدا).
- از خر شیطان پیاده شدن، از قصدی سوء بازایستادن. از لجاج و عناد دست برداشتن. (یادداشت مؤلف).
-شیطان الفلا، تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطش. (اقرب الموارد).
- شیطان در شیشه کردن، در افسانه های ایرانی شیاطین و جادوها شیشه ای دارند که هرگاه کسی آنرا بشکند شیطان بمیرد. کنایه از غالب آمدن بر کسی یاچیزی یا کاری: هرکه درگاه ملوک لازم گیرد... و شیطان هوا را به افسون خرد در شیشه کند... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). رجوع به شیشۀ عمر در ذیل مادۀ شیشه شود.
- شیطان رجیم، شیطان راندۀ (درگاه خدا) :
طمع پیر و جوان باز چو شیطان رجیم.
اسکافی (از تاریخ بیهقی).
- شیطان منظر، که منظری چون شیطان دارد: پس و پشت هر دو سماط هفتصد فیل هیون شکل کوه پیکر شیطان منظر بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(شَیْیَ)
دو زمین هموارند در صمان و در آن هر دو آبگیرهاست برای آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
تثنیۀ شرط. دو ستاره انددر برج حمل و آن هر دو بر شاخ وی است. و بجانب شمال ستاره ای است خرد و بعضی عرب این هر سه را منازل قمرگویند و اشراط نامند. (منتهی الارب). شرطان یا شرطین، دو ستارۀ کم نورتر از سه ستارۀ سر حمل. و آن منزل اول از منازل قمر باشد. اولین منزل منازل قمر و آن دو ستاره است بر دو شاخ حمل، از منزل اول از منازل قمر قبل از بطین. (یادداشت مؤلف). در یکی از فیشهای مؤلف به ضم ’ش’ ضبط شده است. رجوع به شرطین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤمنی بود از آل فرعون. (منتهی الارب). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون. (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه نهاده، سردسیر و جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(شُ نَ)
غورۀ خرمای به رسیدن درآمده و یا نیمۀ آن رطب شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دو آبکست در زمین هموار نرم و آن سرکوهی است نرم دراز به طرف بنی غافره. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گروه از مردم وجز آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) ، کفتگی جامه. ج، شماطیط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام بستانی است در بین مدینه و احد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
صفت حالیه، در حال شمردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
نافرمان، دیو، اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمتان
تصویر شمتان
سرزنشگر سر کوفت زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمنان
تصویر شمنان
کسی که به سبب دویدن یا تشنگی و بار برداشتن نفس به تنگی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمان
تصویر شمان
گریان و نوحه کنان و زاری کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرطان
تصویر شرطان
شاخ بره نام دوستاره که درآغازبهاردر آسمان دیده می شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
((شَ یا ش))
دیو، اهریمن، نافرمان، شرور، را درس دادن بسیار حیله گر بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمان
تصویر شمان
((شَ))
هراسان و بانگ کننده، رمنده، آشفته، پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
اهریمن
فرهنگ واژه فارسی سره
ابلیس، اهریمن، دیو، عفریت، عفریته، هرماس، هرمس، زبل، زرنگ، محیل، آتشپاره، بازیگوش، تخس، شرور
متضاد: آدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای شمع شمعدان
فرهنگ گویش مازندرانی
شما
فرهنگ گویش مازندرانی