جدول جو
جدول جو

معنی شمطاله - جستجوی لغت در جدول جو

شمطاله
(شُ لَ)
گوشت پارۀ پیه ناک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امساله
تصویر امساله
مربوط به امسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع، موم، نوعی برنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
اطلاع یافتن از چیزی با ادامۀ نظر در آن، خواندن کتاب یا نوشتۀ دیگر و دقت کردن در آن، بررسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
چیزی از کسی طلب کردن، خواستن، حق خود را خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
کاری را به تاخیر انداختن، امروزوفردا کردن، درنگ و تاخیر در کار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ لی یَ)
منسوب به شمال. (ناظم الاطباء).
- بلاد شمالیه، شهرهایی که در جانب شمال کرۀ ارض واقع شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
کودک شادمان و سبک. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سیرشتاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به شمذار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ لَ)
ماده شتر خوب صورت نیکوخلقت. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شمردل شود
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
رفتار نرم با سکون، پستی سر و پشت داشتگی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرغزار. (منتهی الارب). روضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
سر نرۀ نیک بزرگ. (منتهی الارب). بزرگ از ذکر و آلت های مرد. (شرح قاموس). اعظم الفیاش. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
تنگبار خر. (منتهی الارب). برذعه. (اقرب الموارد). رجوع به قرطله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اسمر. گندمگون. قهوه ای رنگ. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
ابطوله. باطل
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ / لِ)
منسوب به امسال. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
شامیانه. (ناظم الاطباء). رجوع به شامیانه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نَ)
غورۀ خرمای به رسیدن درآمده و یا نیمۀ آن رطب شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
شمع خواه از موم باشد و یا از پیه. (برهان). شمع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از برنج. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست، ولی در سروری، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع (در همین شعر). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است. (یادداشت مؤلف) :
آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت
از رهگذار نور برنج شماله بود.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
آهنگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرفۀ مطّال. (از محیطالمحیط). و رجوع به مطال شود، خودسازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطاوله و مطاولت در فارسی: درنگی کردن، دیر کردن، نبرد کردن، دور افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیطانه
تصویر شیطانه
ماده دیو مونث شیطان اهریمن ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساله
تصویر امساله
منسوب به امسال، همین سال امسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
نگریستن بهر چیزی برای واقف شدن به آن و تامل و اندیشه و فکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
خواستن و طلب نمودن چیزی را از کسی، حق خود را خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
مماطله و مماطلت در فارسی: درنگ کردن، دیر کاری دول (گویش تهرانی) تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن، تاخیر درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثاله
تصویر امثاله
((اَ لَ هُ))
مانندهای او (مذکر)، همانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
((مُ طَ لِ یا لَ))
معطل کردن، در انتظار نگه داشتن، تاخیر، درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
((مُ لَ بَ یا بِ))
خواستن، طلب کردن، جمع مطالبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماله
تصویر شماله
((شَ لَ))
شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
((مُ لِ عِ یا لَ عَ))
نگاه کردن به چیزی برای اطلاع یافتن از آن، خواندن کتاب یا هر نوشته دیگر، جمع مطالعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
هم خواهی، دادخواست، درخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
خواندن، بررسی، پژوهش، خوانش
فرهنگ واژه فارسی سره
مشعل چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی