جدول جو
جدول جو

معنی شمشلیق - جستجوی لغت در جدول جو

شمشلیق(شَ شَ)
گنده پیر فروهشته اعضا، شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شملید
تصویر شملید
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شنبلید، شلمیز، حلبة
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمشیر
تصویر شمشیر
ابزاری آهنی با تیغه ای دراز و تیز که در قدیم در جنگ به کار می رفته
شمشیر زدن: جنگ کردن با شمشیر
شمشیر کشیدن: بیرون کشیدن شمشیر از غلاف، برآوردن شمشیر از نیام به قصد جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ششلیک
تصویر ششلیک
گوشت گاو یا گوسفند که به سیخ بزنند و روی آتش کباب کنند، کباب سیخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشلیک
تصویر شیشلیک
ششلیک، گوشت گاو یا گوسفند که به سیخ بزنند و روی آتش کباب کنند، کباب سیخی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
زن گنده پیر فروهشته گوشت سست اعضا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد یا زن پرحرف و پرگو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جامۀ پاره پاره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به شمارق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شملول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شملول شود، متفرق. پریشان: ذهبوا شمالیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ شکافته و کفته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لی یَ)
منسوب به شمال. (ناظم الاطباء).
- بلاد شمالیه، شهرهایی که در جانب شمال کرۀ ارض واقع شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شنبلید، شمبلیله. گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود
لغت نامه دهخدا
کباب سیخی، طرز تهیۀ آن چنین است: مقداری گوشت راستۀ قرمز و به اندازۀ یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آنرا سرکه و نمک و فلفل ریزند تاسرد شود و سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن را کره و پیاز خردکرده نهند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کسی که وقت خنده دهن را بسیار وا نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که هنگام خنده دهان را باز کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
اپاختری باختری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشریق
تصویر مشریق
آفتابگاه، شکاف در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماریق
تصویر شماریق
جامه پاره پاره ژنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشلی
تصویر شیشلی
ترکی گابگهی (قفقازی) ششبندان
فرهنگ لغت هوشیار
سیف و سلاحی آهنین و برنده که تیغه آن دراز و منحنی و دارای یک دمه است، تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
کباب سیخی ترکی گابگهی (قفقازی) ششبندان نوعی خوراک. طرز تهیه آن چنین است که مقداری گوشت راسته قرمز و به قدر یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خرد شده مخلوط نماید و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آن را سرکه و نمک و فلفل ریزند تا ترد شود. سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه را به ترتیب به سیخ باریک و بلند کشیده ماند کباب معمولی روی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خرد کرده ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن پنجه شاخه ها شاخه های کوچکی که بر سر یک شاخه روید، پاره پاره ها جامه های پاره، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
کباب سیخی ترکی سیخی کباب سیخی کباب سیخی طرز تهیه آن چنین است مقداری گوشت راسته قرمز و به اندازه یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خرد شده مخلوط نمایند و نصف روز در محلی خنک گذارند و روی آن سرکه و نمک و فلفل ریزند تا سرد شود سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه بترتیب بسیخ باریک و بلند کشیده مانند کبابهای معمولی دروی آتش پزند و آبدار بردارند و در قاب گذاشته روی آن کره و پیاز خرد کرده نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار، سالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ششلیک
تصویر ششلیک
((ش))
نوعی خوراک از گوشت که به سیخ می کشند و روی آتش کباب می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمشیر
تصویر شمشیر
((شَ))
سلاحی آهنین و فولادین که دارای تیغه ای بلند و منحنی و برنده است
شمشیر را از رو بستن: کنایه از حالت تهدیدآمیز به خود گرفتن
شمشیر را غلاف کردن: کنایه از از تهدید دست کشیدن و از در سازش درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشلیک
تصویر شیشلیک
کباب معمولاً از گوشت گوسفند یا گاو به صورت قطعه های نازک ساطوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
Northerly, North
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
północny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
北方的 , 北部的
دیکشنری فارسی به چینی
درگیری، سفسطه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
північний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
nord, nördlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
северный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
norte, do norte
دیکشنری فارسی به پرتغالی