جدول جو
جدول جو

معنی شمسین - جستجوی لغت در جدول جو

شمسین
(شَ سَ)
تثنیۀ شمس: خورشید و ماه. ماه و هور. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمسی
تصویر شمسی
(دخترانه)
شمس (عربی) + ی (فارسی) مرکب از شمس (خورشید) + یای نسبت فارسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خمسین
تصویر خمسین
پنجاهه، در مسیحیت، روزۀ مسیحیان که پنجاه روز است و در طول آن غذای حیوانی نمی خورند، در یهودیت، عیدی هفت هفته بعد از عید فطیر (فصح یهود) به مناسبت نزول احکام ده گانه گرفته می شود، در مسیحیت، هفتمین یکشنبه بعد از عید فصح که به یاد نزول روح القدس جشن می گیرند، عید خمسین، بنطیقسطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسین
تصویر مسین
مسی، به رنگ مس، زرد مایل به قرمز، تهیه شده از مس
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَمْ مِ)
درجۀ دوم از درجات پنجگانه مانویه که بدین ترتیب است: درجۀ اول معلمین، دویم مشمسین، سیم قسیسین، چهارم صدیقین، پنجم سماعین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: مس + ین، پسوند نسبت، از مس. از جنس مس. ساخته شده از مس. (ناظم الاطباء)، مسی. مسینه. و رجوع به مسی و مسینه شود:
زر ندیدستی که بی قیمت شود
چون بینداییش با چیزی مسین.
ناصرخسرو.
ستوری مسین دید در پیکرش
یکی رخنه با کالبد درخورش.
نظامی.
، به رنگ مس. مسی رنگ
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دیهی است در دوفرسنگی مرو. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکّب از: شم عربی + ین نسبت فارسی، خوشبو. (یادداشت مؤلف) :
چرب و شیرین و شرابات شمین
دادش و پس جامۀ ابریشمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بدخشانی. شاعری شوخ طبع و بذله گو و از معاصران مولانا جامی در قرن نهم هجری بود. از اشعار او است:
چشمان من به رویت در عاشقی چنانند
کز رشک یکدگر را دیدن نمی توانند.
(از مجالس النفائس ص 118).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از گویندگان معاصر سلطان سعید و مداح اوست. ابیات زیر از اوست:
کشیدی خنجر و آیینۀ رخسارخود کردی
به چشم عاشقان نظارۀ دیدار خود کردی.
ز رویم آن زمان اشک ندامت پاک خواهد شد
که سر در راه آن سرو خرامان خاک خواهد شد.
(از مجالس النفائس ص 306)
بغدادی. از گویندگان قرن دهم هجری و شیعۀمتعصب است و اشعار فراوانی دارد، از آن جمله است:
گر چنین صابون پیاپی آید از شهر حلب
ضامن صابون از اینجا خیمه بیرون می زند.
(از مجمعالخواص ص 296 و فرهنگ سخنوران)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان رستاق بخش اشکذر شهرستان یزد. سکنۀ آن 1075 تن. آب آن از قنات. راه آن ماشین رو. دبستان، پاسگاه ژاندارمری و یک گنبد قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نسبت به عبد شمس. (منتهی الارب) ، منسوب به شمس که آفتاب بود. (ناظم الاطباء).
- حروف شمسی، حروفی هستند که وقتی در اول کلمه می آیند با آوردن حرف (ال) به اول آنها حرف لام تلفظ نمی شود و آن حروف مشدد خوانده می شوند، چون شمس با حرف (شین) شروع شده و شین خود از آن دسته حروف است لذا آنها را حروف شمسی نامیده اند، حروف شمسی 14 تا هستند و عبارتند از: ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ل، ن. مقابل حروف قمری. (از یادداشت مؤلف).
- سال شمسی، سال خورشیدی. سالی که بر حسب حرکت زمین به دور خورشید حساب می شود، یعنی دوازده ماه یاسیصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه یک دور حرکت انتقالی زمین به دور خورشید (از اول فروردین تا آخر اسفند). مقابل سال قمری، که بر حسب گردش ماه است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دو آبکست در زمین هموار نرم و آن سرکوهی است نرم دراز به طرف بنی غافره. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رومی عابد. از نسل دان بن یعقوب، از کسانی که مردم مصر را به دین حضرت ابراهیم (ع) دعوت کرد. وی مردی صاحب قوت بود و کسی در آن عصر با وی به قوت بسنده نبود. چون مردم شهر دعوت او را اجابت نکردند، او با ایشان به جنگ پرداخت و سلاح او استخوان شتری بود و خداوند از آن استخوان طعام و شراب مهیا می کرد. اهل شهر به دستیاری زنش او را بند کردند، ولی خدا او را خلاص داد و بر دشمنان پیروز گردانید. (از تاریخ گزیده ص 66و 79). رجوع به فهرست مجمل التواریخ و القصص شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. سکنۀ آن 155 تن و آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ سی یَ / یِ)
شعبه ای از صوفیۀ نعمهاللهیه منسوب به شمس العرفاء. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ سی یِ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 175 تن. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سریانی است و گفته اند یونانی است. نوعی از صنوبر است که قندرس نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قندرس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه است. محصول آن غلات و توتون و حبوبات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پنجاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). در حالت نصبی و جری خمسین و در حالت رفعی خمسون است، اعتکاف پنجاه روزۀ ترسایان است که پنجاهه می نامند چنانکه چلۀ اماثل سنت و جماعت که چهل روز بود. (از شرفنامۀ منیری) :
بخمسین و بدنج و لیلهالفطر
بعیدالهیکل و صوم العذارا.
خاقانی (از شرفنامۀ منیری).
اربعین شان را ز خمسین نصاری دان مدد
طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان.
خاقانی.
- باد خمسین، نام باد جنوبی گرم که بمصروزد و از جنوب بشمال جهت وزش آن است و در هر سال بمدت پنجاه یا دو ماه است. (یادداشت بخط مؤلف).
- عید خمسین، عیدی است نصاری را پنجاه روز پس از فصح که روح القدس بر حواریون نازل شد و آن را بیونانی فنطاقسطه گویند. (یادداشت بخط مؤلف).
- ، عیدی است یهود را و آن روزی است که الواح بموسی از جانب خدای تعالی عطا شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام شهری به جزیره صقلیه مشرف بر تنگه ای به همین نام بین صقلیه و جنوب ایتالیا. این شهر بالغ بر 236000 تن جمعیت دارد و صنایع عمده آن تهیۀ مواد غذائی، چرم سازی و وسائل ساخته شده از چرم است. مسینا. مسینه. (از دائره المعارف کیه) ، نام تنگه ای بین جزیره صقلیه و جنوب ایتالیا ناحیۀ کالابر که بالغ بر 42هزار گز طول دارد. پهنای این تنگه از 3 تا 18هزار گز متفاوت است. این تنگه دو دریای تیرنین و یونین را که از شعبات مدیترانه هستند به هم مربوط میسازد. (از دایره المعارف کیه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمسی
تصویر شمسی
در فارسی خوری هوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسین
تصویر مسین
منسوب به مس ساخته از مس: ظروف مسین
فرهنگ لغت هوشیار
چتر، سوراخ کاسه روی ابزار های خنیا چون تار و کمانچه و سنتور، هوریک در تازی به وات هایی گفته اند که چون (ال) پیش از آنان آید آوایشان جایگزین آوای (ل) گردد: ت - ث - د - ذ - ر - ز - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ن و خود ل دیگر وات ها را قمری یا قمریه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
پنجاه، پنجاهه پنجاه، مدت اعتکاف مسیحیان که پنجاه روز بکشد (نظیر چله مسلمانان) پنجاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمسی
تصویر شمسی
خورشیدی
فرهنگ واژه فارسی سره