سرشاخۀ خرمابن که بر آن غوره باشد، خوشۀ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ انگور. (دهار) ، سرکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سر ابر و اعلای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سپیدی پیشانی اسب که تا بتفوز نرسد. ج، شماریخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن سفیدی که بر روی اسب بود اما به لب نرسیده. (مهذب الاسماء) ، فرس ذوشمراخ، اسبی که بر پیشانی او شمراخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
سرشاخۀ خرمابن که بر آن غوره باشد، خوشۀ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ انگور. (دهار) ، سرکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سر ابر و اعلای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سپیدی پیشانی اسب که تا بتفوز نرسد. ج، شَماریخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن سفیدی که بر روی اسب بود اما به لب نرسیده. (مهذب الاسماء) ، فرس ذوشمراخ، اسبی که بر پیشانی او شمراخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
همزاد و همتا و مانند. (آنندراج). - شروخ شرخ، در مبالغه گویند: یعنی ایشان هم زادهایی هستند که در مشابهت و مماثلت مبالغه کرده اند. (ازناظم الاطباء). برای مبالغه است مانند: داهیه دهیاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شرخ شود
همزاد و همتا و مانند. (آنندراج). - شروخ شرخ، در مبالغه گویند: یعنی ایشان هم زادهایی هستند که در مشابهت و مماثلت مبالغه کرده اند. (ازناظم الاطباء). برای مبالغه است مانند: داهیه دهیاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شرخ شود
روغن و جز آن که بر اندام مالند و چرب کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالیدنی چنانکه روغن و امثال آن به بدن. ج، مروخات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مرخ، مروخ مالیدن بر اندام. (از منتهی الارب)
روغن و جز آن که بر اندام مالند و چرب کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالیدنی چنانکه روغن و امثال آن به بدن. ج، مروخات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مَرْخ، مروخ مالیدن بر اندام. (از منتهی الارب)
در ابن البیطار این مصدر به جای مصدر ’مرخ’ بکار رفته است به معنی مالیدن:شحم الاسد بلیغ فی تقویه الجماع بلوغا عجیباً، مروخا به و مسوحا. (ابن البیطار). و رجوع به مرخ شود
در ابن البیطار این مصدر به جای مصدر ’مرخ’ بکار رفته است به معنی مالیدن:شحم الاسد بلیغ فی تقویه الجماع بلوغا عجیباً، مُروخا بِه و مُسوحا. (ابن البیطار). و رجوع به مرخ شود