جدول جو
جدول جو

معنی شمرج - جستجوی لغت در جدول جو

شمرج
(شُ رُ)
جامه و جل نازک و تنک بافته. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامۀ باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شمرج
(شَ مَرْ رَ)
روزی است در عجم که در آن سه بار خراج گیرند و سمرج عربی از آن مأخوذ است. (از المعرب جوالیقی ص 184). رجوع به شمره و سمرج شود
لغت نامه دهخدا
شمرج
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
تصویری از شمرج
تصویر شمرج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شورج
تصویر شورج
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، ابقر، فوهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
شیره، روغن کنجد
فرهنگ فارسی عمید
(شَمْ مَ ری ی / شِمْ مَ ری ی)
مرد رسا و آزموده کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و چابک خویشتن ورچیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
قسمی خار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ رَ)
مأخوذ از شمار. شماره: و کسری انوشروان بفرمود تا به سه دفعه بستانند (خراج را) و در سرایی که آن را سرای سمره گفتندی جمع کنند و مراد به سمره، سه نجم و دفعات است و بعضی دیگر گویندکه آن سرای را شمره می گفتند مأخوذ از شمار از سخن اهل عجم که آن حساب و شمار است. (ترجمه تاریخ قم ص 180). رجوع به شمرج شود
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
رفتار مرد فاسد و تباهکار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ / شِ مِ / شُ مُ ری ی)
مرد هشیار کارگزار کارآزمودۀ جلد و چابک. (ناظم الاطباء). آزموده کار دانای امور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شمر شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ مَ)
جرنفش شاعر. ابن عبده بن امروءالقیس بن زید. منسوب است به شمر بن عبد جذیمه... و آن بطنی است از بطنهای طی ٔ. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام فرقه ای است منسوب به شمرالمرجی ٔ و از فرق مرجئۀ قدریه بشمارند. به عقیدۀ آنان ایمان عبارت است از معرفت به خدا، محبت و فروتنی نسبت بدو با قلب و اقرار به اینکه او یکی است و همتا ندارد و اینکه پیغمبران دلیل آوردند اقرار بدانها و تصدیق آنها واجب و از ایمان است، ولی معرفت بدانچه از سوی خدا آمده است داخل در ایمان نیست. و هر خصلتی از خصائل ایمان نه کل ایمان است و نه جزءآن. (از لباب الانساب). رجوع به شمریه و مرجئه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ رِ)
شمردن. (ناظم الاطباء). شمارش
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ / مُ)
شمرده. مرخم شمرده. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمرده شود.
- ناشمرد، ناشمرده. سنجیده نشده. بیحساب. بیمر:
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد
قفیزی پر از کنجد ناشمرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جامۀ نازک تنک. (منتهی الارب) ، جل نازک و تنک بافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
گندم گونی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کسی که سخن را به دروغ آمیزش دهد. ج، شماریج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَهَْ هَُ)
شمرجه. بد دوختن جامۀ کسی را. (ناظم الاطباء). بخیۀ دورادور زدن و بد دوختن جامه را. (از اقرب الموارد) ، خلط کردن در سخن، نیکو پروردن حاضنه کودک را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اندک و حقیر از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نان جوین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، آنچه از انگور و جز آن وقت خوردن براندازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماذقت شماجاً، نچشیدم چیزی را. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
معرب شوره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معرب شورۀ فارسی است یعنی بارود. رجوع به شوره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
نیکو پرورش یافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثوب مشمرج، جامه ای که بافت آن رقیق و نرم باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَهَْ هَُ)
مصدر بمعنی شمراج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دورادور و تباه دوختن جامه را. (منتهی الارب). رجوع به شمراج شود، نیکو پرورش و دایگی بچه، خلط کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معرب شیرۀ فارسی. روغن کنجد. (آنندراج) (ازبرهان) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر). روغن کنجد. شیره. دهن الجلجلان. دهن السمسم. دهن الحل. (یادداشت مؤلف). به لغت رومی انطوف وبه هندی تیلی و به سریانی شحادلیا گویند و به عربی دهن الحل و به فارسی روغن کنجد گویند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ رَ)
رازیانه. (ناظم الاطباء). رازیانج. (از اقرب الموارد). رجوع به رازیانه، رازیانج و شمر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از همرج
تصویر همرج
پوشیدگی، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
پارسی تازی گشته شیره روغن کنجد شیربا روغن کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمراج
تصویر شمراج
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرش
تصویر شمرش
شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروج
تصویر شمروج
ریز بافته تنک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمره
تصویر شمره
تباهرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماج
تصویر شماج
نان جو، تفاله انگور، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرج
تصویر سمرج
پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرجه
تصویر شمرجه
نگندن بد دوختن بد کوک زدن تباه دوختن، نیک پروریدن، دایگی
فرهنگ لغت هوشیار
از طوائف بومی ساکن در عباس آباد که بن نژادی کلاردشتی دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
رفتار سفاکانه و ددمنشانه چون شمر داشتن، تعزیه، نوعی رجز و اشتلم بحر طویل در موسیقی مذهبی مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی