جدول جو
جدول جو

معنی شمرج - جستجوی لغت در جدول جو

شمرج
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
تصویری از شمرج
تصویر شمرج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمرجه
تصویر شمرجه
نگندن بد دوختن بد کوک زدن تباه دوختن، نیک پروریدن، دایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرج
تصویر سمرج
پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماج
تصویر شماج
نان جو، تفاله انگور، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمره
تصویر شمره
تباهرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروج
تصویر شمروج
ریز بافته تنک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرش
تصویر شمرش
شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمراج
تصویر شمراج
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
پارسی تازی گشته شیره روغن کنجد شیربا روغن کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورج
تصویر شورج
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، ابقر، فوهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همرج
تصویر همرج
پوشیدگی، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
شیره، روغن کنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرج
تصویر شرج
نوع و قسم، فرقه، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمر
تصویر شمر
شمارنده و تعداد کننده، اختر شمر
فرهنگ لغت هوشیار
نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمر
تصویر شمر
آبگیر، تالاب، برای مثال همچو روی رومیان از ابر رنگین شد چمن / همچو موی زنگیان از باد پرچین شد شمر (قطران - ۱۱۱)، حوض کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرج
تصویر مرج
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرج
تصویر مرج
پارسی تازی گشته مرغ چراگاه پنیرک از گیاهان پنیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرج
تصویر شرج
((شَ رَ))
آمیختن (گوشت پخته یا خام و مانند آن)، بند بستن خریطه را، دروغ بستن بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمر
تصویر شمر
((شَ مَ))
آبگیر، حوض کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمر
تصویر شمر
((ش))
شمر بن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع)، شخص بسیار خشن و سختگیر و ظالم و بدخو
شمر هم جلودار کسی نبودن: کنایه از هیچ چیز یا هیچ قدرتی توانایی ممانعت از خلاف کاری یا تندروی کسی را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرج
تصویر مرج
درهم و برهم کردن، ایجاد فساد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرج
تصویر مرج
چراگاه، به چراگاه فرستادن چرنده، چریدن چرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرج
تصویر مرج
((مَ))
مرز، زمینی که کناره های آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمر
تصویر شمر
شمردن، شمرنده، پسوند متصل به واژه به معنای شمارنده مثلاً ستاره شمر، روزشمر
فرهنگ فارسی عمید