جدول جو
جدول جو

معنی شمتنان - جستجوی لغت در جدول جو

شمتنان
(شَ تَ)
قصبه یا دهی است در اندلس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیران
تصویر شمیران
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی و جزو سپاه پیران ویسه در زمان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمکنان
تصویر سمکنان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در نبرد کیخسرو با افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متنجان
تصویر متنجان
خوراکی که از گوشت، آلو، قیسی، گردو و خلال بادام تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
جای شمع، ظرفی که در آن شمع برای روشن کردن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگزار بودن، سپاس داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همچنان
تصویر همچنان
همان گونه مانند آن، به آن روش، همان طور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگنان
تصویر همگنان
همه، همه کسان، گروه و جماعت حاضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امتناع
تصویر امتناع
بازایستادن، خودداری کردن، خودداری از پذیرفتن امری یا انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
(اِدْ دِ)
نعمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) : برعقیلۀ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، افزونتر، گزیده تر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برتر، بهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، فاضلتر. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). ج، اماثل، به شده از بیماری، نزدیکتر به نیکویی، ماننده تر به اهل حق، داناتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- الامثل فالامثل، شریفتر پس شریفتر. رجوع به الامثل فالامثل در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
شهری به اندلس از ناحیۀ جیان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صیغۀ تثنیه. دو تندی رگ پشت از دو جانب. یقال متناالظهر. مذکر و مؤنث هر دو می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ’متن’ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
احمد بن مسعود ازدی شمتنانی اندلسی. ادیب و شاعر بود و به شمتنان که قصبه یا دهی در اندلس است نسبت داشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امتناع
تصویر امتناع
خودداری کردن، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتهان
تصویر امتهان
بخشیدن، خوار داشت، ناتوانی، پرستاکی (خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
ظرفی که در آن شمع چراغ را میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتناح
تصویر امتناح
دهش گرفتن، روزی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتحان
تصویر امتحان
بیازمودن، آزمودن، آزمون، تجربه، آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتنان
تصویر افتنان
گونه گون آوردن دلنشین گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتنان
تصویر اکتنان
پوشیده شدن، فروپوشیدن، سپید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خورش که از گوشت و روغن و آلو و قیسی و گردو و خلال بادام و پسته و خلال نارنج تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتنان
تصویر اعتنان
پیش گرفتن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانان
تصویر رمانان
فرانسوی بازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتنان
تصویر اجتنان
پوشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمتان
تصویر شمتان
سرزنشگر سر کوفت زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمنان
تصویر شمنان
کسی که به سبب دویدن یا تشنگی و بار برداشتن نفس به تنگی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
منت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
((اِ تِ))
سپاس داشتن، منت نهادن، نعمت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همچنان
تصویر همچنان
کماکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
شماله دان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امتناع
تصویر امتناع
خودداری، پرهیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امتحان
تصویر امتحان
آزمون، آزمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تشکر، تقدیر، سپاس، سپاسداری، شکر، منت، منت پذیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد